I wanna be a dad🧸💙 p¹⁴
هانول با گریه و زجه ای که دل سنگ رو هم آب میکرد گفت
هانول « توروخدااااا.....لطفا به رائون...کاری نداشته باشششش....لطفا....نزدیک نامجون....نشو...بابا اون بچمههه....۹ ماه...توی شکمم بود...یکسال بدون هیچ حامی....بزرگش کردم...تو...تو بابای منی...چرا...چرا اون دختر ناتنیتو انقدر...مواظبشی...و میخوای منی ک از گوشت و پوست و خونتم رو بچمو بکشی...تابتونی منو بدی به یکی که ازم ده، سال بزرگ ترع؟ 😭🥲💔
هابی « خفه شو دختره احمقققق...معلوم نیست با اجازه کی رفتی سئول...با اون پسره الدنگ (خودتی) رفتی تو رابطه...و وقتی ولت کرد بازم بچتو نگه داشتی...بفهم اون بچه یه مانعهههه(داد)
بعد از این حرف هانول جیغی کشید و گوشی رو قطع کرد و دستاش از شدت فشار عصبی میلرزید...
هایون « دختر قشنگم جدی نگیر...با اونهمه بادیگارد جای رائون پیشه نامجون امنه... آروم باش عزیزم...
هاجون « با عصبانیت روی تختم نشستم و سرمو بین دستام گذاشتم....درسته اون خواهرم بود...میدونستم چه سختیایی کشیده...میدونستم تنهایی اینهمه سختیو به دوش کشیده...ولی اون بین منو مامان اون بابای عوضی و اون زنیکه و دخترش رو انتخاب کرد....وقتی بعد ده سال دیدمش متوحه شدم چقدر تغییر کرده...هنوز همونطور کوچولوعه با چشمای آهویی...وقتی بغض کرده بود بازم تلخند داشت...دروغ چرا ولی دلتنگشم بودم...
توی همین فکرا بودم که صدای زجه و گریه های هانول با اون مردک مثلا بابا میومد....
وقتی حرفای بابا رو شنیدم میخواستم همین حالا بزنم بکشمش.. حرفای هانول واقعا قلبمو نابود میکرد..باورم نمیشه این خواهر من اینقدر سختی کشیده...یع...یعنی مامان راست میگفت اون سلبریتی معروف...آرام یا همون کیم نامجون دوست پسر هانوله که ولش کرده و هانول ازش بچه داره؟!
خدای مننننن چی به سر این خواهر من آوردند.....به موقش میتونم حساب بابا و اون نامجون رو برسم ولی الان مهم هانوله!.....
نامجون « خب بچه ها برااستراحتتون توی این سه ماه میخواین چیکارا کنین؟ جیمین خداوکیلی امسال رولاقل برو بوسان دیدن خانوادت😐همیشه برا تعطیلات یا پاریسی یا اروپا
جیمین « حقیقتا میخوام با مامانم و بابام و جی هیون (اسم واقعی داداش جیمین) برم پاریس😁
کوک « حس میکنم محل زندگی قبلیت پاریس بوده ಠ﹏ಠ
ته « خب...هیونگ تو چی؟ تو میخوای با این یچه کجا بری؟
نامجون « حقیقتا من کره میمونم...شاید برم ایلسان پیش پدر و مادرم یکم...مامانم هفته پیش زنگ زد بهم گفت خواهر کوچولوم با یکی که مناسبش نیست قرار میذاره...
یونگی « و غیرت برادرانت فعال شده؟
نامی « منو سننه؟! فق میخوام باش حرف بزنم ک بش بگم به صلاحش نیست....هم من هم مامانم و بابام صلاحشو میخوایم...به هر حال از هر لحاظ باید مراقب باشم🗿👍
اعضا: ಠ_ಠ
جین « با این بچه میخوای چه کنی؟ ...
هانول « توروخدااااا.....لطفا به رائون...کاری نداشته باشششش....لطفا....نزدیک نامجون....نشو...بابا اون بچمههه....۹ ماه...توی شکمم بود...یکسال بدون هیچ حامی....بزرگش کردم...تو...تو بابای منی...چرا...چرا اون دختر ناتنیتو انقدر...مواظبشی...و میخوای منی ک از گوشت و پوست و خونتم رو بچمو بکشی...تابتونی منو بدی به یکی که ازم ده، سال بزرگ ترع؟ 😭🥲💔
هابی « خفه شو دختره احمقققق...معلوم نیست با اجازه کی رفتی سئول...با اون پسره الدنگ (خودتی) رفتی تو رابطه...و وقتی ولت کرد بازم بچتو نگه داشتی...بفهم اون بچه یه مانعهههه(داد)
بعد از این حرف هانول جیغی کشید و گوشی رو قطع کرد و دستاش از شدت فشار عصبی میلرزید...
هایون « دختر قشنگم جدی نگیر...با اونهمه بادیگارد جای رائون پیشه نامجون امنه... آروم باش عزیزم...
هاجون « با عصبانیت روی تختم نشستم و سرمو بین دستام گذاشتم....درسته اون خواهرم بود...میدونستم چه سختیایی کشیده...میدونستم تنهایی اینهمه سختیو به دوش کشیده...ولی اون بین منو مامان اون بابای عوضی و اون زنیکه و دخترش رو انتخاب کرد....وقتی بعد ده سال دیدمش متوحه شدم چقدر تغییر کرده...هنوز همونطور کوچولوعه با چشمای آهویی...وقتی بغض کرده بود بازم تلخند داشت...دروغ چرا ولی دلتنگشم بودم...
توی همین فکرا بودم که صدای زجه و گریه های هانول با اون مردک مثلا بابا میومد....
وقتی حرفای بابا رو شنیدم میخواستم همین حالا بزنم بکشمش.. حرفای هانول واقعا قلبمو نابود میکرد..باورم نمیشه این خواهر من اینقدر سختی کشیده...یع...یعنی مامان راست میگفت اون سلبریتی معروف...آرام یا همون کیم نامجون دوست پسر هانوله که ولش کرده و هانول ازش بچه داره؟!
خدای مننننن چی به سر این خواهر من آوردند.....به موقش میتونم حساب بابا و اون نامجون رو برسم ولی الان مهم هانوله!.....
نامجون « خب بچه ها برااستراحتتون توی این سه ماه میخواین چیکارا کنین؟ جیمین خداوکیلی امسال رولاقل برو بوسان دیدن خانوادت😐همیشه برا تعطیلات یا پاریسی یا اروپا
جیمین « حقیقتا میخوام با مامانم و بابام و جی هیون (اسم واقعی داداش جیمین) برم پاریس😁
کوک « حس میکنم محل زندگی قبلیت پاریس بوده ಠ﹏ಠ
ته « خب...هیونگ تو چی؟ تو میخوای با این یچه کجا بری؟
نامجون « حقیقتا من کره میمونم...شاید برم ایلسان پیش پدر و مادرم یکم...مامانم هفته پیش زنگ زد بهم گفت خواهر کوچولوم با یکی که مناسبش نیست قرار میذاره...
یونگی « و غیرت برادرانت فعال شده؟
نامی « منو سننه؟! فق میخوام باش حرف بزنم ک بش بگم به صلاحش نیست....هم من هم مامانم و بابام صلاحشو میخوایم...به هر حال از هر لحاظ باید مراقب باشم🗿👍
اعضا: ಠ_ಠ
جین « با این بچه میخوای چه کنی؟ ...
۵۰.۰k
۲۰ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.