Part 25
آیرین:نشسته بودم صدای در اومد رفتم باز کنم سانی بود پریدم بغلش
سانی:آی یواش گربه جون
آیرین:نمیخوام
سانی:بسه دیگه برو اماده شو بریم بیرون
آیرین:اوکیه تو هم برو آماده شو
سانی:من رفتم گوربا جونم
آیرین:برو خرگوش جون
آیرین: سانی گفت که باهم بریم بیرون از حوشحالی نفهمیدم چجوری خودمو رسوندم به اتاق تا اماده شم وارد اتاق شدم یه لباس راحت از تو کمد پیدا کردم و پوشیدم موهامو درست کردم یه تینت زدم کفشمو ورداشتم و از اتاق زدم بیرون از پله ها اومدم پایین و بدون توجه به یونگی یه گوشه نشستم و مشغول پوشیدن کفشم شدم
یونگی: کجا داری میری
آیرین: بیرون
یونگی: باکی اون وقت؟
آیرین: (زیر لب به تو چه اخه) با سانی میرم
یونگی: اها. صبر کن اماده شم منم میام
آیرین: چی لازم نکرده خودم تنها میخوام برم
یونگی: وقتی گفتم میام یعنی میام پس سکوت کن خانوم کوچولو
آیرین: پوفف دلم میخواد با گلدون بزنم تو سرت میدونی
یونگی : (خنده)
چند مین بعد
یونگی: خب من حاضرم بریم
آیرین: (زیرلب بچه پر رو)
یونگی: چی گفتی
ایرین: من؟ هیچی هیچی نگفتم
اه چرا دارم با تو عه شاسگول حرف میزنم
زنگ بزنم ببینم این سانی کجا موند
سانی:آیرین درو بست منم رفتم سمت اتاق خودمون درو باز کردم دیدم کوک رو مبل نشسته بی اهمیت نسبت بهش رفتم بالا به دوش گرفتم اومدم بیرون موهامو خشک کردم دم اسبی بستمشون لباسامو پوشیدم گوشیمو و کیفمو برداشتم ادکلن زدم واسه آخرین بار خودمو تو آینه چک کردم اومدم بیرون از اتاق رفتم پایین نشستم منتظر بودم که آیرین بهم زنگ بزنه
کوک:کجا میری؟
سانی: ببخشید؟!
کوک:میگم کجا میری؟
سانی:فک نمیکنم مجبور باشم بهت حساب پس بدم
کوک:چرا مجبوری
سانی:مگه تو کی هستی که مجبور باشم
کوک:من.....
سانی:خب؟
کوک:من.....
سانی:خببب؟تو چی؟
کوک:به من چه اصلا هر گورستونی میخوای برو
سانی: میرم به تو هم ربطی نداره
سانی:یهو گوشیم زنگ خورد آیرین بود
سانی:الو آماده ای؟
آیرین:آره بیا پایین منتظرم
سانی:اوکی اومدم
رفتم پایین دیدم یونگی کنار آیرین وایستاده این مرتیکه واس چی اومده نه از دست داداش آرامش داریم نه خودش
سانی:عع یونگی تو اومدی(لبخند فیک)
یونگی: آره
یونگی:کوک کجاست؟
سانی:بالاست
یونگی:نمیاد؟
سانی:(زیر لب من چه بدونم مرتیکه)نمیدونم شاید بیاد نپرسیدم ازش
یونگی:آها بزار بهش زنگ بزنم
سانی:(وای خدایا منو خیار کن) باشه بزن منو آیرین:میریم تو ماشین
یونگی:اوکیه
آیرین: با سانی رفتیم تو ماشین سانی داشت از عصبانیت میترکید
سانی: وایی این مردک و چرا با خودت اوردی
آیرین: وای سانی دست رو دلم نزار که خونه چمیدونم هر جا میخوام برم اینم اویزون میشه میاد خدایا منو هندونه کن راحت شم
سانی: خدایا منو هم خیار کن نه از دست این مرتیکه ارامش داریم نه داداشش
