➖⃟♥️•• 𝒓𝒊𝒈𝒉𝒕 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 𝒑⁸⁵
(از زبان سویون)
کوک میخواد ببرتم عمارت دلم برای میسو تنگ شده بود لباسامو جمع کرده بودم و کاملا آماده بودم قرار بود چایونگ و یانگ هم بیان یه نیم تنه گشاد کرمی پوشیده بودم و شلوار بگ مشکی کفشامو پام کردم و از پله ها پایین رفتم به قول کوک اگه تند تند از پله ها بیای پایین دیگه نه من نه تو آروم آروم رفتم پایین کوک دم در بود قرار بود
چایونگ و یانگ بعد ما بیان عمارت سوار شدم و کوک به راننده گفت که حرکت کنه تا عمارت کلی بالا اووردم تکیه دادم به شیشه پنجره ماشین و آهنگ گوش میدادم رسیدیم به ایستگاه قطار باید میرفتیم بوسان از ماشین پیاده شدیم من روی نیمکت نشستم و کوک رفت تا کارای بلیط و ایناوو انجام بده همونجا نشسته بودم و به جلوم خیره بودم که یهو یه چیز محکم خورد به سرم یه درد عجیب رو احساس کردم و دیگه نفهمیدم چیشد
چشمامو باز کردم ... تو یه اتاق کهنه و قدیمی که بوی بدی هم میداد بسته شده بودم به تخت سفیدی که بخاطر کثیفی زیاد تقریبا مشکی شده بود سرمو دورم چرخوندم و نگا کردم تا خواستم حرفی بزنم متوجه چسب روی دهنم شدم چرا اینجام ...؟... اینجا کجاست؟یه لیوان شراب خوری و یه شیشه ودکا رو میز بود یهو در با ضرب باز شد خیلی خیلی ترسیده بودم صدای قدم میومد هی نزدیک و نزدیک تر میشد یهو یه سطل آب رو سرم خالی شد چشامو باز کردم اون کی بود؟
_میبینم که بیدار شدی...پرنسس جدید
نمیتونستم حرف بزنم
_خب پرنسس بعد گرفتنت از بزرگ ترین دشمنم چی میشه؟نابود میشه...؟...
نزدیکم شد دلم میخواست جیق بزنم و گریه کنم اما نمیتونستم بی صدا گریه میکردم
_پرنسس چرا تلخی میکنییی
چسبو محکم از روی لبام کند
_خب پرنسس جدید نمیخوای همکاری کنی؟
_گمشووو مرتیکه هرزههه تو کی هستی دیگه
_من ؟...من بزرگ ترین دشمن مستر جئونم
_خفه شو مرتیکه اون حتی تورو عنشم حساب نمیکنه
یه سیلی محکم بهم زد
_بخوای همینطوری پیش بری زودتر شروع میکنیم
_خفه شوووو آزادم کن اگه جرئت داری بعدا زر بزننن
_اونی که باید خفه شده تویی
_چیزی که گفتیو یبار جلو کوک تکرار کن تا بت نشون بده کی باید خفه شه
پیرهنشو در اوورد و روم خیمه زد
بهش نگا کردم
_ازش میترسی که اومدی سراغ من نه؟
کوک میخواد ببرتم عمارت دلم برای میسو تنگ شده بود لباسامو جمع کرده بودم و کاملا آماده بودم قرار بود چایونگ و یانگ هم بیان یه نیم تنه گشاد کرمی پوشیده بودم و شلوار بگ مشکی کفشامو پام کردم و از پله ها پایین رفتم به قول کوک اگه تند تند از پله ها بیای پایین دیگه نه من نه تو آروم آروم رفتم پایین کوک دم در بود قرار بود
چایونگ و یانگ بعد ما بیان عمارت سوار شدم و کوک به راننده گفت که حرکت کنه تا عمارت کلی بالا اووردم تکیه دادم به شیشه پنجره ماشین و آهنگ گوش میدادم رسیدیم به ایستگاه قطار باید میرفتیم بوسان از ماشین پیاده شدیم من روی نیمکت نشستم و کوک رفت تا کارای بلیط و ایناوو انجام بده همونجا نشسته بودم و به جلوم خیره بودم که یهو یه چیز محکم خورد به سرم یه درد عجیب رو احساس کردم و دیگه نفهمیدم چیشد
چشمامو باز کردم ... تو یه اتاق کهنه و قدیمی که بوی بدی هم میداد بسته شده بودم به تخت سفیدی که بخاطر کثیفی زیاد تقریبا مشکی شده بود سرمو دورم چرخوندم و نگا کردم تا خواستم حرفی بزنم متوجه چسب روی دهنم شدم چرا اینجام ...؟... اینجا کجاست؟یه لیوان شراب خوری و یه شیشه ودکا رو میز بود یهو در با ضرب باز شد خیلی خیلی ترسیده بودم صدای قدم میومد هی نزدیک و نزدیک تر میشد یهو یه سطل آب رو سرم خالی شد چشامو باز کردم اون کی بود؟
_میبینم که بیدار شدی...پرنسس جدید
نمیتونستم حرف بزنم
_خب پرنسس بعد گرفتنت از بزرگ ترین دشمنم چی میشه؟نابود میشه...؟...
نزدیکم شد دلم میخواست جیق بزنم و گریه کنم اما نمیتونستم بی صدا گریه میکردم
_پرنسس چرا تلخی میکنییی
چسبو محکم از روی لبام کند
_خب پرنسس جدید نمیخوای همکاری کنی؟
_گمشووو مرتیکه هرزههه تو کی هستی دیگه
_من ؟...من بزرگ ترین دشمن مستر جئونم
_خفه شو مرتیکه اون حتی تورو عنشم حساب نمیکنه
یه سیلی محکم بهم زد
_بخوای همینطوری پیش بری زودتر شروع میکنیم
_خفه شوووو آزادم کن اگه جرئت داری بعدا زر بزننن
_اونی که باید خفه شده تویی
_چیزی که گفتیو یبار جلو کوک تکرار کن تا بت نشون بده کی باید خفه شه
پیرهنشو در اوورد و روم خیمه زد
بهش نگا کردم
_ازش میترسی که اومدی سراغ من نه؟
۱۴.۰k
۰۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.