رمان منیم گوزل سئوگیلیم نویسنده الهه پورعلی
چهل و چهار
مهناز و بیوک از اینکه عمه خانوم فاتح را مقصر ندانسته بود خوشحال از جایشان برخاسته و رو به بکتاش گفتند:
- خوب دیگه حال عمه خانوم خوب شده بیزحمت ما هم بریم.
بکتاش لبخندی زد و درحالی که از روی مبل سلطنتی برمیخاست گفت:
- واقعاً ببخشید که این اتفاقها افتاد.
سعی کرد روی صحبتش با هر دو برادرانش باشد لبخندی زده و دوباره گفت:
- جونن دیگه این اتفاقها میافته! لطفاً خودتون رو ناراحت نکنید، از حرفهای عمه هم ناراحت نشید یکم سختگیرند ایشون.
کایان بیهدف در حال قدم زدن بود اما از حرفهایی که عمه خانوم به او زده بود بسیار ناراحت شده بود همانطور که دستانش را داخل جیبهایش فرو میبرد وارد یک کافی شاپ شد و روی اولین صندلی نشست.
همانطور که به صحبتهای عمه فکر میکرد نگاهش به دکوراسیون کافه بود که تماما با رنگ فهوهای کار شده بود.
گارسون به سمت میزش آمده و با احترام پرسید:
- چی میل دارین.
کایان سرش را بالا برده و یک قهوه ترک سفارش داد نگاهش به افراد آنجا بود، دختر و پسرهای جوانی که با خنده روزشان را سپری میکردند اما کایان تا به حال نتوانسته بود با هیچ دختری ارتباط بسیار نزدیکی داشته باشد چرا که همیشه از دختری خوشش میآمد که مثل خودش شوخ طبع و در حال خنده باشد در زمانی که در استانبول در حال تحصیل بود دخترهای زیادی با او دوست بودند، همکلاسیهایش که او را همیشه شوخ طبع و در حال مسخره بازی میخواندند با همه آنها رابطه صمیمی و دوستانه داشت اما هیچگاه به قول خودش رل نزده بود پایش را روی پای دیگر انداخته و پس از اینکه گارسون قهوه را آورد آن را سر کشید، همیشه عاشق قهوه ساده بود قهوهای که زیاد شیرین و یا زیاد تلخ نباشد.
تا عصر داخل خیابان قدم زد و حتی ناهار هم نتوانست بخورد اصلاً میل به غذا نداشت همیشه کارش این بود وقتی که عصبانی میشد باید قدم میزد تا عصبانیتش را فراموش کند گاهی یک نخ سیگار نیز او را آرام میکرد، قدم زدن در این چند ساعت نیز رویش تاثیر مثبت گذاشته بود و کم- کم اعصاب خوردیهای صبح را فراموش کرده و سعی داشت به خانه برگردد سوزان و آسیه چندین بار با او تماس گرفته بودند اما حوصله جواب دادن به آنها را نداشت، گوشی را خاموش کرده و به قدم زدنش ادامه داد ساعت ۵ عصر بود که تصمیم گرفت به خانه بازگردد همانطور که پیاده راه میرفت جلوی یک فروشگاه ایستاده و وارد شد یک نایلون پر از خوراکی برای دنیز و آسلی خریده و سعی کرد لبخندش را روی صورت حفظ کند از آنجایی که دل رحم و مهربان بود هیچ نمیخواست با عمه رفتار بدی داشته باشد پس با تلاش به اینکه مثل یک فرد عادی رفتار کند وارد عمارت شد.
نفسی بلند سر داد و پس از اینکه با سرایدار عمارت احوالپرسی کرد خندید و با دست روی شانه او زده و گفت:
-Yorgun olma
( خسته نباشی .)
و به سمت ساختمان حرکت کرد درحالی که میخواست کفشش را از پا در بیاورد در ساختمان باز شده و قدیر از در خارج شد کایان سلام کرد قدیر هنوز هم از دستش عصبانی بود اما رو به او سلام کرده و پرسید:
- Neredeydin, neden öğle yemeğine gelmedin?
(کجا بودی چرا ناهار هم نیومدی.)
کایان سری تکان داده و جواب داد:
- Dışarıda işlerim vardı
( بیرون یکم کار داشتم.)
و سپس وارد خانه شد، همه در سالن پذیرایی جمع بودند به جز عمه هاریکا! رو به همه سلام کرده و وقتی دنیز و آسلی را درحال بازی دید کیسه پر از خوراکی را بالا گرفته و تکان داد و با خنده به سمتشان حرکت کرد، هر دو با خوشحالی به سمت کایان دویدند و خوراکیها را از دست او گرفته و هر دو او را بغل کردند، همه نگاهشان به کایان بود سوگل درحالی که با لبخند کایان را مینگریست با لبخند رو به امل گفت:
مهناز و بیوک از اینکه عمه خانوم فاتح را مقصر ندانسته بود خوشحال از جایشان برخاسته و رو به بکتاش گفتند:
- خوب دیگه حال عمه خانوم خوب شده بیزحمت ما هم بریم.
