|my sweet dream|
|my sweet dream|
p¹¹
*ویو تهیونگ*
میتونستم ترس و از چشمای ا.ت بخونم ، نتونستم طاقت بیارم و بغلش کردم بخاطر اختلاف قدی تا سینه ام بود سرش و روی سینه ام فشردم
تهیونگ:تا وقتی منو داداشت و همچنین پسرا هستیم از چیزی نترس
ا.ت:باید به حرفت گوش میدادم*بغضش ترکید
تهیونگ: لطفاً گریه نکن ، اشکالی نداره درستش میکنیم
«با اومدن جونگکوک سوار ماشین شدیم و رفتیم عمارت ، تو راه به پسرا خبر داده بودم وقتی رسیدیم وسایل ا.ت بردن تو اتاق من»
جونگکوک:چرا اتاق تهیونگ؟خواهرمه میاد تو اتاق من
جیمین: جونگکوک بیا اینجا من کارت دارم
«وقتی جونگکوک رفت همراه جیمین تهیونگ گفت...»
تهیونگ:برو تو اتاق من و کاری داشتی صدام کن ، آدرس اینجا رو حتی به رفیقات هم نمیگی
ا.ت:باشه...
«وقتی ا.ت رفت تو اتاقش ،پسرا جمع شدن تا تصمیمی بگیرن بعد از چند تا تصمیم مزخرف به این نتیجه رسیدن، اون مرد هرچی که نظرش و جلب کنه میخواد و تا بدستش نیاره بیخیال نمیشه ، شب تهیونگ بازم با سردرد میگرنی که داشت رفت تو اتاق ا.ت و مشغول تمیز کردن اتاق دید لبخند ضعیفی زد روی تخت دراز کشید ا.ت طرف دیگه تخت نشست »
ا.ت:یادمه تو هم مثل من میگرن داری!
تهیونگ:اوهوم ، الانم دقیقا همون سردرد و دارم
ا.ت:پس باید بخوابی ، همهجا سکوت و تاریک باشه
تهیونگ:خوابم نمیبره تو این وضعیت
ا.ت:فعلا که همچی نرماله ، بعدشم اصلا منم میخوابم*خواست بره روی کاناپه اتاق که..
تهیونگ:بیا روی تخت بخواب ، تخت بزرگه
ا.ت:باشه
«ا.ت آروم کنار تهیونگ دراز کشید اما قبلش چراغا رو خاموش کرد پتو رو تا روی سر تهیونگ کشید خودشم ساکت کنارش دراز کشید تا تهیونگ زودتر خوابش ببره و سردردش آروم بشه*
*صبح ویو تهیونگ*
بلاخره یک روز بدون سردرد و حال بد از خواب بیدار شدم ا.ت کنارم خوابیده بود ، این دختر حتی تو خواب هم جذابه، وسوسه شده بودم برای یکبارم شده اون لبای خوش فرم و خوش رنگش و حس کنم ، از یک طرف میترسیدم بیدار بشه از یک طرف چشمام فقط روی لباش بود، آروم لبام و روی لبای نرمش گذاشتم خیلی آروم بوسیدمش و فاصله گرفتم ، لبای دختر کوچولوم مزه توت فرنگی میداد ، کاشکی تو واقعیت و بیداری هم میبوسیدمش ، کاش عمیق تر اون لباس نرمش و حس میکنم ، بزور ازش دل کندم امروز یکشنبه بود یعنی روز تعطیل ، بلند شدم لباس راحتی پوشیدم رفتم پایین پیش جین و شوگا که بیدار شده بودن
*ویو ا.ت*
وقتی از خواب بیدار شدم دیدم تهیونگ کنارم نیست انگار زودتر بیدار شده بود ، یکم به خودم رسیدم موهای بلند خرمایی موج دارم و باز گذاشتم و رفتم پایین دیدم همه روی کاناپه روی کارشون تمرکز کردن تا جونگکوک منو دید...
