یین و یانگ (پارت ۵۶)
علامت ا/ت + علامت جونگکوک_
+دوربین ها هستن و صدا هم ضبط می کنن . نقشه رو اینجا بهت میگم فقط بگو کمک می کنی یا نه .
جونگکوک توی راه برگشت ، گوشیشو از جیبش درآورد و پیاممو دید .
_هر چی تو بخوای ، نقشه چیه؟
برگشت روی صندلی ، گفتم : اممم...ببخشید من دوستم پیام میده باید جواب بدم . سر تکون داد و گفت : منم همینطور .
+اول از همه ، من میگم می خوام برم هواخوری ، بلند میشیم و باهم میریم بیرون . به سویون و بادیگارد هم همینو میگیم و از یه گوشه که دوربین نداره ، فرار می کنیم .
سرمو از روی گوشی بلند کردم و رو به جونگکوک
گفتم : من می خوام برم توی حیاط هواخوری ، توام میای ؟ سرشو بالا آورد و گفت : آره بریم .
پتو رو از خودم کنار زدم و دمپایی هام رو پوشیدم . لبه ی تخت رو گرفتم و بلند شدم . پاهام سست بودن . میدونستم نمیتونم بدون کمک راه برم ولی خجالت می کشیدم از جونگکوک کمک بخوام ، تا همین الانم کلی توی زحمت افتاده . لبه ی تخت رو ول کردم . قدم اول رو برداشتم ، لنگان لنگان دومی رو هم برداشتم . رسیدم به قدم چهارم که تعادلم رو از دست دادم و خواستم بیافتم ولی جونگکوک سریع گرفتم . افتادم توی بغلش . ناخودآگاه به لباسش چنگ زدم . عین این فیلم هندی ها توی چشمای هم زل زده بودیم(خوبه خودشم میدونه😂😒) . من که حسابی خجالت کشیده بودم سعی کردم ازش جدا بشم ، ولی کوک دستامو سفت گرفت و گفت : نمی تونی راه بری ، کمکت می کنم . با دست چپش ، دست چپم رو گرفت و با دست راستش کمرم رو گرفت . لپام گُر گرفته بودن. به زور تا در لنگان لنگان رفتم . برای اینکه در رو باز کنه ، دستم رو ول کرد و کمرم رو سفت تر گرفت ، که باعث شد بیشتر بهش نزدیک بشم . احساس کردم قلبم الان از توی سینه م در میاد . درو باز کرد و رفتیم بیرون . سویون با تعجب اومد جلو و گفت : کجا میرین؟ گفتم : میریم هواخوری . نگاهی به پوزیشن من و کوک و لپای گل انداخته من کرد و گفت : می خوای برات ویلچر بیارم یا باهات بیام؟
دهن باز کردم که بگم ویلچر بیاره ولی جونگکوک زودتر گفت : نه همه چیز خوبه . (معلومه که برای جناب خوبه😒) سویون از این حرف کوک تعجب کرد . شونه بالا انداخت و گفت : باشه... بادیگارد ها هم خیالشون راحت شد و دوباره سرجاشون نشستن . اصلا فکرشم نمی کردن من بخوام با کوک فرار کنم...
#فیک_بی_تی_اس #فیک
+دوربین ها هستن و صدا هم ضبط می کنن . نقشه رو اینجا بهت میگم فقط بگو کمک می کنی یا نه .
جونگکوک توی راه برگشت ، گوشیشو از جیبش درآورد و پیاممو دید .
_هر چی تو بخوای ، نقشه چیه؟
برگشت روی صندلی ، گفتم : اممم...ببخشید من دوستم پیام میده باید جواب بدم . سر تکون داد و گفت : منم همینطور .
+اول از همه ، من میگم می خوام برم هواخوری ، بلند میشیم و باهم میریم بیرون . به سویون و بادیگارد هم همینو میگیم و از یه گوشه که دوربین نداره ، فرار می کنیم .
سرمو از روی گوشی بلند کردم و رو به جونگکوک
گفتم : من می خوام برم توی حیاط هواخوری ، توام میای ؟ سرشو بالا آورد و گفت : آره بریم .
پتو رو از خودم کنار زدم و دمپایی هام رو پوشیدم . لبه ی تخت رو گرفتم و بلند شدم . پاهام سست بودن . میدونستم نمیتونم بدون کمک راه برم ولی خجالت می کشیدم از جونگکوک کمک بخوام ، تا همین الانم کلی توی زحمت افتاده . لبه ی تخت رو ول کردم . قدم اول رو برداشتم ، لنگان لنگان دومی رو هم برداشتم . رسیدم به قدم چهارم که تعادلم رو از دست دادم و خواستم بیافتم ولی جونگکوک سریع گرفتم . افتادم توی بغلش . ناخودآگاه به لباسش چنگ زدم . عین این فیلم هندی ها توی چشمای هم زل زده بودیم(خوبه خودشم میدونه😂😒) . من که حسابی خجالت کشیده بودم سعی کردم ازش جدا بشم ، ولی کوک دستامو سفت گرفت و گفت : نمی تونی راه بری ، کمکت می کنم . با دست چپش ، دست چپم رو گرفت و با دست راستش کمرم رو گرفت . لپام گُر گرفته بودن. به زور تا در لنگان لنگان رفتم . برای اینکه در رو باز کنه ، دستم رو ول کرد و کمرم رو سفت تر گرفت ، که باعث شد بیشتر بهش نزدیک بشم . احساس کردم قلبم الان از توی سینه م در میاد . درو باز کرد و رفتیم بیرون . سویون با تعجب اومد جلو و گفت : کجا میرین؟ گفتم : میریم هواخوری . نگاهی به پوزیشن من و کوک و لپای گل انداخته من کرد و گفت : می خوای برات ویلچر بیارم یا باهات بیام؟
دهن باز کردم که بگم ویلچر بیاره ولی جونگکوک زودتر گفت : نه همه چیز خوبه . (معلومه که برای جناب خوبه😒) سویون از این حرف کوک تعجب کرد . شونه بالا انداخت و گفت : باشه... بادیگارد ها هم خیالشون راحت شد و دوباره سرجاشون نشستن . اصلا فکرشم نمی کردن من بخوام با کوک فرار کنم...
#فیک_بی_تی_اس #فیک
۷.۵k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.