Part 6
Part 6
( ویو صبح ساعت 10 )
ات چشمامو باز کرد دوره و بره خونه رو نگاه کرد هیچکس نبود
ات : الان وقتشه کیم تهیونگ ازت فرار میکنم
ات زود از مبل بلند شد و رفت سمته در
اما تهیونگ باهوش تر از این حرفا بود درو قفل کرده بود تا ات نتونه بره
ات : کیم تهیونگ اگه درو بستی پنجره که هست
ات رفت سمته پنجره
نشست تویه پنجر ارتفایه زمین از پنجره خیلی زیاد بود
ات : میتونم بپرم اره من میتونم
و این شد که ات خودشو پرت کرد پایین
تهیونگ : اوفف امروز خیلی خسته شدم بعدشم اون کارگردان احمق هیچی سرش نمیشه
جونکوک : باشه عصبانی نشو
شوگا : هواست به رانندگیت باشه
ات وقتی خودشو از پنجره پرت کرد پایین استونه لباسش گیر کرد به یه چیزی و استونش پاره شد وقتی افتاد رویه زمین پاش زخمی شد
ات : اخخخ پامممم
ات با خیلی سختی از رویه زمین بلند شد و خیلی زود زود راه رفت و از حیات خونه رفت بیرون همینکه یک قدم برداشت ماشینه سیاهی جلوش پیچید وایستاده
ات همونجا سره جاش وایستاده بود با دیدن کسی که از ماشین پیاده شد خشکش زد
تهیونگ یه قدم به ات نزدیک شد و گفت
تهیونگ : داشتی فرار میکردی
ات با ترس یه قدم به عقب برداشت و گفت
ات : مم من من پیشت نمی مونم
تهیونگ : مگه دسته تویه که اینجا نمی مونی
با داد
تهیونگ قدم های سریع برداشت به سمته ات
ات داشت عقب عقب میرفت
تهیونگ هم داشت به سمتش قدم برمیداشت
ات بغض کرده بود و گفت
ات : ازم دور شو (با بغض )
ات خواست بدو یه اما بخاطر پای زخمیش افتاد رویه زمین
تهیونگ رفت سمتش و مچ دستشو سفت گرفت و بلندش کرد
ات : ولم کن( با بغض )
شوگا : تهیونگ ولش کن مگه نمی بینیش از پاش داره خون میاد
تهیونگ : دخالت نکنید
تهیونگ رفت سمته خونه و ات رو دنبال خودش می کشوند ات سعی میکرد تا دستشو از دسته تهیونگ دور کنم اما تهیونگ مچ دستشو خیلی سفت گرفته بود
ات : دستم درد گرفت
تهیونگ : خفشو
ات بغضش شکست و اشکاش سرازیر شدن
تهیونگ ات رو برد تویه اتاق خودش
ات رو هول داد تویه اتاق و درو بست
ات : من کاری نکردم ولم کن
اشکای ات میریختن این حق اون دختره معصوم نبود اشکاش رویه گون هاش موج میزدن
《♡♡♡♡♡》
( ویو صبح ساعت 10 )
ات چشمامو باز کرد دوره و بره خونه رو نگاه کرد هیچکس نبود
ات : الان وقتشه کیم تهیونگ ازت فرار میکنم
ات زود از مبل بلند شد و رفت سمته در
اما تهیونگ باهوش تر از این حرفا بود درو قفل کرده بود تا ات نتونه بره
ات : کیم تهیونگ اگه درو بستی پنجره که هست
ات رفت سمته پنجره
نشست تویه پنجر ارتفایه زمین از پنجره خیلی زیاد بود
ات : میتونم بپرم اره من میتونم
و این شد که ات خودشو پرت کرد پایین
تهیونگ : اوفف امروز خیلی خسته شدم بعدشم اون کارگردان احمق هیچی سرش نمیشه
جونکوک : باشه عصبانی نشو
شوگا : هواست به رانندگیت باشه
ات وقتی خودشو از پنجره پرت کرد پایین استونه لباسش گیر کرد به یه چیزی و استونش پاره شد وقتی افتاد رویه زمین پاش زخمی شد
ات : اخخخ پامممم
ات با خیلی سختی از رویه زمین بلند شد و خیلی زود زود راه رفت و از حیات خونه رفت بیرون همینکه یک قدم برداشت ماشینه سیاهی جلوش پیچید وایستاده
ات همونجا سره جاش وایستاده بود با دیدن کسی که از ماشین پیاده شد خشکش زد
تهیونگ یه قدم به ات نزدیک شد و گفت
تهیونگ : داشتی فرار میکردی
ات با ترس یه قدم به عقب برداشت و گفت
ات : مم من من پیشت نمی مونم
تهیونگ : مگه دسته تویه که اینجا نمی مونی
با داد
تهیونگ قدم های سریع برداشت به سمته ات
ات داشت عقب عقب میرفت
تهیونگ هم داشت به سمتش قدم برمیداشت
ات بغض کرده بود و گفت
ات : ازم دور شو (با بغض )
ات خواست بدو یه اما بخاطر پای زخمیش افتاد رویه زمین
تهیونگ رفت سمتش و مچ دستشو سفت گرفت و بلندش کرد
ات : ولم کن( با بغض )
شوگا : تهیونگ ولش کن مگه نمی بینیش از پاش داره خون میاد
تهیونگ : دخالت نکنید
تهیونگ رفت سمته خونه و ات رو دنبال خودش می کشوند ات سعی میکرد تا دستشو از دسته تهیونگ دور کنم اما تهیونگ مچ دستشو خیلی سفت گرفته بود
ات : دستم درد گرفت
تهیونگ : خفشو
ات بغضش شکست و اشکاش سرازیر شدن
تهیونگ ات رو برد تویه اتاق خودش
ات رو هول داد تویه اتاق و درو بست
ات : من کاری نکردم ولم کن
اشکای ات میریختن این حق اون دختره معصوم نبود اشکاش رویه گون هاش موج میزدن
《♡♡♡♡♡》
۳.۲k
۲۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.