شیرین ترین دروغی که گفتم part ¹¹
خانم سوجین وظعیت بیمار را داشت توضیح میداد و دکتر کیم هم داشت با جدیت تمام بیمار را معاینه میکرد
این دکتر کیم که داشت با جدیت کامل بیمار رو معاینه میکرد با دکتر کیم شیطونی که دیدم خیلی فرق داشت همونطور که سرش پایین بود گف
_:پروندش رو بدین
پرونده رو جلوش گرفتم که برای لحظهای سرش رو بلند کرد حالت نگاهش تغییر کرد نمیدونم چرا ولی هر وقت که اینطور نگام میکنه فک میکنم میخواد اذیتم کنه
اروم کنار گوش داهیون گفتم:بریم بیرون؟
داهیون با نگاهش به دکتر کیم بهم فهموند که منتظر جواب دکتر کیمه..دکترم کع انگار صدای مارو شنید گف:اگه میخواین میتونین برین بیرون
منم که از خدا خواسته سریع با داهیون رفتم بیرون سریع خواستم برم اتاق استراحت ولی یاد حرف دکتر کیم افتادم برای همین کنار میز پیش داهیون ایستادم نگاهم به سویون افتاد که از اتاق یکی از بیمارا اومد بیرون تا ما رو دید قدم هاشو تند کرد و به سمت ما اومد
÷:یه امشبی گفتیم بخش ساکتع
مشغول خوردن قهوه بودیم که خانم سوجین همراه با دکتر کیم از اتاق بیرون اومدن و سمت ما اومدن سویون سریع گف
÷:قهوه میخورین؟
دکتر کیم لبخندی زد و گف:شما درست کردین؟
÷:بله برای چی؟
_:قهوهای که شما درست کرده باشبن خوردن داره
احساس کردم قند توی دل سویون اب شد چون تا وقتی که قهوه رو بریزه با ذوق لبخند میزد
نگاه دکتر کیم به من اوفتاد و گف:خب خانم گانگ بیمار من که اذیتتون نکرد؟
+:چرا اذیت وظیفمه
_:چقدر شما وظیفه شناسین..شما همیشه اینقدر وظیفه شناس هستین؟
+:سعی خودمو میکنم که باشم
بعد گفتن این حرف سریع صندلی رو کشیدم و بلند شدم که کیم گف:تورو خدا برای اوردن یه شکر خودتونو زحمت ندین خودم میاوردم
داشت با لبخند بهم نگاه میکرد که گفتم:زحمت چیه ولی حالا که انقد اصرار دارین خودتون بردارین
کیم گف:خانم سوجین اون بیماری که از ترس شریکش سکته کرد چی شد؟
فهمیدم داره بهم تیکه میندازه ولی بدون توجه یه قلوپ از قهوه دستم خوردم..خانم سوجین بی خبر از ماجرا گف:حالش بهتره ولی هنوز هم اون ترس و داره
_:ترس چیز خوبی نیس
~:همیشه هم نیس اگر ترست بریزه بی پروا میشی
کیم با لبخند حاکی گف:پس یعنی میگین که منم باید بترسم؟
~:شما چرا؟
_:منو همینجوری دخترا میبرن هوا دیگه چه برسه به اونا میدونی خوشگلی دردسر داره
این دکتر کیم که داشت با جدیت کامل بیمار رو معاینه میکرد با دکتر کیم شیطونی که دیدم خیلی فرق داشت همونطور که سرش پایین بود گف
_:پروندش رو بدین
پرونده رو جلوش گرفتم که برای لحظهای سرش رو بلند کرد حالت نگاهش تغییر کرد نمیدونم چرا ولی هر وقت که اینطور نگام میکنه فک میکنم میخواد اذیتم کنه
اروم کنار گوش داهیون گفتم:بریم بیرون؟
داهیون با نگاهش به دکتر کیم بهم فهموند که منتظر جواب دکتر کیمه..دکترم کع انگار صدای مارو شنید گف:اگه میخواین میتونین برین بیرون
منم که از خدا خواسته سریع با داهیون رفتم بیرون سریع خواستم برم اتاق استراحت ولی یاد حرف دکتر کیم افتادم برای همین کنار میز پیش داهیون ایستادم نگاهم به سویون افتاد که از اتاق یکی از بیمارا اومد بیرون تا ما رو دید قدم هاشو تند کرد و به سمت ما اومد
÷:یه امشبی گفتیم بخش ساکتع
مشغول خوردن قهوه بودیم که خانم سوجین همراه با دکتر کیم از اتاق بیرون اومدن و سمت ما اومدن سویون سریع گف
÷:قهوه میخورین؟
دکتر کیم لبخندی زد و گف:شما درست کردین؟
÷:بله برای چی؟
_:قهوهای که شما درست کرده باشبن خوردن داره
احساس کردم قند توی دل سویون اب شد چون تا وقتی که قهوه رو بریزه با ذوق لبخند میزد
نگاه دکتر کیم به من اوفتاد و گف:خب خانم گانگ بیمار من که اذیتتون نکرد؟
+:چرا اذیت وظیفمه
_:چقدر شما وظیفه شناسین..شما همیشه اینقدر وظیفه شناس هستین؟
+:سعی خودمو میکنم که باشم
بعد گفتن این حرف سریع صندلی رو کشیدم و بلند شدم که کیم گف:تورو خدا برای اوردن یه شکر خودتونو زحمت ندین خودم میاوردم
داشت با لبخند بهم نگاه میکرد که گفتم:زحمت چیه ولی حالا که انقد اصرار دارین خودتون بردارین
کیم گف:خانم سوجین اون بیماری که از ترس شریکش سکته کرد چی شد؟
فهمیدم داره بهم تیکه میندازه ولی بدون توجه یه قلوپ از قهوه دستم خوردم..خانم سوجین بی خبر از ماجرا گف:حالش بهتره ولی هنوز هم اون ترس و داره
_:ترس چیز خوبی نیس
~:همیشه هم نیس اگر ترست بریزه بی پروا میشی
کیم با لبخند حاکی گف:پس یعنی میگین که منم باید بترسم؟
~:شما چرا؟
_:منو همینجوری دخترا میبرن هوا دیگه چه برسه به اونا میدونی خوشگلی دردسر داره
۴.۴k
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.