(زدواج اجباری) پارت 3
(زدواج اجباری) پارت 3
و ازمن پرسید که چند سالته گفتم ۲۱ بعد گفت چه خوب من یه پسر ۲۳ ساله دارم که باید با اون ازدواج کنی
و پدرم هم گفت پسرت با دختر من مرده گفت آره
و من هم تعجب کردم
مرده به پدرم گفت قبول میکنی یا پلیس خبر کنم
و من هم اینقدر ناراحت بودم که رفتم تو اتاقم و مرده گفت که فردا با پسرم میام و میبریمشون که باهم ازدواج کنن پدرم هم که راهکاری نداشت مجبور بود که قبول کنه
و من هم تو اتاقم اشکی که داشتم میریختم صداشون رو شنیدم بعد از اینکه مرده رفت به دوستم جنی (اسمی به ذهنم نرسید بلینکا هیت ندید جنی بلک پینک نیست خودمم هم بلینکم این فقط یه فیکه) زنگ زدم و همه ماجرا رو براش تعریف کردم و اون گفت که درکم میکنه
و ازمن پرسید که چند سالته گفتم ۲۱ بعد گفت چه خوب من یه پسر ۲۳ ساله دارم که باید با اون ازدواج کنی
و پدرم هم گفت پسرت با دختر من مرده گفت آره
و من هم تعجب کردم
مرده به پدرم گفت قبول میکنی یا پلیس خبر کنم
و من هم اینقدر ناراحت بودم که رفتم تو اتاقم و مرده گفت که فردا با پسرم میام و میبریمشون که باهم ازدواج کنن پدرم هم که راهکاری نداشت مجبور بود که قبول کنه
و من هم تو اتاقم اشکی که داشتم میریختم صداشون رو شنیدم بعد از اینکه مرده رفت به دوستم جنی (اسمی به ذهنم نرسید بلینکا هیت ندید جنی بلک پینک نیست خودمم هم بلینکم این فقط یه فیکه) زنگ زدم و همه ماجرا رو براش تعریف کردم و اون گفت که درکم میکنه
۱۰.۷k
۲۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.