رمان عشق لجباز من
پارت ۶۸
من:الان ناراحت نیستی از دستم؟
دیا:چرا هستم
من:دیگه چرا؟
دیا(با گریه):تو این بلا هارو سرم اوردی تو باعث شدی زندگیم اینطوری شه
سر دیانا رو بوسیدم و در گوشش اروم گفتم:ببخشید دیگه تنهات نمیزارم حتی یک ثانیه🙂💜
دیا:نمیدونی چقدر دلم برای تو برای بغلت برای همه چیت تنگ شده بود
من:الهی من دورت بگردم🥲💜به خدا اگه همون روز اول بهم میگفتی من با اولین پرواز پیشت بودم🥲💜
دیا:فردا شب روز دهم محرمه بیا بریم باهم بیرون
من:هنوزم؟از وقتی ۵ سالت بود تا الان😂
دیا:من عاشق امام حسینم😂سن و سال نداره چه یه بچه پنج ساله چه یه دختر ۲۱ ساله😂
من:باشه حالا آشتی آشتی؟😁
دیا:آشتی اشتی 😁
ساعت ۱۲شب بود رفتیم بالاخره باهم رو تخت خوابیدیم انگار نه انگار مثلا بالشت اورده بودیم که فاصله مون حفظ شه😂
صبح پاشدیم رفتیم پایین سر میز صبحونه نشستیم
مامان رومینا:خاله دیانا اگه میخواید اتاقاتون جدا شه اون سمت برای ارسلان اتاق هست
دیا:نه خاله مشکلمون حل شد
عسل:پس جدایی نادر از سیمین هم تموم شد بلاخره لیلی و مجنون قدیم شدید😂
من:عه😂
مامان دیانا:بد میگه مگه خب؟ تا چند وقت دیگه باید به فکر عروسیتون باشید اینطوری که نمیشه محرم نیستید
نگاهی به دیانا انداختم از خجالت سرشو انداخته بود پایین و قرمز شده بود
من:الهی دورت بگردم اینقدر خجالت میکشی😂❤
دیا:عه😂😂😂
#اردیا
#رمان_اردیا
#اردیا_همیشگی
#رمان_عاشقانه
#رمان_اکیپ
#رمان
من:الان ناراحت نیستی از دستم؟
دیا:چرا هستم
من:دیگه چرا؟
دیا(با گریه):تو این بلا هارو سرم اوردی تو باعث شدی زندگیم اینطوری شه
سر دیانا رو بوسیدم و در گوشش اروم گفتم:ببخشید دیگه تنهات نمیزارم حتی یک ثانیه🙂💜
دیا:نمیدونی چقدر دلم برای تو برای بغلت برای همه چیت تنگ شده بود
من:الهی من دورت بگردم🥲💜به خدا اگه همون روز اول بهم میگفتی من با اولین پرواز پیشت بودم🥲💜
دیا:فردا شب روز دهم محرمه بیا بریم باهم بیرون
من:هنوزم؟از وقتی ۵ سالت بود تا الان😂
دیا:من عاشق امام حسینم😂سن و سال نداره چه یه بچه پنج ساله چه یه دختر ۲۱ ساله😂
من:باشه حالا آشتی آشتی؟😁
دیا:آشتی اشتی 😁
ساعت ۱۲شب بود رفتیم بالاخره باهم رو تخت خوابیدیم انگار نه انگار مثلا بالشت اورده بودیم که فاصله مون حفظ شه😂
صبح پاشدیم رفتیم پایین سر میز صبحونه نشستیم
مامان رومینا:خاله دیانا اگه میخواید اتاقاتون جدا شه اون سمت برای ارسلان اتاق هست
دیا:نه خاله مشکلمون حل شد
عسل:پس جدایی نادر از سیمین هم تموم شد بلاخره لیلی و مجنون قدیم شدید😂
من:عه😂
مامان دیانا:بد میگه مگه خب؟ تا چند وقت دیگه باید به فکر عروسیتون باشید اینطوری که نمیشه محرم نیستید
نگاهی به دیانا انداختم از خجالت سرشو انداخته بود پایین و قرمز شده بود
من:الهی دورت بگردم اینقدر خجالت میکشی😂❤
دیا:عه😂😂😂
#اردیا
#رمان_اردیا
#اردیا_همیشگی
#رمان_عاشقانه
#رمان_اکیپ
#رمان
۲۵.۹k
۲۷ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.