فقط یکبار دیگر p17
برگشتیم رختکن تا لباس هامون رو عوض کنیم و من طبق معمول توی اتاقک این کارو کردم
از جیمز خدافظی کردم و با تاکسی برگشتم تونه
ساعت تازه ۳ و ربع بود ...کلید خونه ای که کیونگ سان بهم داده بود رو درآوردم و درو باز کردم
توی پذیرایی نبود اروم و بی سر و صدا لایه در اتاق رو باز کردم ک دیدم رو تخت خوابه
روی کابینت هم یه بسته کالباس نصفه بوده که نصفش خورده شده
الهی بمیرم برای داداشم غذای سرد و حاضری خورده احتمالا وقت نکرده چیزی درس کنه...باید از فردا براش غذا بزارم بعد برم
رفتم حموم و لباس هامم همونجا تو حموم پوشیدم از حموم که اومدم بیرون کیونگ سان سری اومد سمتم: تو چرا اینقدر زود برگشتی؟؟ چیشده اخراجت کردن؟
طلبکارانه گفتم: سلام
کیونگ سان : سلام خب حالا بگو
من: هیچی نشده بابا ....از امشب باید بریم خونه اعضا تا مراقب باشیم و سعی کنیم افراد مشکوک رو شناسایی کنیم و نذاریم هیترا آسیبی برسونن
نفس راحتی کشید: خدا رو شک فک کردم اتفاقی افتاده...خب حالا تعریف کن ببینم چطور بود
رو مبل نشستم و در حالی که موهام رو با سشوار خشک میکردم و شونه میکردم واسش از همه چیزگفتم
رفتم تو اشپزخونه و مشغول پختن شام شدم ک گفت : چیکار میکنی
من: میخوام برات شام بپزم امشب که نیستم مثل ناهار کالباس نخوری
لبخند زد: قربون دل مهربونت بشم ...تو الان برو بخواب که شب باید بیدار بمونی و امروزم کلی خسته شدی
من: تازه ساعت ۴ و ۲۰ دیقس وقت دارم تا ۷
اومد تو اشپزخونه و کمکم کرد ساعت ۵ و ۱۰ دیقه بود غذا رو گذاشتم رو گاز و زیرشو کم کردم
رفتم رو کاناپه دراز کشیدم چند دقیقه ای میگذشت از وقتی که چشام گرم شد که از رو کاناپه برداشته شدم و تو هوا معلق بودم
چشم باز کردم و با هول گفتم: کیونگ ساااان ..بزارم زمین ...ووای
همزمان به رفتن سمت اتاق لب زد: اینقد وول نخور.. رو تخت بخواب تا راحت تر باشی
از جیمز خدافظی کردم و با تاکسی برگشتم تونه
ساعت تازه ۳ و ربع بود ...کلید خونه ای که کیونگ سان بهم داده بود رو درآوردم و درو باز کردم
توی پذیرایی نبود اروم و بی سر و صدا لایه در اتاق رو باز کردم ک دیدم رو تخت خوابه
روی کابینت هم یه بسته کالباس نصفه بوده که نصفش خورده شده
الهی بمیرم برای داداشم غذای سرد و حاضری خورده احتمالا وقت نکرده چیزی درس کنه...باید از فردا براش غذا بزارم بعد برم
رفتم حموم و لباس هامم همونجا تو حموم پوشیدم از حموم که اومدم بیرون کیونگ سان سری اومد سمتم: تو چرا اینقدر زود برگشتی؟؟ چیشده اخراجت کردن؟
طلبکارانه گفتم: سلام
کیونگ سان : سلام خب حالا بگو
من: هیچی نشده بابا ....از امشب باید بریم خونه اعضا تا مراقب باشیم و سعی کنیم افراد مشکوک رو شناسایی کنیم و نذاریم هیترا آسیبی برسونن
نفس راحتی کشید: خدا رو شک فک کردم اتفاقی افتاده...خب حالا تعریف کن ببینم چطور بود
رو مبل نشستم و در حالی که موهام رو با سشوار خشک میکردم و شونه میکردم واسش از همه چیزگفتم
رفتم تو اشپزخونه و مشغول پختن شام شدم ک گفت : چیکار میکنی
من: میخوام برات شام بپزم امشب که نیستم مثل ناهار کالباس نخوری
لبخند زد: قربون دل مهربونت بشم ...تو الان برو بخواب که شب باید بیدار بمونی و امروزم کلی خسته شدی
من: تازه ساعت ۴ و ۲۰ دیقس وقت دارم تا ۷
اومد تو اشپزخونه و کمکم کرد ساعت ۵ و ۱۰ دیقه بود غذا رو گذاشتم رو گاز و زیرشو کم کردم
رفتم رو کاناپه دراز کشیدم چند دقیقه ای میگذشت از وقتی که چشام گرم شد که از رو کاناپه برداشته شدم و تو هوا معلق بودم
چشم باز کردم و با هول گفتم: کیونگ ساااان ..بزارم زمین ...ووای
همزمان به رفتن سمت اتاق لب زد: اینقد وول نخور.. رو تخت بخواب تا راحت تر باشی
۶۵.۲k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.