مدرسه دوست داشتنی من پارت 5
+که یهو دیدم هوسوک اومد داخل و حواسم پرت شد و توپ خورد تو صورتم و افتادم زمین
هوسوک : زنگ تفریح بود گفتم برم پیش جه یون که رفتم پیش دوستاش ولی گفتن رفته سالن رفتم اونجا همین که از در وارد شدم نگاهش که به من افتاد یهو توپ خورد تو صورتش سریع دویدم سمتش و بغلش کردم بهش میگفتم.. جه یوناا صدای منو میشنوی؟؟؟
+ آ... ره
هوسوک : نگران نباش خب الان میبریمت درمانگاه چیزی نشده نترسیا گریه هم نکن باشه
+ د.... رد ... دا.. رم
ووکی: یاااا جه یونا منو ببخش که حواسمو جمع نکردم خواهش می کنم گریه نکن باشه؟
هوسوک پس چی شددد اون یخخخخ
نامجون : بیا بیا
هوسوک : بعد از اینکه یهو گذاشتم روی صورتش بغلش کردم وبردمش سمت درمانگاه
پرستار : بخاطر ضربه ای که به سرش خورده باید عکس از سرش بگیریم که مشکل خاصی نباشه
هوسوک :هر کاری لازمه رو بکنید
+ چشمام رو به آرومی باز می کردم ولی خب نور نمیزاشت کامل اونو باز کنم سردرد بدی داشتم وقتی یکم دور ورم رو. نگا کردم دیدم یه جایی مث بیمارستانم که یادم اومد چه اتفاقی افتاده بود خواستم بلند شم که احساس کردم یچیز سنگینی رو دستمه که هوسوک بود خوابش برده باز براش در دسر درست کردم که پرستار دید بهوش اومدم اومد بالا سرم
*مش....
+ خواست حرف بزنه که جلوش رو گرفتم تا هوسوک بیدار نشه ولی خب اون توجه نکرد انگار اوففف خیاری چیزی یم
* ببخشید ولی باید اینا رو بهتون بگم مشکل خاصی ندارید؟
+نه فقط سرم درد می کنه
* خب خداروشکر که حالتون بهتره
هوسوک : با صدا های اطرافم بیدار شدم
+ اَه آخر بیدارت کرد
هوسوک : اوممم جه یوتا خوبیی
+ آره خوبم بازم برات دردسر درست کردم ببخشید
هوسوک :نه بابا تقصیر خودم بود
+ داشتیم باهم حرف میزدیم که......
هوسوک : زنگ تفریح بود گفتم برم پیش جه یون که رفتم پیش دوستاش ولی گفتن رفته سالن رفتم اونجا همین که از در وارد شدم نگاهش که به من افتاد یهو توپ خورد تو صورتش سریع دویدم سمتش و بغلش کردم بهش میگفتم.. جه یوناا صدای منو میشنوی؟؟؟
+ آ... ره
هوسوک : نگران نباش خب الان میبریمت درمانگاه چیزی نشده نترسیا گریه هم نکن باشه
+ د.... رد ... دا.. رم
ووکی: یاااا جه یونا منو ببخش که حواسمو جمع نکردم خواهش می کنم گریه نکن باشه؟
هوسوک پس چی شددد اون یخخخخ
نامجون : بیا بیا
هوسوک : بعد از اینکه یهو گذاشتم روی صورتش بغلش کردم وبردمش سمت درمانگاه
پرستار : بخاطر ضربه ای که به سرش خورده باید عکس از سرش بگیریم که مشکل خاصی نباشه
هوسوک :هر کاری لازمه رو بکنید
+ چشمام رو به آرومی باز می کردم ولی خب نور نمیزاشت کامل اونو باز کنم سردرد بدی داشتم وقتی یکم دور ورم رو. نگا کردم دیدم یه جایی مث بیمارستانم که یادم اومد چه اتفاقی افتاده بود خواستم بلند شم که احساس کردم یچیز سنگینی رو دستمه که هوسوک بود خوابش برده باز براش در دسر درست کردم که پرستار دید بهوش اومدم اومد بالا سرم
*مش....
+ خواست حرف بزنه که جلوش رو گرفتم تا هوسوک بیدار نشه ولی خب اون توجه نکرد انگار اوففف خیاری چیزی یم
* ببخشید ولی باید اینا رو بهتون بگم مشکل خاصی ندارید؟
+نه فقط سرم درد می کنه
* خب خداروشکر که حالتون بهتره
هوسوک : با صدا های اطرافم بیدار شدم
+ اَه آخر بیدارت کرد
هوسوک : اوممم جه یوتا خوبیی
+ آره خوبم بازم برات دردسر درست کردم ببخشید
هوسوک :نه بابا تقصیر خودم بود
+ داشتیم باهم حرف میزدیم که......
۳۲.۱k
۲۵ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.