دختر اجاره ای 🕸🖤
دختر اجاره ای 🕸🖤
𝐩𝐚𝐫 ³⁶
𝒓𝒆𝒏𝒕 𝒈𝒊𝒓
جنی بهش نگاه کرد و گفت: مثل اینکه آره😆
تهیونگ: پس بیا ازدواج کنیم
جنی: چی.. یه بار دیگه میگی؟ فک کنم گوشم مشکل داره
تهیونگ: میخوام که همیشه پیشم باشی.. که بتونم
همیشه بی اجازه ببوسمت
جنی: آره خب گفتم.. و.ولی فقط به شوخی بود😐
تهیونگ: ولی من شوخی نکردم
جنی: ولی.. الان.. انقد زود.. نمیشه... یکم بیشتر زمان لازم داریم
تهیونگ: باشه🤷🏻♂️ من که فکرامو کردم اگه زود تر
جوابمو ندی اونوقت خودم دست به کار میشم
جنی: آها مثلا چیکار میکنی؟
تهیونگ به لبای جنی نگاه کرد با خودش گفت*میخوام
الان بفاکت بدم ولی.. من میتونم خودمو کنترل کنمممم😮💨
تهیونگ: مثلا.. میام می دزدمت..( یک قدم نزدیکتر شد)
میارمت خونه و نمیزارم از پیشم بری.. بعدم..
میخورمت [دیگه خودتون تحلیل کنید منظور خوردن چیه🤣🤣]
حالا صورتاشون نزدیک به هم بود که تهبونگ سرشو کج کرد که جنی رو ببوسه
جنی چشماشو بست و تهیونگ عقب کشید
تهیونگ: مثل این که منتظر بودی😏😂
جنی یه بالشت از رو مبل برداشت سمتش پرت
کرد:عوضییییی.. بریم سر کار.. دیرمون شد
*شرکت
تهیونگ: جنی امروز میخوام بهت رییسای قبلی اینجا
رو نشون بدم.. که خوشتیپ ترینشون منم😏
جنی: خود شیفته
تهیونگ: چیزی گفتی؟😌
جنی: نه..😬
تهیونگ: خب پس بیا
*رو صندلی نشستن و لپ تاپو روشن کرد
تهیونگ: اینا عکساشونه
این پدربزرگمه
این عمومه
قبل از پدرم این دوتا اینجارو اداره میکردن
خب.. حالا پدرم.. بزار عکسشو پیدا کنم
اینجاست.. این پدرمه
جنی خیره به عکس پدر تهیونگ شد و چشماش قرمز خون شد(داشت گریش میگرفت)
جنی: تهیونگ.. ای..این پ.پ.پدر توعه؟
تهیونگ: آره.. چیشد؟ خوبی؟
جنی از ترس ضربان قلبش بالا اومد.. دستشو گذاشت رو قفسه سینش
پاهاش سست شد و افتاد زمین
تهیونگ سریع با نگرانی بلند شد
تهیونگ: جنی.. جنی چیشد، حالت خوبهههه؟
جنی نفس زنان با ترس گفت: اون.. خودشه
بچه ها خیلی ببخشید دیر شد 😔
ینی خیلی خیلی خیلی دیر شد 😑
امیدوارم خوشتون بیاد💗💋
𝐩𝐚𝐫 ³⁶
𝒓𝒆𝒏𝒕 𝒈𝒊𝒓
جنی بهش نگاه کرد و گفت: مثل اینکه آره😆
تهیونگ: پس بیا ازدواج کنیم
جنی: چی.. یه بار دیگه میگی؟ فک کنم گوشم مشکل داره
تهیونگ: میخوام که همیشه پیشم باشی.. که بتونم
همیشه بی اجازه ببوسمت
جنی: آره خب گفتم.. و.ولی فقط به شوخی بود😐
تهیونگ: ولی من شوخی نکردم
جنی: ولی.. الان.. انقد زود.. نمیشه... یکم بیشتر زمان لازم داریم
تهیونگ: باشه🤷🏻♂️ من که فکرامو کردم اگه زود تر
جوابمو ندی اونوقت خودم دست به کار میشم
جنی: آها مثلا چیکار میکنی؟
تهیونگ به لبای جنی نگاه کرد با خودش گفت*میخوام
الان بفاکت بدم ولی.. من میتونم خودمو کنترل کنمممم😮💨
تهیونگ: مثلا.. میام می دزدمت..( یک قدم نزدیکتر شد)
میارمت خونه و نمیزارم از پیشم بری.. بعدم..
میخورمت [دیگه خودتون تحلیل کنید منظور خوردن چیه🤣🤣]
حالا صورتاشون نزدیک به هم بود که تهبونگ سرشو کج کرد که جنی رو ببوسه
جنی چشماشو بست و تهیونگ عقب کشید
تهیونگ: مثل این که منتظر بودی😏😂
جنی یه بالشت از رو مبل برداشت سمتش پرت
کرد:عوضییییی.. بریم سر کار.. دیرمون شد
*شرکت
تهیونگ: جنی امروز میخوام بهت رییسای قبلی اینجا
رو نشون بدم.. که خوشتیپ ترینشون منم😏
جنی: خود شیفته
تهیونگ: چیزی گفتی؟😌
جنی: نه..😬
تهیونگ: خب پس بیا
*رو صندلی نشستن و لپ تاپو روشن کرد
تهیونگ: اینا عکساشونه
این پدربزرگمه
این عمومه
قبل از پدرم این دوتا اینجارو اداره میکردن
خب.. حالا پدرم.. بزار عکسشو پیدا کنم
اینجاست.. این پدرمه
جنی خیره به عکس پدر تهیونگ شد و چشماش قرمز خون شد(داشت گریش میگرفت)
جنی: تهیونگ.. ای..این پ.پ.پدر توعه؟
تهیونگ: آره.. چیشد؟ خوبی؟
جنی از ترس ضربان قلبش بالا اومد.. دستشو گذاشت رو قفسه سینش
پاهاش سست شد و افتاد زمین
تهیونگ سریع با نگرانی بلند شد
تهیونگ: جنی.. جنی چیشد، حالت خوبهههه؟
جنی نفس زنان با ترس گفت: اون.. خودشه
بچه ها خیلی ببخشید دیر شد 😔
ینی خیلی خیلی خیلی دیر شد 😑
امیدوارم خوشتون بیاد💗💋
۶.۱k
۱۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.