*𝖕𝖆𝖗𝖙*(5) *دردعشق *
میخواستن تولد رو توی یکی از باغ هامون بیرون از شهر بگیریم بخاطره همین یک ساعتی راه بود
من ربع ساعتی بود که حرکت کرده بودم
هرچی دنبال گوشیم و کیفم گشتم نبود
یادم امد توی خونه زمانی رفتم قرص ها
رو از آشپزخونه بیارم کیفمو اونجا گذاشتم
برگشتم بعد چند دقیقه رسیدم به ساعت نگاه کردم شوگا الان دیگه باید برگشته باشه خونه
ا.ت:خوبه حالا بازم لحظه آخری میبینمش
توی دلم گفتم و رفتم سمت کلید انداختم و در رو باز کردم اما ساکت و آروم بود هیچ خبری از شوگا نبود
ا.ت:یعنی نیومده؟
ا.ت:حتما سرش خیلی شلوغ منم که امروز نبودم
توی دلم گفتم رفتم سمت آشپزخونه و کیفم رو از روی صندلی برداشتم از آشپزخونه بیرون امد که یچیزی قرمز از پشت مبل توجهم رو جلب کرد
سمتش رفتم نزدیکش شدم کفش بود یه کفش پاشنه بلند قرمز نگاهم رو چرخوندم با لباس خواب قرمز زنانه و سوتین قرمز و..... که روی زمين افتاده بودن مواجه شدم
کت مردونه ی هم که معلوم بود مال شوگا بود کنارشون افتاد بود
بدنم بی توان شد به چشمام باور نداشت
ا.ت:نه این واقعیت نداره
توی همین حال یه دفعه صدای ناله بلند دخترونه ی از طبق بالا شنیدم
بدنم یخ زده بود و قلبم تند تند میزد حالم بد متوجه هیچی نمیشدم حتی نفهمیدم چطوری از پله ها بالا رفتم و جلوی در اتاق ایستادم
حالا دیگه صداشون کاملا واضح میشینیدم اون آ.. آرین بود
آرین:اههه ددی
من ربع ساعتی بود که حرکت کرده بودم
هرچی دنبال گوشیم و کیفم گشتم نبود
یادم امد توی خونه زمانی رفتم قرص ها
رو از آشپزخونه بیارم کیفمو اونجا گذاشتم
برگشتم بعد چند دقیقه رسیدم به ساعت نگاه کردم شوگا الان دیگه باید برگشته باشه خونه
ا.ت:خوبه حالا بازم لحظه آخری میبینمش
توی دلم گفتم و رفتم سمت کلید انداختم و در رو باز کردم اما ساکت و آروم بود هیچ خبری از شوگا نبود
ا.ت:یعنی نیومده؟
ا.ت:حتما سرش خیلی شلوغ منم که امروز نبودم
توی دلم گفتم رفتم سمت آشپزخونه و کیفم رو از روی صندلی برداشتم از آشپزخونه بیرون امد که یچیزی قرمز از پشت مبل توجهم رو جلب کرد
سمتش رفتم نزدیکش شدم کفش بود یه کفش پاشنه بلند قرمز نگاهم رو چرخوندم با لباس خواب قرمز زنانه و سوتین قرمز و..... که روی زمين افتاده بودن مواجه شدم
کت مردونه ی هم که معلوم بود مال شوگا بود کنارشون افتاد بود
بدنم بی توان شد به چشمام باور نداشت
ا.ت:نه این واقعیت نداره
توی همین حال یه دفعه صدای ناله بلند دخترونه ی از طبق بالا شنیدم
بدنم یخ زده بود و قلبم تند تند میزد حالم بد متوجه هیچی نمیشدم حتی نفهمیدم چطوری از پله ها بالا رفتم و جلوی در اتاق ایستادم
حالا دیگه صداشون کاملا واضح میشینیدم اون آ.. آرین بود
آرین:اههه ددی
۷۴.۷k
۲۹ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.