امیدوارم دوسش داشته باشید 💜
حمایت یادتون نره ✨
#بی_تی_اس #فیک #سناریو
p¹¹
*ویو تهیونگ*
میتونستم ترس و از چشمای ا.ت بخونم ، نتونستم طاقت بیارم و بغلش کردم بخاطر اختلاف قدی تا سینه ام بود سرش و روی سینه ام فشردم
تهیونگ:تا وقتی منو داداشت و همچنین پسرا هستیم از چیزی نترس
ا.ت:باید به حرفت گوش میدادم*بغضش ترکید
تهیونگ: لطفاً گریه نکن ، اشکالی نداره درستش میکنیم
«با اومدن جونگکوک سوار ماشین شدیم و رفتیم عمارت ، تو راه به پسرا خبر داده بودم وقتی رسیدیم وسایل ا.ت بردن تو اتاق من»
جونگکوک:چرا اتاق تهیونگ؟خواهرمه میاد تو اتاق من
جیمین: جونگکوک بیا اینجا من کارت دارم
«وقتی جونگکوک رفت همراه جیمین تهیونگ گفت...»
تهیونگ:برو تو اتاق من و کاری داشتی صدام کن ، آدرس اینجا رو حتی به رفیقات هم نمیگی
ا.ت:باشه...
«وقتی ا.ت رفت تو اتاقش ،پسرا جمع شدن تا تصمیمی بگیرن بعد از چند تا تصمیم مزخرف به این نتیجه رسیدن، اون مرد هرچی که نظرش و جلب کنه میخواد و تا بدستش نیاره بیخیال نمیشه ، شب تهیونگ بازم با سردرد میگرنی که داشت رفت تو اتاق ا.ت و مشغول تمیز کردن اتاق دید لبخند ضعیفی زد روی تخت دراز کشید ا.ت طرف دیگه تخت نشست »
ا.ت:یادمه تو هم مثل من میگرن داری!
تهیونگ:اوهوم ، الانم دقیقا همون سردرد و دارم
ا.ت:پس باید بخوابی ، همهجا سکوت و تاریک باشه
تهیونگ:خوابم نمیبره تو این وضعیت
ا.ت:فعلا که همچی نرماله ، بعدشم اصلا منم میخوابم*خواست بره روی کاناپه اتاق که..
تهیونگ:بیا روی تخت بخواب ، تخت بزرگه
ا.ت:باشه
«ا.ت آروم کنار تهیونگ دراز کشید اما قبلش چراغا رو خاموش کرد پتو رو تا روی سر تهیونگ کشید خودشم ساکت کنارش دراز کشید تا تهیونگ زودتر خوابش ببره و سردردش آروم بشه*
*صبح ویو تهیونگ*
بلاخره یک روز بدون سردرد و حال بد از خواب بیدار شدم ا.ت کنارم خوابیده بود ، این دختر حتی تو خواب هم جذابه، وسوسه شده بودم برای یکبارم شده اون لبای خوش فرم و خوش رنگش و حس کنم ، از یک طرف میترسیدم بیدار بشه از یک طرف چشمام فقط روی لباش بود، آروم لبام و روی لبای نرمش گذاشتم خیلی آروم بوسیدمش و فاصله گرفتم ، لبای دختر کوچولوم مزه توت فرنگی میداد ، کاشکی تو واقعیت و بیداری هم میبوسیدمش ، کاش عمیق تر اون لباس نرمش و حس میکنم ، بزور ازش دل کندم امروز یکشنبه بود یعنی روز تعطیل ، بلند شدم لباس راحتی پوشیدم رفتم پایین پیش جین و شوگا که بیدار شده بودن
*ویو ا.ت*
وقتی از خواب بیدار شدم دیدم تهیونگ کنارم نیست انگار زودتر بیدار شده بود ، یکم به خودم رسیدم موهای بلند خرمایی موج دارم و باز گذاشتم و رفتم پایین دیدم همه روی کاناپه روی کارشون تمرکز کردن تا جونگکوک منو دید...
امیدوارم دوسش داشته باشید 💜
حمایت یادتون نره ✨
#بی_تی_اس #فیک #سناریو
۱۰.۹k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.