𝐏𝐀𝐑𝐓 ⁵²
عمیق مثل دریا ( ᎠᎬᎬᏢ ᏞᏆᏦᎬ ͲᎻᎬ ՏᎬᎪ) 𝐏𝐀𝐑𝐓 ⁵²
یجی: خب دختر مراقب خودت باش خداحافظ + بای بای. رفتم سمت خونه و رفتم داخل برقا خاموش بود وقتی روشن کردم یه جیغ زدم + جیغغغغغغغ تو روحی _ نه + ارع واییی مامان از بس به هوسوک فکر کردم تَوهمش رو میزنم _ هم؟ . نشستم پیشش + چه توهم قشنگی دستمو گرفت اشک از چشمام روون شد چشمام رو باز و بسته کردم درسته توهم بود منترکش کردم . رفتم سمت اتاقم و خوابیدم......تخم مرغ برای صبحانه درست کردم و زدم بیرون + کاشکی میتونستم دوباره ببینمشون تحمل طعنه های هوسوک رو دارم خدا فقط یه بار دیگه . تو پارک راه میرفتم که یه ون مشکی اومد جلوم و چن نفر ناشناس اومدن بیرون و یه پارچه سیاه رو گزاشتن رو سرم هر چی تقلا میگردم بیشتر کتک میخوردم دیگه تقلا کردن رو تموم کردم حداقل بدون درد بمیرم چیزی نمیدیدم بدنم درد میکرد دستام هم بسته بود ماشین وایساد هنوز پارچه روی سرم بود من با کمک یه نفر میتونستم راه برم با صدای در فهمیدم داخل یه اتاقی هستم نشوندم روی صندلی پارچه رو برداشتن دستامو باز کردن یکیم چشمامو باز و بسته کردم و اتاق رو نگاهی کردم +این....این....اتاق _ ارع همونه که یه نفر رو کشتنش رو بهت نشون دادم + اومدی بهمیادآوری کنی مرگم نزدیکه ولی نیازی نیست خودم بلدم بکشم خودمو _بس کن اومدم امروز یه چیزی رو حل کنم دوگ کیونگ بهش بگو. دوکیونگ: حتما فهمیدی سویی و پدرش کانگ جون زندانن + دیدم کانگ جون:
سویی جرمی نداشت ولی این کاراش باعث شد چند سال زندان بمونه دیروز درخواست ملاقات با رئیس گزاشت اون گفت _ ولش کن برو بیرون خودم میگم . دوکیونگ رفت _ تو عاشق کسی هستی ؟ + برای چی چیکار داری _ جواب منو بده + نه _ هع پس درست میگفت تو چرا مادر بچم شدی پشیمونم و متنفرم ازت + اصلا نمیدونم در مورد چی حرف میزنی _ تو به عشقت نرسیدی با چند نفر تو رابطه ایی میزنی عقده اونو خالی کنی . چشمام پر از تعجب بود چرا سویی تمومش نمیکنه + چی میگی من بعدش من مادر بدی نیستم بخاطر زنده موندن؛دخترم اینطوری کردم _ پس چرا اونا توی زندان افتادن برنگشتی +آقایجانگلطفا رسمی باشید ما هیچ نزدیکی به هم نداریم که شما نصیحتم کنید چرا چهار سال قبل پدر قانونیم شدید ولی قرار داد تموم شد اصلا چرا بخواید با دختری که پسر باز باشه زندگی کنید لطفا لطفا بزارین راحت زندگیمو بکنم _ چرا نمی فهمی چه زجریه + لطفا یه زن برای خودتون بگیرید _ ساکت +حرف آخرم اینه و میرم من کیم هاری خیانتکار مادر بد پسر باز بهتون میگه عاشقتون نیست . از روی صندلی بلند شدم + لطفا مهمون هاتون رو با ادب تر بیارید و جای بهتر _ فردا عروسی هان و لیا هست بیا + نمیتونم. با گریه رفتم سمت جاده ی اصلی یه ون اومد و گفت رئیس جانگ فرستاده ما رو این بادیگارد رو میشناختم من رو رسوند بوسان
میخوابمبقیشروبعدخوابممیزارم😔
