تهیونگ و دختر رزمی پوش ۳۵
صدایی بلند و چشمانی پر از اشک به سو نگاه کردم و گفتم لطفا بس کن . توی این دنیا هیچ ملکه ای کامل تر از تو پیدا نمیشه و نخواهد شد . بعد از سر جام بلند شدم و گفتم خیلی صحبت کردیم دیگه بهتره بریم . سو : از سر صندلی بلند شدم و با تهیونگ به سمت اتاقم رفتیم . تهیونگ : وقتی سو به اتاقش رفت منم برگشتم به سمت اتاقم . چند ساعت بعد سو : داشتم کتاب میخواندم که یهو از بیرون پنجره اتاقم یک گل به داخل اتاقم پرت شد . از روی صندلی بلند شدم و رفتم به سمتش که متوجه شدم این گل ، گل رز هست .(سیاهپوش به سو گفته بود که با یک گل رز نشانه میزاره و الان یک نشامه برای سو فرستاد) . سو : اماده شدم و خیلی قایم باشکی رفتم از اتاقم بیرون . طوری که هیچ کسی نفهمید . رفتم به مکان ملاقات که با سیاهپوش مواجه شدم . سیاهپوش : خوش اومدید . لطفا بنشینید . سو : نشستم و به اون گفتم : چیشده که میخواستی منو ببینی . سیاهپوش : ملکه این صحبت هایی که ما با هم کردیم یکم منو گیج کرده و ازتون میخوام که بیشتر برام توضیح بدید . چرا اون روز برای پادشاه شیرینی بردی؟ . سو : خب من بعضی وقتا که حوصله ام سر میرفت ، کمی شیرینی درست میکردم و میبردم با پادشاه میخوردم . سیاهپوش : وقتی شیرینی درست میکردید کسی هم کمکتون میکرد؟ . سو : بله . من با چند تا از اشپز های قصر اون کیک رو درست کردیم . من نمیتونم به پادشاه ثابت کنم که کار من نبوده . سیاهپوش : من تا دوماه دیگه بی گناهیتون رو ثابت میکنم . سو : کار اسونی نیست . سیاهپوش : من کمکتون میکنم . سو : ازت ممنونم . کی صورتت رو بهم نشون میدی؟ . سیاهپوش : بانو ، لطفا کمی صبور باشید . اگر امری نیست من دیگه میرم . سو : میتونی بری . یه لحظه صبر کن . من نمیتونم به پادشاه ثابت کنم که کار من نبوده . سیاهپوش : من تا دوماه دیگه بی گناهیتون رو ثابت میکنم . سو : کار اسونی نیست . سیاهپوش : من کمکتون میکنم . سو : ازت ممنونم . کی صورتت رو بهم نشون میدی؟ . سیاهپوش : بانو ، لطفا کمی صبور باشید . اگر امری نیست من دیگه میرم . سو : میتونی بری . یه لحظه صبر کن . سیاهپوش : بله ملکه . سو : امروز پادشاه با من کمی صحبت کرد ولی اخلاقش تغییر کرده بود ، اون خیلی با من مهربون شده بود . سیاهپوش : بانو ، پادشاه هنوز دوست داره . سو : وقتی اینو گفت بعد مثل قبلا گَرد پاشید داخل صورتم و غیب شد . برگشتم به اتاقم و خوابیدم . ۲ هفته بعد .سو : در حال رفتن به اتاق پادشاه بودم . وقتی رسیدم ندیمه حضورم رو اعلام کرد و رفتم داخل . دیدم طبیب داشت حال تهیونگ چک میکرد . تهیونگ : طبیب ازت میخوام بعد من ، ملکه سو رو معاینه کنی . طبیب : به روی چشم . سو : وقتی معاینه پادشاه تموم شد طبیب اومد سراغ من و من رو معاینه کرد . چند دقیقه بعد . طبیب : حال ملکه و ولیعهدشون کاملا عالیه و تا ۱ یا ۲ ماه دیگه باید اماده بشن (خودتون میدونید یعنی چی و من هم نمینویسمش😐) . تهیونگ : خیلی ممنونم دیگه میتونی بری . وقتی طبیب رفت به سو گفتم کارت چی بود که اومدی اینجا ملکه . سو : خب راستش عالیجناب من یک سوال از شما داشتم . تهیونگ : میتونی بپرسی . سو : ایا شما منو دوست دارید؟ ..
۲۹.۴k
۲۶ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.