پارت ۱۶۶ رمان کت رنگی بخش اول
پارت ۱۶۶ رمان کت رنگی بخش اول
#جویی
از اینکه بهش گفتم حروم زاده با کلت زد توی صورتم ! مایعی گرم و داغی توی دهنم اومد. خون !! از شدت درد نمیتونستم فکم رو تکون بدم ... یه دستمال آورد و با خشونت کردش توی دهنم !
ته جونگ:خفه شو! بهتره انرژیت رو نگه داری چون کار داریم باهم! قراره مهمون برامون بیاد !
#تهیونگ
شب تقریبا ساعت ۹ شب بود که دیگه طاقت نیاوردم رفتم در خونه جویی .. زنگ میزدم اما جواب نمیداد.. در رو باز کردم توی خونه نبود... خیلی نگران شدم با بدو اومدم بیرون یهو خوردن یه شیء سفت رو پشت سرم حس کردم و دیگه سیاهی محض!
وقتی بیدار شدم دیدم توی یه سوله بسته شده بودم به ستون... دستام بسته بود. گگ توی دهنم بود نمیتونستم چیزی بگم! با دیدن جویی جلوی خودم که بسته شده بود به ستون روبه رو داد و فریاد هام شروع شد. خوابیده بود .. یه طرف صورتش پف کرده بود و خون از دهنش اومده بود پایین ! با داد و فریاد های من بیدار شد و با دیدن من شروع کرد گریه کردن... ته جونگ رو دیدم که میرفت سمتش !
ته جونگ: دیدی گفتم مهمون داریم !!
اومد جلوم و عین دیوونه ها نگاهم میکرد .. با خشم و عصبانیت بی نهایت نگاهش میکردم. میتونستم خودمو تو اینه ببینم که چه قدر عصبانی بود... این حروم زاده آخری کار خودشو کرد..
#جویی
از اینکه بهش گفتم حروم زاده با کلت زد توی صورتم ! مایعی گرم و داغی توی دهنم اومد. خون !! از شدت درد نمیتونستم فکم رو تکون بدم ... یه دستمال آورد و با خشونت کردش توی دهنم !
ته جونگ:خفه شو! بهتره انرژیت رو نگه داری چون کار داریم باهم! قراره مهمون برامون بیاد !
#تهیونگ
شب تقریبا ساعت ۹ شب بود که دیگه طاقت نیاوردم رفتم در خونه جویی .. زنگ میزدم اما جواب نمیداد.. در رو باز کردم توی خونه نبود... خیلی نگران شدم با بدو اومدم بیرون یهو خوردن یه شیء سفت رو پشت سرم حس کردم و دیگه سیاهی محض!
وقتی بیدار شدم دیدم توی یه سوله بسته شده بودم به ستون... دستام بسته بود. گگ توی دهنم بود نمیتونستم چیزی بگم! با دیدن جویی جلوی خودم که بسته شده بود به ستون روبه رو داد و فریاد هام شروع شد. خوابیده بود .. یه طرف صورتش پف کرده بود و خون از دهنش اومده بود پایین ! با داد و فریاد های من بیدار شد و با دیدن من شروع کرد گریه کردن... ته جونگ رو دیدم که میرفت سمتش !
ته جونگ: دیدی گفتم مهمون داریم !!
اومد جلوم و عین دیوونه ها نگاهم میکرد .. با خشم و عصبانیت بی نهایت نگاهش میکردم. میتونستم خودمو تو اینه ببینم که چه قدر عصبانی بود... این حروم زاده آخری کار خودشو کرد..
۷.۹k
۲۹ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.