(تنفری که تبدیل به عشق شد) 𝒑𝒂𝒓𝒕 : ۱۱
(تنفری که تبدیل به عشق شد) 𝒑𝒂𝒓𝒕 : ۱۱
هوسوک : خوبه بیا اینجا
ا/ت : خدایا خودت کمک کن.....عامم بله
هوسوک : برای ۲ روز دیگه اینجا یه مهمونیه بزرگ داریم
خودتو براش آماده کن
ا/ت : اما من هیچی لباس ندارم
هوسوک : اونو من تهیه میکنم تو باید تمرین کنی که چطوری رفتار کنی
ا/ت : باشه ولی مگه قراره چطوری رفتار کنم
هوسوک : باید نقش دوست دختر منو بازی کنی
و خیلی خیلی با آدمایی که دور من هستن مودب رفتار کنی
دور پسرا هم نمیری
از کنار من تکون هم نمیخوری
و
...
اگه یکی از این کار هارو درست انجام ندی بد میبینی
همونجا ضایعت میکنم
بازم تکرار میکنم دور پسرا نمیری سمتت هم اومدن به من میگی
ا/ت : عاا ... باشه
هوسوک : شب بخیر
ا/ت :......
یعنی کارم نداره .... بهتر خودم میرم میخابم یسسس
شب /
ساعت ۴ :
ا/ت : چقدر تشنمه ...
یاا خداا این اینجا چیکار میکنه
*هوسوک و میگه(مثلا خونه خودشه ها)
ا/ت : چقدر نازههههه
ولی تا موقعی که خابه :////
رفتم آب خوردم و خابیدم
...
روز مهمونی /
ا/ت : هوسوک توی این چند روز اصلن کارم نداشت صبا زود میرفت شبا هم دیر میومد
مثل هر روز تو اتاق رو صندلی منتظر من میموند تا بیدار بشم بعدش میرفت پایین تا اماده بشم
...
امروز روز مهمونیه
باید حواسمو جمع کنم تا یه وقت کار اشتباهی نکنم
اوفف دیر از خواب بلند شدم که
ساعت ۴ عصره
*هوسوک اومد تو اتاق
هوسوک : چه عجب از خاب ناز بیدار شدین
بدو مهمونی ساعت ۷ شروع میشه ها
اینم لباسات(میذارم عکس لباس هردوشون رو)
*و رفت بیرون
ویو ا/ت : دو سه تا جعبه بهم داد و رفت بیرون
یه لباس مجلسی خیلی خوشگل. کفش و زیور الات و یه عالمه لوازم آرایشی
ا/ت : خب باید اماده بشم زود
اول میرم حمام
یه حموم ۱ساعتی رفتم
اوفف چه حال داد خستگیم رف(نه اینکه از صبح داشته مثل چی کار میکرده😂💔)
خب الان ... آرایش
رفتم سراغ جعبه... چقدر لوازم من که این همه نمیخوام
یه ریمل و خط چشم زدم و در آخر یه رژ قرمز ملایم (یعنی پر رنگ نبوده از رژ قرمز پر بدم میاد) که بوی البالو میداد
..
خب حالا موهام
موهای بلند مشکیم رو شونه زدم اتو نکردم چون لَخت بود موهامو دورم ریختم. لباس الان باید لباسو بپوشم ..چه خوشگله
*هوسوک در میزنه
هوسوک : آماده شدی ۱۰ دقیقه به ۷ ها
ا/ت : نه
.... اوفف چرا زیپش نمیره بالاااا
۵ دقیقه بعد/
هوسوک : تموم نشد
ا/ت : نه...
نمیذارم جنابالی بیای زیپ اینو بکشی بالا(اروم میگه)
هوسوک : چیزی گفتی
ا/ت: نه
لایک : ۲۸
کامنت : ۲۶
هوسوک : خوبه بیا اینجا
ا/ت : خدایا خودت کمک کن.....عامم بله
هوسوک : برای ۲ روز دیگه اینجا یه مهمونیه بزرگ داریم
خودتو براش آماده کن
ا/ت : اما من هیچی لباس ندارم
هوسوک : اونو من تهیه میکنم تو باید تمرین کنی که چطوری رفتار کنی
ا/ت : باشه ولی مگه قراره چطوری رفتار کنم
هوسوک : باید نقش دوست دختر منو بازی کنی
و خیلی خیلی با آدمایی که دور من هستن مودب رفتار کنی
دور پسرا هم نمیری
از کنار من تکون هم نمیخوری
و
...
اگه یکی از این کار هارو درست انجام ندی بد میبینی
همونجا ضایعت میکنم
بازم تکرار میکنم دور پسرا نمیری سمتت هم اومدن به من میگی
ا/ت : عاا ... باشه
هوسوک : شب بخیر
ا/ت :......
یعنی کارم نداره .... بهتر خودم میرم میخابم یسسس
شب /
ساعت ۴ :
ا/ت : چقدر تشنمه ...
یاا خداا این اینجا چیکار میکنه
*هوسوک و میگه(مثلا خونه خودشه ها)
ا/ت : چقدر نازههههه
ولی تا موقعی که خابه :////
رفتم آب خوردم و خابیدم
...
روز مهمونی /
ا/ت : هوسوک توی این چند روز اصلن کارم نداشت صبا زود میرفت شبا هم دیر میومد
مثل هر روز تو اتاق رو صندلی منتظر من میموند تا بیدار بشم بعدش میرفت پایین تا اماده بشم
...
امروز روز مهمونیه
باید حواسمو جمع کنم تا یه وقت کار اشتباهی نکنم
اوفف دیر از خواب بلند شدم که
ساعت ۴ عصره
*هوسوک اومد تو اتاق
هوسوک : چه عجب از خاب ناز بیدار شدین
بدو مهمونی ساعت ۷ شروع میشه ها
اینم لباسات(میذارم عکس لباس هردوشون رو)
*و رفت بیرون
ویو ا/ت : دو سه تا جعبه بهم داد و رفت بیرون
یه لباس مجلسی خیلی خوشگل. کفش و زیور الات و یه عالمه لوازم آرایشی
ا/ت : خب باید اماده بشم زود
اول میرم حمام
یه حموم ۱ساعتی رفتم
اوفف چه حال داد خستگیم رف(نه اینکه از صبح داشته مثل چی کار میکرده😂💔)
خب الان ... آرایش
رفتم سراغ جعبه... چقدر لوازم من که این همه نمیخوام
یه ریمل و خط چشم زدم و در آخر یه رژ قرمز ملایم (یعنی پر رنگ نبوده از رژ قرمز پر بدم میاد) که بوی البالو میداد
..
خب حالا موهام
موهای بلند مشکیم رو شونه زدم اتو نکردم چون لَخت بود موهامو دورم ریختم. لباس الان باید لباسو بپوشم ..چه خوشگله
*هوسوک در میزنه
هوسوک : آماده شدی ۱۰ دقیقه به ۷ ها
ا/ت : نه
.... اوفف چرا زیپش نمیره بالاااا
۵ دقیقه بعد/
هوسوک : تموم نشد
ا/ت : نه...
نمیذارم جنابالی بیای زیپ اینو بکشی بالا(اروم میگه)
هوسوک : چیزی گفتی
ا/ت: نه
لایک : ۲۸
کامنت : ۲۶
۱۸.۵k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.