زمان یخ زده
زمان یخ زده
part ³
♡این فیک شیپ نیست!♡
مثل سگ و گربه داشتیم دنبال هم میدویدم که کسی صدامون زد.....
جائه: شما دوتا دارید چیکار میکنید؟
با صدای بابا وایسادیم و به خودمون اومدیم و سرمون رو انداختیم پایین
جائه: باز افتادید به جون هم؟
یانگهی: بابا همش تقصیر تهیونگه اون اذیتم میکنه
جائه: تهیونگ مگه نگفتم سر به سر خواهرت نزار؟
ته: ببخشید
جائه: باشه. من دارم از اینجا میرم
ته: چی؟ کجا میری بابا؟
جائه: میرم گئومسونگ. یه بیماری مسری اومده و باید برم اونجا تا مریض ها رو درمان کنم
ته: مراقب خودتون باشید
جائه: باشه پسرم. تو هم با خواهرت دعوا نکن!
ته: چشم. خدافظ
یانگهی: خدافظ
جائه: خدافظ
《پدر پزشک دربار بود اما گاهی برای درمان مردم از پایتخت خارج میشد》
ته: خوب.....بیا بریم خونه. مامان حتما غذای خوبی درست کرده
یانگهی: باشه بریم
رفتیم خونه و بوی غذا های خوب مامان دوباره همه جا پخش شده بود
غذام رو خوردم و بعد از اون رفتم بیرون تا برم پیش دوستم "مینسو"
یانگهی: سلام مینسو
مینسو: سلام یانگهی....خبرا رو شنیدی؟
یانگهی: نه مگه چیشده؟
مینسو: میگن سوکجین پسر امپراطور هونگجون پس فردا قراره برگرده و به خاطرش قراره یه جشن بزرگ داشته باشیم
یانگهی: واقعا؟ یادمه وقتی ¹² سالش بود فرستادنش بره تا مهارت های رزمی یاد بگیره
مینسو: آره و حالا بعد ¹¹ سال برگشته
یانگهی: ولی واسه چی باید نه سال از پدر و مادرش دور میبود؟ پسر بیچاره
مینسو: یانگهی! اینطوری حرف نزن "پسر بیچاره" اون ولیعهد شیلا هست!
یانگهی: خوب باشه. به من چه؟
مینسو: دختر تو واقعا خیلی بیخیالی! من میرم تا کارهای جشن فردا رو انجام بدم خدافظ
یانگهی: خدافظ
تهیونگ گفت برم استبل و یه اسب جدید بردارم و باهاش برم بیرون. 《بیرون قصر یعنی تو شهر》
صاحب اونجا یه اسب قهوه ایه پر رنگ بهم داد و گفت سوارش بشم.
یانگهی: خوب....این خیلی بلنده. چجوری سوارش بشم؟ دخترهی احمق نمیتونستی بگی یه اسب کوتاه تر بهت بده؟ "خطاب به خودش"
تلاش کردم تا سوار اون اسب بشم که یه نفر اومد نزدیکم و گفت:
پارت بعدی رو هم الان میذارم.
لایک؟؟
#تابع_قوانین_ویسگون
#فیک
#فیک_بی_تی_اس
#فیکشن
#سناریو
#سناریو_بی_تی_اس
#وانشات
#تکپارتی
#سناریوفیک
part ³
♡این فیک شیپ نیست!♡
مثل سگ و گربه داشتیم دنبال هم میدویدم که کسی صدامون زد.....
جائه: شما دوتا دارید چیکار میکنید؟
با صدای بابا وایسادیم و به خودمون اومدیم و سرمون رو انداختیم پایین
جائه: باز افتادید به جون هم؟
یانگهی: بابا همش تقصیر تهیونگه اون اذیتم میکنه
جائه: تهیونگ مگه نگفتم سر به سر خواهرت نزار؟
ته: ببخشید
جائه: باشه. من دارم از اینجا میرم
ته: چی؟ کجا میری بابا؟
جائه: میرم گئومسونگ. یه بیماری مسری اومده و باید برم اونجا تا مریض ها رو درمان کنم
ته: مراقب خودتون باشید
جائه: باشه پسرم. تو هم با خواهرت دعوا نکن!
ته: چشم. خدافظ
یانگهی: خدافظ
جائه: خدافظ
《پدر پزشک دربار بود اما گاهی برای درمان مردم از پایتخت خارج میشد》
ته: خوب.....بیا بریم خونه. مامان حتما غذای خوبی درست کرده
یانگهی: باشه بریم
رفتیم خونه و بوی غذا های خوب مامان دوباره همه جا پخش شده بود
غذام رو خوردم و بعد از اون رفتم بیرون تا برم پیش دوستم "مینسو"
یانگهی: سلام مینسو
مینسو: سلام یانگهی....خبرا رو شنیدی؟
یانگهی: نه مگه چیشده؟
مینسو: میگن سوکجین پسر امپراطور هونگجون پس فردا قراره برگرده و به خاطرش قراره یه جشن بزرگ داشته باشیم
یانگهی: واقعا؟ یادمه وقتی ¹² سالش بود فرستادنش بره تا مهارت های رزمی یاد بگیره
مینسو: آره و حالا بعد ¹¹ سال برگشته
یانگهی: ولی واسه چی باید نه سال از پدر و مادرش دور میبود؟ پسر بیچاره
مینسو: یانگهی! اینطوری حرف نزن "پسر بیچاره" اون ولیعهد شیلا هست!
یانگهی: خوب باشه. به من چه؟
مینسو: دختر تو واقعا خیلی بیخیالی! من میرم تا کارهای جشن فردا رو انجام بدم خدافظ
یانگهی: خدافظ
تهیونگ گفت برم استبل و یه اسب جدید بردارم و باهاش برم بیرون. 《بیرون قصر یعنی تو شهر》
صاحب اونجا یه اسب قهوه ایه پر رنگ بهم داد و گفت سوارش بشم.
یانگهی: خوب....این خیلی بلنده. چجوری سوارش بشم؟ دخترهی احمق نمیتونستی بگی یه اسب کوتاه تر بهت بده؟ "خطاب به خودش"
تلاش کردم تا سوار اون اسب بشم که یه نفر اومد نزدیکم و گفت:
پارت بعدی رو هم الان میذارم.
لایک؟؟
#تابع_قوانین_ویسگون
#فیک
#فیک_بی_تی_اس
#فیکشن
#سناریو
#سناریو_بی_تی_اس
#وانشات
#تکپارتی
#سناریوفیک
۱۱.۱k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.