part 19
ات : فقد درخواست ازت خواستم.ولی خب..فک کنم الان وقتش نیس
جین
شیر بانو کیم رو اماده کردم و رفتم تو اتاقشون که با صحنه روبه روم تعجب کردم...قمار بازمون باز فاز بازیگری گرفته؟
"کوک"
برام مهم نبود که چه کسی وارد اتاق شده...من به شدت به این اغوش گرم لطیف نیاز داشتم..نفس عمیقی کشیدم و عطر تنشو وارد ریه هام کردم.
"جین"
نگاهی بهش کردم...چشماش قرمز شده...هق میزنه و اشک میریزه..واقعا داره گریه میکنه..ولی دلیلش چیه؟
لبخندی به لبم نشست..
جین : بانوی من شیرتو تا سرد نشه میل کنید*لبخند*
ات : ممنون سوکجین...
درو باز کردم که برم...دیدم که اقای کیم پشت دره..
جونگ کوک که متوجه شد زود بلند شد
تهیونگ : جونگ کوک..بات کار دارم...همرام بیا
کوک : چشم
جونگ کوک بلند شد و همراه اقای کیم بیرون رفت
جین : امم..عذر میخوام بانوی من..میشه بپرسم مراسم تاج گزاری کیه؟
ات :راستش فعلا معلوم نیس فک کنم ۳ روز دیگس
جین : اوممم...
ات : اها یادم انداختی...فردا به تمام خدمه قصر استراحت میدم که به خودشون برسن واسه روز مراسم...و اینکه بهترین رقاصای شهر چه زن و چه مرد رو روز مراسم دعوت میکنین و همچنین امپراطورای سر زمین دیگه
جین : حتما بانوی من
ات : ممنون
جین : با اجازتون من میرم
"ات"
سری تکون دادم و رفت
سرمو بالا گرفتم و نفس عمیقی کشیدم و با خودم زمزمه کردم : بهترین ملکه برای سرزمینم میشم
هوفی کشیدم و خودمو رو تخت انداختم
ات : کی فکرش میکرد ملکه بودن اینقد حوصله سر بره...
بلند شدم رفتم سمت میز که لیوان شیر گرم روش بود
دستامو دورش حلقه کردم تا گرماش به تمام سلولای دستم برسه
اهسته شیرمو میل کردم و کتاب دریاچه قو رو برداشتم
برگشتم رو تختم نشستم و کتاب رو باز و شروع به خوندن کردم
"کوک"
همراه اقای کیم به اتاقش رفتم
تهیونگ : جونگ کوک...من نمیخوام مراسم تاج گزاری برپا بشه...کاری کن همه چی کنسل بسه
کوک :"شوکه" اما...برای چی
تهیونگ : معلومه برا چی...من نمیخوام ات ملکه بشه...تاج باید تو مشت من باشه..من برادر بزرگترم...ات فقد یه دختر ضعین و ناتوانیه...که فک کنم با پوکی استخونش زنده بودنش هم تضمین نمیشه..به هر حال...ممکنه هم بعد مراسم به فکر ازدواج ات هم باشن...حتما هم گزینه ای جز پسر شاه جانگ ندارن
کوک : امم...چرا میخوای تاج رو بگیرین؟
تهیونگ : معلومه..که قدرت رو بدست بیارم..همه اون موجودات بیرون قصر ضعیف تر از منن..منو تو اسمونا پیدا میکنن و راحت زیر پام له میشن
کوک :"شوکه"اما...
تهیونگ : ولی و اما نداریم...خودت یه کاری کن...کاری کن مراسم برگزار نشه..حتی اگه شده کارت به قطع کردن پاهاشم باشه
برای یه لحظه خودم رو جای اقای کیم دیدم..این منم ؟...جدا از این..اقای کیم به من میگه به بانو کیم اسیب بزنم...
