وقتی فرشته ای عاشق شد🤍⛓
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . .. . . . . . .
با رسیدن به ون درش رو باز کرد و لونا رو داخل ون گذاشت...
و درش رو بست و با استرس بهش تکیه داد..
با دیدن نامجون،تهیونگ،یونگی،جیمین در حالی که کیفها دستشون بود و میدوییدن سمتشون رفت و دو تا از کیفا رو ازشون گرفت
تهیونگ:کجاست؟
جونگکوک:توی ون ...
(اوکی نمیخوام امشبو خیلی طول بدم میریم صبح)
* . * . * . * . * . * . *
با سر و صدای محو اطرافش چشماش رو باز کرد که 5 تا کل بالا سرش دید که بهش خیره شدن..
جیغ خفیفی کشید و سریع عقب رفت..
جونگکوک:خوبی؟
لونا:آره...چرا بد باشم؟
جونگکوک آینه رو جلوی صورتش گرفت ..
تازه با بانداژ روی سرش مواجه شد که باعث شد اتفاقات دیشب رو به یاد بیاره...
لونا:اوه..الان کجاییم؟...اون آقا کجاست؟
جیمین:توی یکی از روستا های اطراف
نامجون:با ما اومده..داستانش مثل ماست ..بهت میگیم...
تهیونگ:بریم توی روستا یه چیزی برای خوردن بخریم..
یونگی:داریم که ...
نامجون:توی روستا خوراکی بهتره اینا واسه تو راه
یونگی:آها اوکی..
کپی ممنوع
ادامه داره..الان کار داشتم
با رسیدن به ون درش رو باز کرد و لونا رو داخل ون گذاشت...
و درش رو بست و با استرس بهش تکیه داد..
با دیدن نامجون،تهیونگ،یونگی،جیمین در حالی که کیفها دستشون بود و میدوییدن سمتشون رفت و دو تا از کیفا رو ازشون گرفت
تهیونگ:کجاست؟
جونگکوک:توی ون ...
(اوکی نمیخوام امشبو خیلی طول بدم میریم صبح)
* . * . * . * . * . * . *
با سر و صدای محو اطرافش چشماش رو باز کرد که 5 تا کل بالا سرش دید که بهش خیره شدن..
جیغ خفیفی کشید و سریع عقب رفت..
جونگکوک:خوبی؟
لونا:آره...چرا بد باشم؟
جونگکوک آینه رو جلوی صورتش گرفت ..
تازه با بانداژ روی سرش مواجه شد که باعث شد اتفاقات دیشب رو به یاد بیاره...
لونا:اوه..الان کجاییم؟...اون آقا کجاست؟
جیمین:توی یکی از روستا های اطراف
نامجون:با ما اومده..داستانش مثل ماست ..بهت میگیم...
تهیونگ:بریم توی روستا یه چیزی برای خوردن بخریم..
یونگی:داریم که ...
نامجون:توی روستا خوراکی بهتره اینا واسه تو راه
یونگی:آها اوکی..
کپی ممنوع
ادامه داره..الان کار داشتم
۴.۱k
۱۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.