دوست پسر فیک من:)《P3》
من هیچ شرطی ندارم فقط بهم انرژی بدین لطفا:)♡
همه بهمون زل زده بودن و پچ پچ هاشون اونقد بلند بود که داشت آزارم میکرد که یهو..
فیلیکس:تمومش نمیکنین؟
همه خفه شدن
که دوباره فیلیکس منو پشت خودش کشوند که رسیدیم کلاس
فیلیکس:بفرما بشین
ثورآ:جنتلمن(خنده)
نشستم اونم نشست که معلم امد خدارو شکر ورزش داشتیم چون اصلا حوصله درس خوندن رو نداشتم!
استاد:ثورآ
وات؟منو صدا میزد یعنی چی؟
بلند شدم
ثورآ:بله استاد
استاد:برو دفتر مدیر
واقعا دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرم با داد گفتم:بسه دیگه تمومش کنین هی دفتر هی دفتر
استاد:خانوم ثورا صداتو بیار پایین برو دفتر!
با عصبانیت از جام بلند شدم که فیلیکس دستمو گرفت:میخوای باهات بیام
ثورآ:نه اشکالی نداره
از کلاس در امدم عصابم خورد بود با این که هیچ گوهی نخورده بودم بازم به اون قبرستون میرفتم
نفسمو بلند بیرون دادم و در زدم
مدیر:بیا تو
رفتم تو که مامانمو دیدم معلوم بود بازم به مامانم گفته عوضی
رفتم جلو و تعضیم کردم که مدیر گفت:خانوم کیم شما راحت حرف بزنین من میرم بیرون
مدیر رفت
مامان ثورا(*)
*ثورآ من دارم میرم کانادا پیش ثانا..(خواهرش)
ثورآ:مامان چرا یهوی؟
*خواهرت یه هفته دیگه زایمان داره
ثورا بغضی شد؛چیی یعنی نی نی من داره میاد مامانن بذا منم...
*حرفشم نزن
ثورآ شروع کرد به گریه کردن:مامان دلم واسش تنگ شده خواهش میکنممم
مامان ثورآ امد جلو ثورآ رو بغلش کرد و ادامه داد:عشق مامان گریه نکن خواهرتو هم تونستم با خودم میارم باشه فقط ازت میخوام که مراقب خودت و خونه باشی
ویو فیلیکس
پس چرا ثورآ نیومد بهتره برم ونبالش بلندشدم رفتم سمت در
استاد:هی کجا...
فیلیکس یه نگاه ترسناک انداخت که استاد خفه شد
رفت بیرون
رفتم طرف دفتر مدیر که دیدم در بازه کمی بازش کردم بفهمم چه خبره که دیدم ثورآ بغل مامانش داره گریه میکنه یعنی چی چرا داره گریه میکنه
*ثورآ دیگه میرم برگشتی خونه غذاتو بخور و درستو بخون باشه؟
ثورآ با گریه:باشه مامان
فیلیکس:اهم
هردو برگشتن سمت صدا
که فیلیکس با نگرانی جلو امد و گفت:سلام خوبین خانوم
*سلام پسرم ممنون تو خوبی دوست ثورآی؟
(ثورآ گریش متوقف نشده ها😂)
فیلیکس:بله دوستشم ولی میشه بپرسم چرا داره گریه میکنه..
مامان ثورآ کل ماجرارو به فیلیکس گفت
فیلیکس رفت جلو دستشو گذاش کمر ثورآ و نوازش کرد
*پسرم میشه تو نبود من از ثورآ مراقبت کنی؟
فیلیکس:چشم
مامان ثورآ برای آخرین بار ثورآ رو بغل میکنه و اشکای رو گونشو پاک کرده و جایشونو میبوسه:دیگه نبینم این چشا گریه کنه خوب؟
ثورآ با بغض:چشن زود برگرد تونستی اون بی صاحابو هم برگردن
مادر ثورآ خندید و گفت:دیگه میرم مواظب خودت باش
رفت
ثورآ برگشت سمت فیلیکس و دوباره عین یه پچه شروع کرد به گریه کردن
فیلیکس رفت جلو و ثورآ رو به بغلش کشید...