"جین"
تمام حرفای اقای کیم رو پشت در شنیدم..از شوک و ترس سست شده بودم...داره چه اتفاقی تو قصر میوفته!؟
جین
شیر بانو کیم رو اماده کردم و رفتم تو اتاقشون که با صحنه روبه روم تعجب کردم...قمار بازمون باز فاز بازیگری گرفته؟
"کوک"
برام مهم نبود که چه کسی وارد اتاق شده...من به شدت به این اغوش گرم لطیف نیاز داشتم..نفس عمیقی کشیدم و عطر تنشو وارد ریه هام کردم.
"جین"
نگاهی بهش کردم...چشماش قرمز شده...هق میزنه و اشک میریزه..واقعا داره گریه میکنه..ولی دلیلش چیه؟
لبخندی به لبم نشست..
جین : بانوی من شیرتو تا سرد نشه میل کنید*لبخند*
ات : ممنون سوکجین...
درو باز کردم که برم...دیدم که اقای کیم پشت دره..
جونگ کوک که متوجه شد زود بلند شد
تهیونگ : جونگ کوک..بات کار دارم...همرام بیا
کوک : چشم
جونگ کوک بلند شد و همراه اقای کیم بیرون رفت
جین : امم..عذر میخوام بانوی من..میشه بپرسم مراسم تاج گزاری کیه؟
ات :راستش فعلا معلوم نیس فک کنم ۳ روز دیگس
جین : اوممم...
ات : اها یادم انداختی...فردا به تمام خدمه قصر استراحت میدم که به خودشون برسن واسه روز مراسم...و اینکه بهترین رقاصای شهر چه زن و چه مرد رو روز مراسم دعوت میکنین و همچنین امپراطورای سر زمین دیگه
جین : حتما بانوی من
ات : ممنون
جین : با اجازتون من میرم
"ات"
سری تکون دادم و رفت
سرمو بالا گرفتم و نفس عمیقی کشیدم و با خودم زمزمه کردم : بهترین ملکه برای سرزمینم میشم
هوفی کشیدم و خودمو رو تخت انداختم
ات : کی فکرش میکرد ملکه بودن اینقد حوصله سر بره...
بلند شدم رفتم سمت میز که لیوان شیر گرم روش بود
دستامو دورش حلقه کردم تا گرماش به تمام سلولای دستم برسه
اهسته شیرمو میل کردم و کتاب دریاچه قو رو برداشتم
برگشتم رو تختم نشستم و کتاب رو باز و شروع به خوندن کردم
"کوک"
همراه اقای کیم به اتاقش رفتم
تهیونگ : جونگ کوک...من نمیخوام مراسم تاج گزاری برپا بشه...کاری کن همه چی کنسل بسه
کوک :"شوکه" اما...برای چی
تهیونگ : معلومه برا چی...من نمیخوام ات ملکه بشه...تاج باید تو مشت من باشه..من برادر بزرگترم...ات فقد یه دختر ضعین و ناتوانیه...که فک کنم با پوکی استخونش زنده بودنش هم تضمین نمیشه..به هر حال...ممکنه هم بعد مراسم به فکر ازدواج ات هم باشن...حتما هم گزینه ای جز پسر شاه جانگ ندارن
کوک : امم...چرا میخوای تاج رو بگیرین؟
تهیونگ : معلومه..که قدرت رو بدست بیارم..همه اون موجودات بیرون قصر ضعیف تر از منن..منو تو اسمونا پیدا میکنن و راحت زیر پام له میشن
کوک :"شوکه"اما...
تهیونگ : ولی و اما نداریم...خودت یه کاری کن...کاری کن مراسم برگزار نشه..حتی اگه شده کارت به قطع کردن پاهاشم باشه
برای یه لحظه خودم رو جای اقای کیم دیدم..این منم ؟...جدا از این..اقای کیم به من میگه به بانو کیم اسیب بزنم...
"جین"
تمام حرفای اقای کیم رو پشت در شنیدم..از شوک و ترس سست شده بودم...داره چه اتفاقی تو قصر میوفته!؟
۸۶.۹k
۱۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.