مرا باور کن
مرا باور کن
پارت ۸۱(پارت آخر)
ریاء
به تابی که توی حیاط عمارت بود رسیدیم و زوی ان نشستیم
ارسلان- میدونی ؟...
+چی؟...
+من فکر نمیکردم آخراش اینجوری بشه
-یعنی چی؟
+اینکا آخراش من و تو کنار هم بیاییم
-آره راست میگی....یادته وقتی تو کافی شاب قهوه روتو صورتت ریختم؟
+آره
-از عمد بود
+واقعا بعد خودتو مظلوم کردی اقا نمیدونم و تقصر خودت بود جلوم وایستادی
-خوب واقعا تقصیر خودت بود وقتی دیدم چجوری سر دختره داد میکشی اعصابم خورد شد
با صدای بلند خندید و به من نگاه کرد و گفت
+ریاء
-بله
+ میتونم بغلت کنم......
و سرشو انداخت پایین....وای طفلم خجالت میکشه
خندیدم و دستامو باز کردم.......سرشو گرفت بالا و با دیدن دست های بازم منو بغل کرد....برای اولین بار احساس کردم که بهترین حامی رو دارم......یواش دم گوشم گفت
+ریاء......با من......بامن ازدواج میکنی؟
خودمو ازش جدا کردم و با تعجب بهش نگاه کردم
+من.....من واقعا دوست دارم.........
از جاش بلند شد و گفت
+من بهت فرصت فکر کردن میدوم..ولی تروخدا این فکر کردنات زیاد طول نکشه
و با حرفش رفت و منو هنوز گیج بودم
یه لبخندی مهمون صورتم میشه و به ماه خیره میشم با فکرکردن اینکه بعداز این همه سال حالا میتونم به آرامش برسم خیلی خوشحال میشم...............
منتظر جلد دوم باشید.....😊
از همه کسانی از این رمان حمایت کردن تشکر میکنم🌹 🌹 😘 💋
پارت ۸۱(پارت آخر)
ریاء
به تابی که توی حیاط عمارت بود رسیدیم و زوی ان نشستیم
ارسلان- میدونی ؟...
+چی؟...
+من فکر نمیکردم آخراش اینجوری بشه
-یعنی چی؟
+اینکا آخراش من و تو کنار هم بیاییم
-آره راست میگی....یادته وقتی تو کافی شاب قهوه روتو صورتت ریختم؟
+آره
-از عمد بود
+واقعا بعد خودتو مظلوم کردی اقا نمیدونم و تقصر خودت بود جلوم وایستادی
-خوب واقعا تقصیر خودت بود وقتی دیدم چجوری سر دختره داد میکشی اعصابم خورد شد
با صدای بلند خندید و به من نگاه کرد و گفت
+ریاء
-بله
+ میتونم بغلت کنم......
و سرشو انداخت پایین....وای طفلم خجالت میکشه
خندیدم و دستامو باز کردم.......سرشو گرفت بالا و با دیدن دست های بازم منو بغل کرد....برای اولین بار احساس کردم که بهترین حامی رو دارم......یواش دم گوشم گفت
+ریاء......با من......بامن ازدواج میکنی؟
خودمو ازش جدا کردم و با تعجب بهش نگاه کردم
+من.....من واقعا دوست دارم.........
از جاش بلند شد و گفت
+من بهت فرصت فکر کردن میدوم..ولی تروخدا این فکر کردنات زیاد طول نکشه
و با حرفش رفت و منو هنوز گیج بودم
یه لبخندی مهمون صورتم میشه و به ماه خیره میشم با فکرکردن اینکه بعداز این همه سال حالا میتونم به آرامش برسم خیلی خوشحال میشم...............
منتظر جلد دوم باشید.....😊
از همه کسانی از این رمان حمایت کردن تشکر میکنم🌹 🌹 😘 💋
۵.۲k
۲۹ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.