* * زندگی متفاوت
🐾پارت 22
#leoreza
بعد نیم ساعت ارسلان اومد همین که اومد سریع پیراهن مشکی از دستش گرفتم پوشیدم
ارسلان:چیشد اومد بیرون
رضا:نه هنوو
ارسلان:رضا نمیخوام زیاد دخالت کنم ولی میخوای چیکار کنی تهش به چی خطم میشه
نفس عمیقی کشیدم
رضا:میدونم نگرانی ولی نگران نباش
ارسلان:حرف زدن با تو به هیجا نمیرسه ادم
نشستیم رو صندلی پاهام تند تند میزدم زمین فقط میخواستم دکتر بیاد بگه خوبه همین
همین جوری تو افکارم بودم صداییی بم به گوشم خورد سرم برگردوندم با مهراب مواجه شدم که داشت سمتم میومد یه پسره هم کنارش بود
بلند شدم ارسلان از پشت بازوم گرف
ارسلان:رضا اروم باش
مهراب نزدیک شد و یقه ام حصار دستاش کرد
مهراب:چیکارش کردییی حرروم زاده هانن چیکار کردی که خاعر من الان باید گوشه یی بیمارستان باشه با تواماا
چرا داری انتقام خونوادت از اون میگیرییی ( عصبانیت و داد)
پسره که داشتم تلاش میکرد ول کنه ولی مهراب انگار دست بردار نبود
مهراب:تو اگه مردی این کاروو نمیکردیی لاشییی (عربده)
ارسلان هم از اینور میگفت اروم باش ول کنه ولی نههه صبرم لب ریز شده بود کلا خاهر و برادر ریمود کردن تو حروم زاده بودن
از بازوهاش گرفتم چسبوندمش به دیوار صورتم نزدیک کردم کنار گوشش لب زدم
رضا:انقدر حروم زاده حروم زاده نگو چون خاعرت عزیزت اونور اذیت میشه انقد به دست و پاهای من نپیچد و گرنه خاعرت رو راحت زن خودمم میکنم (اروم و عصبانیت)
ولش کردم رفتم اینور چنگی به موهام زدم
مهراب:تو اگه غیرت داشتی آینده ات درس میکردی نمیومدی سراغ گذشته اهه اصن چیزی راجب گذاشته ات نمیدونی که داری بر خودت میبری و میدوزی ولی اینو بدون اون چیزی که تو مغز تو هس اون نیس حقیقت یه چیز دیگست.
صداش پر غم بود ولی منظورش چی بود به سمتش چرخیدم که بگم منظورت چیه همون موقع دکتر اومد که هجوم بردیم سمتش
ارسلان:چیشد
دکتر:خوب بود ولی خیلی خون از دست داده ممکنه چند روز توان نگه داشتن وزن خودشم نداشته باشه با اجازه
دکتر رف
مهراب:خیلی میخوام بدونم اگه یع روز جاهامون عوض بشه میخوای چیکار کنی
همین حرف زد و رفت پسره ام دنبالش مغزم درگیر کلی سوال بود دیگه نمیتونستم تو بیمارستان بمونم همه چیو سپردم به ارسلان
از بیمارستان زدم بیرون مهراب روی نیمکت بود سرش بین دستاش گرفته بود
رضا:حالا حالا اولش تازه داره شروع میشه
راهم کج کردم به سمت ماشینم سوار شدم جای بی مقصد رو در پیش گرفتم.......
#arslwn
مهراب هنوز بیمارستان بود رفتم کنارش نشستم سرش اورد بالا
مهراب:تو چرا اومدی تو یکی اونی دیگه
پوز خنده ی صداداری زد دستم گذاشتم رو رون پاهاش
بقیش تو کامنتا
#leoreza
بعد نیم ساعت ارسلان اومد همین که اومد سریع پیراهن مشکی از دستش گرفتم پوشیدم
ارسلان:چیشد اومد بیرون
رضا:نه هنوو
ارسلان:رضا نمیخوام زیاد دخالت کنم ولی میخوای چیکار کنی تهش به چی خطم میشه
نفس عمیقی کشیدم
رضا:میدونم نگرانی ولی نگران نباش
ارسلان:حرف زدن با تو به هیجا نمیرسه ادم
نشستیم رو صندلی پاهام تند تند میزدم زمین فقط میخواستم دکتر بیاد بگه خوبه همین
همین جوری تو افکارم بودم صداییی بم به گوشم خورد سرم برگردوندم با مهراب مواجه شدم که داشت سمتم میومد یه پسره هم کنارش بود
بلند شدم ارسلان از پشت بازوم گرف
ارسلان:رضا اروم باش
مهراب نزدیک شد و یقه ام حصار دستاش کرد
مهراب:چیکارش کردییی حرروم زاده هانن چیکار کردی که خاعر من الان باید گوشه یی بیمارستان باشه با تواماا
چرا داری انتقام خونوادت از اون میگیرییی ( عصبانیت و داد)
پسره که داشتم تلاش میکرد ول کنه ولی مهراب انگار دست بردار نبود
مهراب:تو اگه مردی این کاروو نمیکردیی لاشییی (عربده)
ارسلان هم از اینور میگفت اروم باش ول کنه ولی نههه صبرم لب ریز شده بود کلا خاهر و برادر ریمود کردن تو حروم زاده بودن
از بازوهاش گرفتم چسبوندمش به دیوار صورتم نزدیک کردم کنار گوشش لب زدم
رضا:انقدر حروم زاده حروم زاده نگو چون خاعرت عزیزت اونور اذیت میشه انقد به دست و پاهای من نپیچد و گرنه خاعرت رو راحت زن خودمم میکنم (اروم و عصبانیت)
ولش کردم رفتم اینور چنگی به موهام زدم
مهراب:تو اگه غیرت داشتی آینده ات درس میکردی نمیومدی سراغ گذشته اهه اصن چیزی راجب گذاشته ات نمیدونی که داری بر خودت میبری و میدوزی ولی اینو بدون اون چیزی که تو مغز تو هس اون نیس حقیقت یه چیز دیگست.
صداش پر غم بود ولی منظورش چی بود به سمتش چرخیدم که بگم منظورت چیه همون موقع دکتر اومد که هجوم بردیم سمتش
ارسلان:چیشد
دکتر:خوب بود ولی خیلی خون از دست داده ممکنه چند روز توان نگه داشتن وزن خودشم نداشته باشه با اجازه
دکتر رف
مهراب:خیلی میخوام بدونم اگه یع روز جاهامون عوض بشه میخوای چیکار کنی
همین حرف زد و رفت پسره ام دنبالش مغزم درگیر کلی سوال بود دیگه نمیتونستم تو بیمارستان بمونم همه چیو سپردم به ارسلان
از بیمارستان زدم بیرون مهراب روی نیمکت بود سرش بین دستاش گرفته بود
رضا:حالا حالا اولش تازه داره شروع میشه
راهم کج کردم به سمت ماشینم سوار شدم جای بی مقصد رو در پیش گرفتم.......
#arslwn
مهراب هنوز بیمارستان بود رفتم کنارش نشستم سرش اورد بالا
مهراب:تو چرا اومدی تو یکی اونی دیگه
پوز خنده ی صداداری زد دستم گذاشتم رو رون پاهاش
بقیش تو کامنتا
۱۴.۲k
۲۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.