سانی:آی یواش گربه جون
آیرین:نمیخوام
سانی:بسه دیگه برو اماده شو بریم بیرون
آیرین:اوکیه تو هم برو آماده شو
سانی:من رفتم گوربا جونم
آیرین:برو خرگوش جون
آیرین: سانی گفت که باهم بریم بیرون از حوشحالی نفهمیدم چجوری خودمو رسوندم به اتاق تا اماده شم وارد اتاق شدم یه لباس راحت از تو کمد پیدا کردم و پوشیدم موهامو درست کردم یه تینت زدم کفشمو ورداشتم و از اتاق زدم بیرون از پله ها اومدم پایین و بدون توجه به یونگی یه گوشه نشستم و مشغول پوشیدن کفشم شدم
یونگی: کجا داری میری
آیرین: بیرون
یونگی: باکی اون وقت؟
آیرین: (زیر لب به تو چه اخه) با سانی میرم
یونگی: اها. صبر کن اماده شم منم میام
آیرین: چی لازم نکرده خودم تنها میخوام برم
یونگی: وقتی گفتم میام یعنی میام پس سکوت کن خانوم کوچولو
آیرین: پوفف دلم میخواد با گلدون بزنم تو سرت میدونی
یونگی : (خنده)
چند مین بعد
یونگی: خب من حاضرم بریم
آیرین: (زیرلب بچه پر رو)
یونگی: چی گفتی
ایرین: من؟ هیچی هیچی نگفتم
اه چرا دارم با تو عه شاسگول حرف میزنم
زنگ بزنم ببینم این سانی کجا موند
سانی:آیرین درو بست منم رفتم سمت اتاق خودمون درو باز کردم دیدم کوک رو مبل نشسته بی اهمیت نسبت بهش رفتم بالا به دوش گرفتم اومدم بیرون موهامو خشک کردم دم اسبی بستمشون لباسامو پوشیدم گوشیمو و کیفمو برداشتم ادکلن زدم واسه آخرین بار خودمو تو آینه چک کردم اومدم بیرون از اتاق رفتم پایین نشستم منتظر بودم که آیرین بهم زنگ بزنه
کوک:کجا میری؟
سانی: ببخشید؟!
کوک:میگم کجا میری؟
سانی:فک نمیکنم مجبور باشم بهت حساب پس بدم
کوک:چرا مجبوری
سانی:مگه تو کی هستی که مجبور باشم
کوک:من.....
سانی:خب؟
کوک:من.....
سانی:خببب؟تو چی؟
کوک:به من چه اصلا هر گورستونی میخوای برو
سانی: میرم به تو هم ربطی نداره
سانی:یهو گوشیم زنگ خورد آیرین بود
سانی:الو آماده ای؟
آیرین:آره بیا پایین منتظرم
سانی:اوکی اومدم
رفتم پایین دیدم یونگی کنار آیرین وایستاده این مرتیکه واس چی اومده نه از دست داداش آرامش داریم نه خودش
سانی:عع یونگی تو اومدی(لبخند فیک)
یونگی: آره
یونگی:کوک کجاست؟
سانی:بالاست
یونگی:نمیاد؟
سانی:(زیر لب من چه بدونم مرتیکه)نمیدونم شاید بیاد نپرسیدم ازش
یونگی:آها بزار بهش زنگ بزنم
سانی:(وای خدایا منو خیار کن) باشه بزن منو آیرین:میریم تو ماشین
یونگی:اوکیه
آیرین: با سانی رفتیم تو ماشین سانی داشت از عصبانیت میترکید
سانی: وایی این مردک و چرا با خودت اوردی
آیرین: وای سانی دست رو دلم نزار که خونه چمیدونم هر جا میخوام برم اینم اویزون میشه میاد خدایا منو هندونه کن راحت شم
سانی: خدایا منو هم خیار کن نه از دست این مرتیکه ارامش داریم نه داداشش
۱۰.۱k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.