همه بهمون زل زده بودن و پچ پچ هاشون اونقد بلند بود که داشت آزارم میکرد که یهو..
فیلیکس:تمومش نمیکنین؟
همه خفه شدن
که دوباره فیلیکس منو پشت خودش کشوند که رسیدیم کلاس
فیلیکس:بفرما بشین
ثورآ:جنتلمن(خنده)
نشستم اونم نشست که معلم امد خدارو شکر ورزش داشتیم چون اصلا حوصله درس خوندن رو نداشتم!
استاد:ثورآ
وات؟منو صدا میزد یعنی چی؟
بلند شدم
ثورآ:بله استاد
استاد:برو دفتر مدیر
واقعا دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرم با داد گفتم:بسه دیگه تمومش کنین هی دفتر هی دفتر
استاد:خانوم ثورا صداتو بیار پایین برو دفتر!
با عصبانیت از جام بلند شدم که فیلیکس دستمو گرفت:میخوای باهات بیام
ثورآ:نه اشکالی نداره
از کلاس در امدم عصابم خورد بود با این که هیچ گوهی نخورده بودم بازم به اون قبرستون میرفتم
نفسمو بلند بیرون دادم و در زدم
مدیر:بیا تو
رفتم تو که مامانمو دیدم معلوم بود بازم به مامانم گفته عوضی
رفتم جلو و تعضیم کردم که مدیر گفت:خانوم کیم شما راحت حرف بزنین من میرم بیرون
مدیر رفت
مامان ثورا(*)
*ثورآ من دارم میرم کانادا پیش ثانا..(خواهرش)
ثورآ:مامان چرا یهوی؟
*خواهرت یه هفته دیگه زایمان داره
ثورا بغضی شد؛چیی یعنی نی نی من داره میاد مامانن بذا منم...
*حرفشم نزن
ثورآ شروع کرد به گریه کردن:مامان دلم واسش تنگ شده خواهش میکنممم
مامان ثورآ امد جلو ثورآ رو بغلش کرد و ادامه داد:عشق مامان گریه نکن خواهرتو هم تونستم با خودم میارم باشه فقط ازت میخوام که مراقب خودت و خونه باشی
ویو فیلیکس
پس چرا ثورآ نیومد بهتره برم ونبالش بلندشدم رفتم سمت در
استاد:هی کجا...
فیلیکس یه نگاه ترسناک انداخت که استاد خفه شد
رفت بیرون
رفتم طرف دفتر مدیر که دیدم در بازه کمی بازش کردم بفهمم چه خبره که دیدم ثورآ بغل مامانش داره گریه میکنه یعنی چی چرا داره گریه میکنه
*ثورآ دیگه میرم برگشتی خونه غذاتو بخور و درستو بخون باشه؟
ثورآ با گریه:باشه مامان
فیلیکس:اهم
هردو برگشتن سمت صدا
که فیلیکس با نگرانی جلو امد و گفت:سلام خوبین خانوم
*سلام پسرم ممنون تو خوبی دوست ثورآی؟
(ثورآ گریش متوقف نشده ها😂)
فیلیکس:بله دوستشم ولی میشه بپرسم چرا داره گریه میکنه..
مامان ثورآ کل ماجرارو به فیلیکس گفت
فیلیکس رفت جلو دستشو گذاش کمر ثورآ و نوازش کرد
*پسرم میشه تو نبود من از ثورآ مراقبت کنی؟
فیلیکس:چشم
مامان ثورآ برای آخرین بار ثورآ رو بغل میکنه و اشکای رو گونشو پاک کرده و جایشونو میبوسه:دیگه نبینم این چشا گریه کنه خوب؟
ثورآ با بغض:چشن زود برگرد تونستی اون بی صاحابو هم برگردن
مادر ثورآ خندید و گفت:دیگه میرم مواظب خودت باش
رفت
ثورآ برگشت سمت فیلیکس و دوباره عین یه پچه شروع کرد به گریه کردن
فیلیکس رفت جلو و ثورآ رو به بغلش کشید...
۶.۰k
۱۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.