پارت 8
صبح با صدای آلارم گوشیم بلند شدم و بعد از سرویس رفتن انجام دادن کارای مربوط مامان و بابا نشسته بودن داشتن صبحونه میخوردن
ت: صبحتون بخیر
روی میز نشستم مشغول خوردن صبحانه شدم که بابا رو به مامان گفت
بابا : امروز فیزیوتراپی داری درسته؟
مامان: اره با ت میرم
بابا: نه عزیزم خودم میبرمت
مامان با لبخند عمیق نگاهش کرد و بابا هم دستش رو گرفت و نوازشش کرد با عشق به صحنه رو به روم نگاه کردم بابا متوجه نگاه خیره من شد سرفه ای کرد و مشغول خوردن شد
.
.
.
.
از ماشین پیاده شدم وارد محوطه دانشگاه شدم .
از راهرو به سمت کلاس رفتم وارد شدم سر میز ردیف اول روبه روی تخته نشستم
اینجا رو انتخاب کرده بودم که به جیمین دسترسی داشته باشم بعد از چند دقیقه در باز شد
20 تا لایک
ت: صبحتون بخیر
روی میز نشستم مشغول خوردن صبحانه شدم که بابا رو به مامان گفت
بابا : امروز فیزیوتراپی داری درسته؟
مامان: اره با ت میرم
بابا: نه عزیزم خودم میبرمت
مامان با لبخند عمیق نگاهش کرد و بابا هم دستش رو گرفت و نوازشش کرد با عشق به صحنه رو به روم نگاه کردم بابا متوجه نگاه خیره من شد سرفه ای کرد و مشغول خوردن شد
.
.
.
.
از ماشین پیاده شدم وارد محوطه دانشگاه شدم .
از راهرو به سمت کلاس رفتم وارد شدم سر میز ردیف اول روبه روی تخته نشستم
اینجا رو انتخاب کرده بودم که به جیمین دسترسی داشته باشم بعد از چند دقیقه در باز شد
20 تا لایک
۱۰.۸k
۱۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.