A.vasipour:
A.vasipour:
#پارت۱
وارد اتاقم شدم و در رو محکم بهم کوبیدم.
روی تخت نشستم و آرنجم رو روی زانوم گذاشتم و سرم
رو توی دستم گرفتم.
طبق معمول هر روز دعوا، کتک. حالم از این زندگی بهم میخورد. کی میشد بمیرم و راحت
بشم. دستم رو روی گونه ی متورمم گذاشتم. بدجور کوبیده بود توی صورتم. حالم از این مثلا بابا بهم میخورد.
چشم هام مدام پر خالی میشد. اما اجازه ی ریختن اشکام رو نمی دادم. حالم از این زندگی که خودم باعث و
بانیش بودم بهم میخورد.
روی تختم دراز کشیدم و سعی کردم به چیزی فکر کنم. با صدای زنگ گوشیم،با رخوت
از جام بلند شدم و گوشی رو برداشتم.
طبق معمول سارا بود. دکمه ی اتصال رو فشار دادم و گوشی رو کنار گوشم گذاشتم و با صدای گرفته ای
گفتم:
-بله.
-سلام تارا جان خوبی.
-سلام ممنون.
-چیزی شده؟
-نه چطور مگه؟
-آخه صدات گرفته است اتفاقی افتاده؟
-نه چیز مهمی نیست. جانم کاری داشتی؟
-آهان آره میخواستم بگم امروز اون مادر فولاد زره نیست اگه کاری نداری بیا خونه ی ما.
سارا همسایه و دوست صمیمی من بود. وقتی ده سالش بود مادرش رو از دست داد و پدرش ازدواج مجدد
کرد. نامادری سارا یک زن زور گو و عوضی بود که عجیب منو یاد نامادری سیندرلا مینداخت. سارا خیلی از
دستش زجر کشیده بود و هیچ وقت هم جرات نداشت پیش پدرش شکایت این زن رو بکنه. آخه یک بار که این
کار رو کرد تا سر حد مرگ کتک خورد.
#پارت۱
وارد اتاقم شدم و در رو محکم بهم کوبیدم.
روی تخت نشستم و آرنجم رو روی زانوم گذاشتم و سرم
رو توی دستم گرفتم.
طبق معمول هر روز دعوا، کتک. حالم از این زندگی بهم میخورد. کی میشد بمیرم و راحت
بشم. دستم رو روی گونه ی متورمم گذاشتم. بدجور کوبیده بود توی صورتم. حالم از این مثلا بابا بهم میخورد.
چشم هام مدام پر خالی میشد. اما اجازه ی ریختن اشکام رو نمی دادم. حالم از این زندگی که خودم باعث و
بانیش بودم بهم میخورد.
روی تختم دراز کشیدم و سعی کردم به چیزی فکر کنم. با صدای زنگ گوشیم،با رخوت
از جام بلند شدم و گوشی رو برداشتم.
طبق معمول سارا بود. دکمه ی اتصال رو فشار دادم و گوشی رو کنار گوشم گذاشتم و با صدای گرفته ای
گفتم:
-بله.
-سلام تارا جان خوبی.
-سلام ممنون.
-چیزی شده؟
-نه چطور مگه؟
-آخه صدات گرفته است اتفاقی افتاده؟
-نه چیز مهمی نیست. جانم کاری داشتی؟
-آهان آره میخواستم بگم امروز اون مادر فولاد زره نیست اگه کاری نداری بیا خونه ی ما.
سارا همسایه و دوست صمیمی من بود. وقتی ده سالش بود مادرش رو از دست داد و پدرش ازدواج مجدد
کرد. نامادری سارا یک زن زور گو و عوضی بود که عجیب منو یاد نامادری سیندرلا مینداخت. سارا خیلی از
دستش زجر کشیده بود و هیچ وقت هم جرات نداشت پیش پدرش شکایت این زن رو بکنه. آخه یک بار که این
کار رو کرد تا سر حد مرگ کتک خورد.
۴.۹k
۱۷ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.