* * زندگی متفاوت
🐾پارت 29
#leoreza
رضا:هیششش گریه نکن مرواریدهات هدر نده تقصیره داداشت بود (خمار)
کامی از لباش گرفتم به سمت پایین تنش رفتم خودم رو تنظیم خودش کردم و با یع حرکت واردش کردم که جیغ کل خونه رو گرف و خون پاچید رو تخت....
#paniz
کل شبو خابم نبرد
کل شب مث یه فیلم جلو چشام بود چشام پر اشک شده بود مث یه کاسه ی لب ریز هنو بغلش بودم تصورشم خیلی سخت بود اون که گفته بود بهت مهراب چرا اینکارو کردی
چرا منو اینجوری امتحان کردم
هنو نمیتونستم باور کنم که الان من دختر نیستم الان یه زن شدم اونم بخاطر خطای داداشم اون گفته بود نکن چرا این کارو کردی
چرا من هرموقع خواستم عادت کنم به یچیزی یه بدبختی دیگه میاد اخه چرا
چه کار بدی کردم چه هیزم تری من به این زندگی فروختم که اینکارو میکرد
اشکام بازوی رضا رو خیس کرده بود
چون سرم رو بازوش بود با خیسی یه بازوش بیدار شده بود و من پتو رو تا گردنم دادم بالا دوس نداشتم بدنم ببینه با اینکه دیده بود دیگه نمیخواستم ببینه
نفسای گرمش به گردنم میخورد باعث میشد بدنم مور مور بشه
صدایی که بخاطر خواب دورگه شده بود لب زد
رضا:خانم کوچولو چیو قایم میکنی من که همه چیو دیدم
حالام ازش بهم میخورد نمیخواستم ببینمش لیسی به لاله ی گوشم کشید
پانیذ:حالم از خودم بهم میخوره (بغض)
منو به خودش فشرد
رضا:اینجوری نگو نمیخوام خانم کوچولو اذیت شه
پانید:اذیتم میکنی با کاری که دیشیب کردی اذیتم میکنی(گریه و داد)
بلافاصله از تخت بلند شدم دیگه واسم مهم نبود که ببینه به سمت حموم رفتم
دوش حموم باز کردم نشستم زیر دوش زانو هام بغل کردم با قطرات اب گرم به بدنم دل دردم بهتر میکرد همونجا بغضم شکست غرورم شکست گریه کردم تا خالی شم......
#leoreza
با بهت به رفتش به حموم نگاه کردم
پوزخنده ی زدم تازه شروع شده بود
بلند شدم گوشیم برداشتم و از ملافه خونی عکس گرفتم و واسع مهراب فرستادم زیرش نوشتم
* گفته بودم به دست و پاهام نه پیچ تاوان بدی داره گفتم خواهر کوچولوت اذیت میشه قبول نکردی منم با روش خودم حلش کردم*
هم عکس و هم تکست و براش فرستادم از اتاقش زدم بیرون رفتم یه دوش 10 دقیقه ای گرفتم پیرهن سورمه ای و شلوار کتان ابی کاربنی رو پوشیدم جردن ابیه ام رو پوشیدم گردنبدم انداختم از اتاقم اومدم بیرون زنگ زدم اسیه هم بیاد منم رفتم کارای شرکت رو انجام بدم امروز جلسه ی خیلی مهمی داشتم .......
اینم 2 پارت مثبت 18 که قولش و داده بودم بدون سانسور
#leoreza
رضا:هیششش گریه نکن مرواریدهات هدر نده تقصیره داداشت بود (خمار)
کامی از لباش گرفتم به سمت پایین تنش رفتم خودم رو تنظیم خودش کردم و با یع حرکت واردش کردم که جیغ کل خونه رو گرف و خون پاچید رو تخت....
#paniz
کل شبو خابم نبرد
کل شب مث یه فیلم جلو چشام بود چشام پر اشک شده بود مث یه کاسه ی لب ریز هنو بغلش بودم تصورشم خیلی سخت بود اون که گفته بود بهت مهراب چرا اینکارو کردی
چرا منو اینجوری امتحان کردم
هنو نمیتونستم باور کنم که الان من دختر نیستم الان یه زن شدم اونم بخاطر خطای داداشم اون گفته بود نکن چرا این کارو کردی
چرا من هرموقع خواستم عادت کنم به یچیزی یه بدبختی دیگه میاد اخه چرا
چه کار بدی کردم چه هیزم تری من به این زندگی فروختم که اینکارو میکرد
اشکام بازوی رضا رو خیس کرده بود
چون سرم رو بازوش بود با خیسی یه بازوش بیدار شده بود و من پتو رو تا گردنم دادم بالا دوس نداشتم بدنم ببینه با اینکه دیده بود دیگه نمیخواستم ببینه
نفسای گرمش به گردنم میخورد باعث میشد بدنم مور مور بشه
صدایی که بخاطر خواب دورگه شده بود لب زد
رضا:خانم کوچولو چیو قایم میکنی من که همه چیو دیدم
حالام ازش بهم میخورد نمیخواستم ببینمش لیسی به لاله ی گوشم کشید
پانیذ:حالم از خودم بهم میخوره (بغض)
منو به خودش فشرد
رضا:اینجوری نگو نمیخوام خانم کوچولو اذیت شه
پانید:اذیتم میکنی با کاری که دیشیب کردی اذیتم میکنی(گریه و داد)
بلافاصله از تخت بلند شدم دیگه واسم مهم نبود که ببینه به سمت حموم رفتم
دوش حموم باز کردم نشستم زیر دوش زانو هام بغل کردم با قطرات اب گرم به بدنم دل دردم بهتر میکرد همونجا بغضم شکست غرورم شکست گریه کردم تا خالی شم......
#leoreza
با بهت به رفتش به حموم نگاه کردم
پوزخنده ی زدم تازه شروع شده بود
بلند شدم گوشیم برداشتم و از ملافه خونی عکس گرفتم و واسع مهراب فرستادم زیرش نوشتم
* گفته بودم به دست و پاهام نه پیچ تاوان بدی داره گفتم خواهر کوچولوت اذیت میشه قبول نکردی منم با روش خودم حلش کردم*
هم عکس و هم تکست و براش فرستادم از اتاقش زدم بیرون رفتم یه دوش 10 دقیقه ای گرفتم پیرهن سورمه ای و شلوار کتان ابی کاربنی رو پوشیدم جردن ابیه ام رو پوشیدم گردنبدم انداختم از اتاقم اومدم بیرون زنگ زدم اسیه هم بیاد منم رفتم کارای شرکت رو انجام بدم امروز جلسه ی خیلی مهمی داشتم .......
اینم 2 پارت مثبت 18 که قولش و داده بودم بدون سانسور
۱۴.۲k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.