یجی: خب دختر مراقب خودت باش خداحافظ + بای بای. رفتم سمت خونه و رفتم داخل برقا خاموش بود وقتی روشن کردم یه جیغ زدم + جیغغغغغغغ تو روحی _ نه + ارع واییی مامان از بس به هوسوک فکر کردم تَوهمش رو میزنم _ هم؟ . نشستم پیشش + چه توهم قشنگی دستمو گرفت اشک از چشمام روون شد چشمام رو باز و بسته کردم درسته توهم بود منترکش کردم . رفتم سمت اتاقم و خوابیدم......تخم مرغ برای صبحانه درست کردم و زدم بیرون + کاشکی میتونستم دوباره ببینمشون تحمل طعنه های هوسوک رو دارم خدا فقط یه بار دیگه . تو پارک راه میرفتم که یه ون مشکی اومد جلوم و چن نفر ناشناس اومدن بیرون و یه پارچه سیاه رو گزاشتن رو سرم هر چی تقلا میگردم بیشتر کتک میخوردم دیگه تقلا کردن رو تموم کردم حداقل بدون درد بمیرم چیزی نمیدیدم بدنم درد میکرد دستام هم بسته بود ماشین وایساد هنوز پارچه روی سرم بود من با کمک یه نفر میتونستم راه برم با صدای در فهمیدم داخل یه اتاقی هستم نشوندم روی صندلی پارچه رو برداشتن دستامو باز کردن یکیم چشمامو باز و بسته کردم و اتاق رو نگاهی کردم +این....این....اتاق _ ارع همونه که یه نفر رو کشتنش رو بهت نشون دادم + اومدی بهمیادآوری کنی مرگم نزدیکه ولی نیازی نیست خودم بلدم بکشم خودمو _بس کن اومدم امروز یه چیزی رو حل کنم دوگ کیونگ بهش بگو. دوکیونگ: حتما فهمیدی سویی و پدرش کانگ جون زندانن + دیدم کانگ جون:
سویی جرمی نداشت ولی این کاراش باعث شد چند سال زندان بمونه دیروز درخواست ملاقات با رئیس گزاشت اون گفت _ ولش کن برو بیرون خودم میگم . دوکیونگ رفت _ تو عاشق کسی هستی ؟ + برای چی چیکار داری _ جواب منو بده + نه _ هع پس درست میگفت تو چرا مادر بچم شدی پشیمونم و متنفرم ازت + اصلا نمیدونم در مورد چی حرف میزنی _ تو به عشقت نرسیدی با چند نفر تو رابطه ایی میزنی عقده اونو خالی کنی . چشمام پر از تعجب بود چرا سویی تمومش نمیکنه + چی میگی من بعدش من مادر بدی نیستم بخاطر زنده موندن؛دخترم اینطوری کردم _ پس چرا اونا توی زندان افتادن برنگشتی +آقایجانگلطفا رسمی باشید ما هیچ نزدیکی به هم نداریم که شما نصیحتم کنید چرا چهار سال قبل پدر قانونیم شدید ولی قرار داد تموم شد اصلا چرا بخواید با دختری که پسر باز باشه زندگی کنید لطفا لطفا بزارین راحت زندگیمو بکنم _ چرا نمی فهمی چه زجریه + لطفا یه زن برای خودتون بگیرید _ ساکت +حرف آخرم اینه و میرم من کیم هاری خیانتکار مادر بد پسر باز بهتون میگه عاشقتون نیست . از روی صندلی بلند شدم + لطفا مهمون هاتون رو با ادب تر بیارید و جای بهتر _ فردا عروسی هان و لیا هست بیا + نمیتونم. با گریه رفتم سمت جاده ی اصلی یه ون اومد و گفت رئیس جانگ فرستاده ما رو این بادیگارد رو میشناختم من رو رسوند بوسان
میخوابمبقیشروبعدخوابممیزارم😔
۱۳۷.۱k
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.