بکتاش لبخندی زد و درحالی که از روی مبل سلطنتی برمیخاست گفت:
- واقعاً ببخشید که این اتفاقها افتاد.
سعی کرد روی صحبتش با هر دو برادرانش باشد لبخندی زده و دوباره گفت:
- جونن دیگه این اتفاقها میافته! لطفاً خودتون رو ناراحت نکنید، از حرفهای عمه هم ناراحت نشید یکم سختگیرند ایشون.
کایان بیهدف در حال قدم زدن بود اما از حرفهایی که عمه خانوم به او زده بود بسیار ناراحت شده بود همانطور که دستانش را داخل جیبهایش فرو میبرد وارد یک کافی شاپ شد و روی اولین صندلی نشست.
همانطور که به صحبتهای عمه فکر میکرد نگاهش به دکوراسیون کافه بود که تماما با رنگ فهوهای کار شده بود.
گارسون به سمت میزش آمده و با احترام پرسید:
- چی میل دارین.
کایان سرش را بالا برده و یک قهوه ترک سفارش داد نگاهش به افراد آنجا بود، دختر و پسرهای جوانی که با خنده روزشان را سپری میکردند اما کایان تا به حال نتوانسته بود با هیچ دختری ارتباط بسیار نزدیکی داشته باشد چرا که همیشه از دختری خوشش میآمد که مثل خودش شوخ طبع و در حال خنده باشد در زمانی که در استانبول در حال تحصیل بود دخترهای زیادی با او دوست بودند، همکلاسیهایش که او را همیشه شوخ طبع و در حال مسخره بازی میخواندند با همه آنها رابطه صمیمی و دوستانه داشت اما هیچگاه به قول خودش رل نزده بود پایش را روی پای دیگر انداخته و پس از اینکه گارسون قهوه را آورد آن را سر کشید، همیشه عاشق قهوه ساده بود قهوهای که زیاد شیرین و یا زیاد تلخ نباشد.
تا عصر داخل خیابان قدم زد و حتی ناهار هم نتوانست بخورد اصلاً میل به غذا نداشت همیشه کارش این بود وقتی که عصبانی میشد باید قدم میزد تا عصبانیتش را فراموش کند گاهی یک نخ سیگار نیز او را آرام میکرد، قدم زدن در این چند ساعت نیز رویش تاثیر مثبت گذاشته بود و کم- کم اعصاب خوردیهای صبح را فراموش کرده و سعی داشت به خانه برگردد سوزان و آسیه چندین بار با او تماس گرفته بودند اما حوصله جواب دادن به آنها را نداشت، گوشی را خاموش کرده و به قدم زدنش ادامه داد ساعت ۵ عصر بود که تصمیم گرفت به خانه بازگردد همانطور که پیاده راه میرفت جلوی یک فروشگاه ایستاده و وارد شد یک نایلون پر از خوراکی برای دنیز و آسلی خریده و سعی کرد لبخندش را روی صورت حفظ کند از آنجایی که دل رحم و مهربان بود هیچ نمیخواست با عمه رفتار بدی داشته باشد پس با تلاش به اینکه مثل یک فرد عادی رفتار کند وارد عمارت شد.
نفسی بلند سر داد و پس از اینکه با سرایدار عمارت احوالپرسی کرد خندید و با دست روی شانه او زده و گفت:
-Yorgun olma
( خسته نباشی .)
و به سمت ساختمان حرکت کرد درحالی که میخواست کفشش را از پا در بیاورد در ساختمان باز شده و قدیر از در خارج شد کایان سلام کرد قدیر هنوز هم از دستش عصبانی بود اما رو به او سلام کرده و پرسید:
- Neredeydin, neden öğle yemeğine gelmedin?
(کجا بودی چرا ناهار هم نیومدی.)
کایان سری تکان داده و جواب داد:
- Dışarıda işlerim vardı
( بیرون یکم کار داشتم.)
و سپس وارد خانه شد، همه در سالن پذیرایی جمع بودند به جز عمه هاریکا! رو به همه سلام کرده و وقتی دنیز و آسلی را درحال بازی دید کیسه پر از خوراکی را بالا گرفته و تکان داد و با خنده به سمتشان حرکت کرد، هر دو با خوشحالی به سمت کایان دویدند و خوراکیها را از دست او گرفته و هر دو او را بغل کردند، همه نگاهشان به کایان بود سوگل درحالی که با لبخند کایان را مینگریست با لبخند رو به امل گفت:
۱.۲k
۲۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.