خاطرات من توی ارک ( پارت ۱۶ ) : پد
سال ۱۹۵۵ :
اون ستاره ... جلو روم توی هوا پرواز میکرد !
چه چیز سمییییییییییی .... وای همه ی سیخام ریخت !
و با دهن باز شده ( در حد لالیگا 😁 ) بهش زل زدم .
اول یه نگاه چپ چپ بهم انداخت و بعد گفت :{ آمممم ... رو به راهی پسر ؟! }
و باعث شد خودمو جمع و جور کنم .
ـ امم .. ارههه من خوبم ! فقط چون خیلی بامزه ای تعجب کردم . ببخشید اگه از نگاهم یه چیز بد برداشت کردی وگرنه من منظوری نداشتم .
نگاه چشماش تغییر کرد و مهربون شد و گفت :{ نظر لطفته ! ولی شاید باور نکنی خیلیا از من خوششون نمیاد . چون من مسئول تنبیه های بدنی ام ... ولی نگران نباش ! کسایی که خیانت میکنن باید با تنبیه های بدنی مواجه شن .... }
- شدو ! خوشحالم پیدات کردم ! فکر کردم توی اتاقتی ولی اونجا نبودی !
برگشتم سمت صدا . اخجون ، ماریا بود .
دویدم سمتش و اون دستاشو باز کرد و من پریدم توی بغلش .
اونقدر منو سفت بغل کرد انگار ... انگار ... داداش کوچیکش بودم !
از این فکرم خجالت کشیدم ، ولی وقتی با دستاش منو توی هوا پرت کردو گرفت و چرخید ، دیگه خجالت نکشیدم .
وقتی بازیاش باهام تموم شد ، مثل یک بچه دوساله بغلم کرد .
- اوه ... سلام ماریا ... چطوری ؟؟
برگشتمو دیدم پد با یه صورت قرمز شده ، به ماریا زل زده بود .
وقتی ماریا پدو دید ، یه اخم کرد و با یه صدای به شدت پر تنفر و پر عصبانیت ، به پد گفت :{ آها ... سلام پد . نمی خواد حالمو بپرسی . من خوبم ، چون با برادر کوچولوم خیلـــــــی بهم خوش میگذره . مگه نه شدو جونم ؟ }
پشمااااااامممممممممممممم !!!!!بهم گفت برادر کوچولووووووووووووووو !!!
دهنم از شادی شدید باز بود . ولی بالاخره به حرف اومدم و گفتم :{ آم-م
آر-ه !! }
و بعد ماریا دوباره با همون لحن گفت :{ خب شنیدی شدو چی گفت ! حالا دیگه برو ! خدافظ بابابزرگ . }
و روشو از پد و پروفسور برگردوند و شروع کرد راه رفتن .
سرمو روی شونه ماریا گذاشتم و به پروفسور و پد نگاه کردم .
پروفسور سرشو تکون میداد و می خندید ...
اما پد ... فقط به من نگاه میکرد .
ولی نه خیلی مهربانانه ....
توی نگاهش ، دوتا حس شدید موج میزد و باعث زهرترک شدن من شد :
نفرت و خشم .
ادامه دارد ...
نویسنده : این پارت تنفر پد از شدو رو با دلیل نشون میده . خودتون هم باید فهمیده باشید چرا پد از شدو متنفر شد ، مگه نه ؟
اون ستاره ... جلو روم توی هوا پرواز میکرد !
چه چیز سمییییییییییی .... وای همه ی سیخام ریخت !
و با دهن باز شده ( در حد لالیگا 😁 ) بهش زل زدم .
اول یه نگاه چپ چپ بهم انداخت و بعد گفت :{ آمممم ... رو به راهی پسر ؟! }
و باعث شد خودمو جمع و جور کنم .
ـ امم .. ارههه من خوبم ! فقط چون خیلی بامزه ای تعجب کردم . ببخشید اگه از نگاهم یه چیز بد برداشت کردی وگرنه من منظوری نداشتم .
نگاه چشماش تغییر کرد و مهربون شد و گفت :{ نظر لطفته ! ولی شاید باور نکنی خیلیا از من خوششون نمیاد . چون من مسئول تنبیه های بدنی ام ... ولی نگران نباش ! کسایی که خیانت میکنن باید با تنبیه های بدنی مواجه شن .... }
- شدو ! خوشحالم پیدات کردم ! فکر کردم توی اتاقتی ولی اونجا نبودی !
برگشتم سمت صدا . اخجون ، ماریا بود .
دویدم سمتش و اون دستاشو باز کرد و من پریدم توی بغلش .
اونقدر منو سفت بغل کرد انگار ... انگار ... داداش کوچیکش بودم !
از این فکرم خجالت کشیدم ، ولی وقتی با دستاش منو توی هوا پرت کردو گرفت و چرخید ، دیگه خجالت نکشیدم .
وقتی بازیاش باهام تموم شد ، مثل یک بچه دوساله بغلم کرد .
- اوه ... سلام ماریا ... چطوری ؟؟
برگشتمو دیدم پد با یه صورت قرمز شده ، به ماریا زل زده بود .
وقتی ماریا پدو دید ، یه اخم کرد و با یه صدای به شدت پر تنفر و پر عصبانیت ، به پد گفت :{ آها ... سلام پد . نمی خواد حالمو بپرسی . من خوبم ، چون با برادر کوچولوم خیلـــــــی بهم خوش میگذره . مگه نه شدو جونم ؟ }
پشمااااااامممممممممممممم !!!!!بهم گفت برادر کوچولووووووووووووووو !!!
دهنم از شادی شدید باز بود . ولی بالاخره به حرف اومدم و گفتم :{ آم-م
آر-ه !! }
و بعد ماریا دوباره با همون لحن گفت :{ خب شنیدی شدو چی گفت ! حالا دیگه برو ! خدافظ بابابزرگ . }
و روشو از پد و پروفسور برگردوند و شروع کرد راه رفتن .
سرمو روی شونه ماریا گذاشتم و به پروفسور و پد نگاه کردم .
پروفسور سرشو تکون میداد و می خندید ...
اما پد ... فقط به من نگاه میکرد .
ولی نه خیلی مهربانانه ....
توی نگاهش ، دوتا حس شدید موج میزد و باعث زهرترک شدن من شد :
نفرت و خشم .
ادامه دارد ...
نویسنده : این پارت تنفر پد از شدو رو با دلیل نشون میده . خودتون هم باید فهمیده باشید چرا پد از شدو متنفر شد ، مگه نه ؟
۴.۵k
۱۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.