Fiction: Masters slave
Part 1
/ویو تهیونگ/
_التماست میکنم ولم کنی آخه چرا منو گرفتی بدردی نمیخورم که
+ صدات دربیاد کشتمت خفشو اینکه چرا اینجایی به من مربوطه ن ت
صدای هق هقش بدجور رو مخم بود
+خفه میشی یا خفت کنم احمق؟
با دستش جلو دهنشو گرف تا صداش درنیاد
ساعت سه شب بود
تصمیم گرفتم یکم برم بیرون برا تفریح
به یکی از افرادی که کنارم واساده بود گفدم
من: برو ماشینو حاضر کن میخام برم بیرون
بدون هیچ حرفی رف خوبه همشون میدونن اگ حرف اضافه بزنن کارشون تمومع
گوشیم زنگ خورد لابد میخاس بگه ماشین حاضره به لباسام نگا کردم
اوکی بود
سمت پارکینگ خونم رفتمو سوار ماشین بودم
.
.
.
ساعت سه شب بود هیچکی بیرون نبود هوا حس خوبی میداد داشتم گشت میزدم که...
/ویو ملوریا/
من:مامان خاهش میکنم من دخترتم حاضری منو به پول بفروشی؟
مامان: هه بچع توی بدرد نخور از همون اولم فقد برامون خرجو دردسر داشتی چرا فک کردی برامون مهمی؟
اشکم درومد آخه چرا باید زندگی من اینجوری باشه از بدو تولد فقد سرکوفت خوردم
خب چیکار کنم که بنیه ضعیفی دارم مگه دست من بود
از همون اول خانوادم ازم متنفر بودن واقن نمیدونم چرا
الانم که بخاطر پول منو دارن به یه پسر هول چشم چرون میفروشن که از خدم 7 سال بزرگتره من فقد 20 سالم بود
هنوز جوون بودم میخاسم زندگی کنم نه که اینجوری وضعم خراب شه
خودمو تو اینه دیدم
خیلی لاغر بودم ولی این هفته یعالمه چیز میز به خوردم دادن که لباس به تنم زار نزنه اما تاثیر چندانی نداشت
پدرم رییس شرکت کامپیوتر بود هیچ نیاز مالی نداشتیم
اونا فقد بخاطر خلاصی و سود دارن منو مجبور به این عروسی میکنن
من نمیتونم اینجوری پیش برم
توجهم به پنجرهای که تو اتاق بود جلب شد
ده دقیقه دیگه باید میرفتم جایگاه عروس
از پنجره بیرونو نگا کردم
ارتفاعش نزدیک بیست متر بود
زیاد بود ولی نه به حدی که نتونم بپرم
هرجوری شده باید از اینجا فرار کنم
صدای مامانم از بیرون اومد
مامان: داری چیکار میکنی بیا بیرون دیگه
من: پنج دقیقه فقد پنج دیقه الان میام
لباسمو گرفتم بلند کردم باید میپریدم هیچ چارهای نداشتم
پریدم پایین
اخخخخخخ پام پیچ خورد
الان یکی میشنوه باید فرار کنم هرجور شده
با اون پای داغونمو لباس ضایم بدو بدو داشتم میرفتم بیرون
تا چند دقیقه دیگه میفهمیدنو اونموقع بدبخ میشدم
خداکنه ماشینی چیزی باشه سر راهم
+هی وایسا یکی بره دنبالش داره فرار میکنههههه
واییییی دیدنم
با سرعت از اونجا دور شدم
بهم نزدیک بودن نه نه نباید میگرفدنم
یه ماشین مشکی جلو روم بود امیدوارم کمکم کنن
تو همین فکر بودم که یهو وایسادو•••
شرط پارت بعدی🥀🌃
7 کامنت🌃🥀
10 لایک
/ویو تهیونگ/
_التماست میکنم ولم کنی آخه چرا منو گرفتی بدردی نمیخورم که
+ صدات دربیاد کشتمت خفشو اینکه چرا اینجایی به من مربوطه ن ت
صدای هق هقش بدجور رو مخم بود
+خفه میشی یا خفت کنم احمق؟
با دستش جلو دهنشو گرف تا صداش درنیاد
ساعت سه شب بود
تصمیم گرفتم یکم برم بیرون برا تفریح
به یکی از افرادی که کنارم واساده بود گفدم
من: برو ماشینو حاضر کن میخام برم بیرون
بدون هیچ حرفی رف خوبه همشون میدونن اگ حرف اضافه بزنن کارشون تمومع
گوشیم زنگ خورد لابد میخاس بگه ماشین حاضره به لباسام نگا کردم
اوکی بود
سمت پارکینگ خونم رفتمو سوار ماشین بودم
.
.
.
ساعت سه شب بود هیچکی بیرون نبود هوا حس خوبی میداد داشتم گشت میزدم که...
/ویو ملوریا/
من:مامان خاهش میکنم من دخترتم حاضری منو به پول بفروشی؟
مامان: هه بچع توی بدرد نخور از همون اولم فقد برامون خرجو دردسر داشتی چرا فک کردی برامون مهمی؟
اشکم درومد آخه چرا باید زندگی من اینجوری باشه از بدو تولد فقد سرکوفت خوردم
خب چیکار کنم که بنیه ضعیفی دارم مگه دست من بود
از همون اول خانوادم ازم متنفر بودن واقن نمیدونم چرا
الانم که بخاطر پول منو دارن به یه پسر هول چشم چرون میفروشن که از خدم 7 سال بزرگتره من فقد 20 سالم بود
هنوز جوون بودم میخاسم زندگی کنم نه که اینجوری وضعم خراب شه
خودمو تو اینه دیدم
خیلی لاغر بودم ولی این هفته یعالمه چیز میز به خوردم دادن که لباس به تنم زار نزنه اما تاثیر چندانی نداشت
پدرم رییس شرکت کامپیوتر بود هیچ نیاز مالی نداشتیم
اونا فقد بخاطر خلاصی و سود دارن منو مجبور به این عروسی میکنن
من نمیتونم اینجوری پیش برم
توجهم به پنجرهای که تو اتاق بود جلب شد
ده دقیقه دیگه باید میرفتم جایگاه عروس
از پنجره بیرونو نگا کردم
ارتفاعش نزدیک بیست متر بود
زیاد بود ولی نه به حدی که نتونم بپرم
هرجوری شده باید از اینجا فرار کنم
صدای مامانم از بیرون اومد
مامان: داری چیکار میکنی بیا بیرون دیگه
من: پنج دقیقه فقد پنج دیقه الان میام
لباسمو گرفتم بلند کردم باید میپریدم هیچ چارهای نداشتم
پریدم پایین
اخخخخخخ پام پیچ خورد
الان یکی میشنوه باید فرار کنم هرجور شده
با اون پای داغونمو لباس ضایم بدو بدو داشتم میرفتم بیرون
تا چند دقیقه دیگه میفهمیدنو اونموقع بدبخ میشدم
خداکنه ماشینی چیزی باشه سر راهم
+هی وایسا یکی بره دنبالش داره فرار میکنههههه
واییییی دیدنم
با سرعت از اونجا دور شدم
بهم نزدیک بودن نه نه نباید میگرفدنم
یه ماشین مشکی جلو روم بود امیدوارم کمکم کنن
تو همین فکر بودم که یهو وایسادو•••
شرط پارت بعدی🥀🌃
7 کامنت🌃🥀
10 لایک
۴.۳k
۱۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.