خب دوستان تصمیم گرفتمم..پایانش شاده
💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝
چرا..
♤♡◇♧♤♡◇♧♤♡◇♧
PART²
ویو جونگکوک
وقتی رسیدم خونه هرچی زنگ زدم جواب نداد گفتم شاید خوابه اخه ساعت ۱۲ شب بود ولی بازم عجیب بود برام اون همیشه تا دیروقت بیدار میموند.خلاصه در و با کلید باز کردم و رفتم تو چراغ اتاق خودمون خاموش بود و درشهم بستهست کمکم داشتم نگران میشدم از وقتی اومدم خیلی عجیب بود..سریع در و باز کردم و رفتم تو و دیدم ا.ت نیست...رفتم تو هال دیدم یه کاسه پفیلا روی میز وسط هست و تلویزیون روی حالت فیلم گذاشتنه فهمیدم ا.ت اینجا بوده ولی الان به هر دلیلی دیگه نیست..خیلی نگران شدم و زنگ زدم به گوشیش اما بعد شیش..هفت تا بوق جواب نداد تا ساعت ۱۲ شب هیچ خبری ازش نبود که یهو زنگ آیفون خورده شد زود خودم و بهش رسوندم و دیدم یه پسره دم دره و زنگ و زده..در و باز کردم و رفتم پایین دم در و دیدم همون پسره داره به ا.ت کمک میکنه بیاد از ماشینش بیرون خیلی مشکوک شدم..اون پسره کیه..خوب که دقت کردم دیدم ا.ت مستِمسته..چرا مست کرده بود..چرا با اون پسره اومده بود..چرا پسره داشت کمکش میکرد..نکنه...نه نه نه..ا.ت اون کار و نمیکنه.ا.ت هنوز پیاده نشده بود چون خیلی مست بود رفتم پسره رو زدم کنار و ا.ت رو برایداستایل بغل کردم بردم توی راهپله و در خونه رو محکم بستم و رفتم تو خونه ا.ت رو گذاشتم روی تخت و دیدم از شدت مستی داره هزیون میگه
ا.ت:اَههه..نکن دیگه..درد دارهههه
گفتم حتما بخاطر مستیشه و هیچ اتفاقی نیفتاده صبر میکنم و فردا ازش میپرسم..اما..اگه واقعا..اَههه..ولش کننن.امروز خیلی خسته شدم..یه پارچ آب گذاشتم روی میز عسلی کنار تخت و دو تا لیوان کنارش بعدشم پتو رو زدم کنار و پیش ا.ت خوابیدم.
ویو ا.ت ساعت ۹ صبح
وقتی چشمام و باز کردم با چشمای بسته ی کوک روبروم مواجه شدم و پتویی که رومون بود..وایی..نکنه دیشب..زود پتو رو از رو خودم زدم کنار و مطمئن شدم که لباسم تنمه..وقتی کاملا مطمئن شدم زل زدم به کوک..خیلی کیوت و خرگوشی خوابیده بود..یه نگاه به ساعت کردم..ساعت ۹ بود..هنوز ۱ ساعت دیگه جفتمون وقت داشتیم واسه سرکار رفتن..پاشدم برم صبحونه رو درست کنم..بعد یه ربع بعد که تقریبا همچی آماده بود و میخواستم پارچ شیرموز و بردارم ببرم بزارم رو میز(فکر کردی اینجا شیرموز نیست؟اشتباه فکر کردی..هرجا کوک باشه شیرموزاش هم هستن😌)که یهو یکی از پشت بغلم کرد.
کوک:چیکار میکنی؟(لحن مهربون)
ا.ت:کوک نکنن..(خنده)شیرموزت میریزه هااا(خنده)
کوک:باشه حالا که اینجوری شد بدهش خودم میبرم..بده بده
ا.ت:بیا(خنده)
پارچ و گرفت منم دوتا لیوان برداشتم گذاشتم تو سینی و رفتم سمت میز ناهار خوری و گذاشتمشون روی میز..صبحونه رو خوردیم و ساعت نزدیکای ۱۱ و نیم بود که...........
💄💄💄💄💄💄💄💄💄💄💄💄💄💄
چرا..
♤♡◇♧♤♡◇♧♤♡◇♧
PART²
ویو جونگکوک
وقتی رسیدم خونه هرچی زنگ زدم جواب نداد گفتم شاید خوابه اخه ساعت ۱۲ شب بود ولی بازم عجیب بود برام اون همیشه تا دیروقت بیدار میموند.خلاصه در و با کلید باز کردم و رفتم تو چراغ اتاق خودمون خاموش بود و درشهم بستهست کمکم داشتم نگران میشدم از وقتی اومدم خیلی عجیب بود..سریع در و باز کردم و رفتم تو و دیدم ا.ت نیست...رفتم تو هال دیدم یه کاسه پفیلا روی میز وسط هست و تلویزیون روی حالت فیلم گذاشتنه فهمیدم ا.ت اینجا بوده ولی الان به هر دلیلی دیگه نیست..خیلی نگران شدم و زنگ زدم به گوشیش اما بعد شیش..هفت تا بوق جواب نداد تا ساعت ۱۲ شب هیچ خبری ازش نبود که یهو زنگ آیفون خورده شد زود خودم و بهش رسوندم و دیدم یه پسره دم دره و زنگ و زده..در و باز کردم و رفتم پایین دم در و دیدم همون پسره داره به ا.ت کمک میکنه بیاد از ماشینش بیرون خیلی مشکوک شدم..اون پسره کیه..خوب که دقت کردم دیدم ا.ت مستِمسته..چرا مست کرده بود..چرا با اون پسره اومده بود..چرا پسره داشت کمکش میکرد..نکنه...نه نه نه..ا.ت اون کار و نمیکنه.ا.ت هنوز پیاده نشده بود چون خیلی مست بود رفتم پسره رو زدم کنار و ا.ت رو برایداستایل بغل کردم بردم توی راهپله و در خونه رو محکم بستم و رفتم تو خونه ا.ت رو گذاشتم روی تخت و دیدم از شدت مستی داره هزیون میگه
ا.ت:اَههه..نکن دیگه..درد دارهههه
گفتم حتما بخاطر مستیشه و هیچ اتفاقی نیفتاده صبر میکنم و فردا ازش میپرسم..اما..اگه واقعا..اَههه..ولش کننن.امروز خیلی خسته شدم..یه پارچ آب گذاشتم روی میز عسلی کنار تخت و دو تا لیوان کنارش بعدشم پتو رو زدم کنار و پیش ا.ت خوابیدم.
ویو ا.ت ساعت ۹ صبح
وقتی چشمام و باز کردم با چشمای بسته ی کوک روبروم مواجه شدم و پتویی که رومون بود..وایی..نکنه دیشب..زود پتو رو از رو خودم زدم کنار و مطمئن شدم که لباسم تنمه..وقتی کاملا مطمئن شدم زل زدم به کوک..خیلی کیوت و خرگوشی خوابیده بود..یه نگاه به ساعت کردم..ساعت ۹ بود..هنوز ۱ ساعت دیگه جفتمون وقت داشتیم واسه سرکار رفتن..پاشدم برم صبحونه رو درست کنم..بعد یه ربع بعد که تقریبا همچی آماده بود و میخواستم پارچ شیرموز و بردارم ببرم بزارم رو میز(فکر کردی اینجا شیرموز نیست؟اشتباه فکر کردی..هرجا کوک باشه شیرموزاش هم هستن😌)که یهو یکی از پشت بغلم کرد.
کوک:چیکار میکنی؟(لحن مهربون)
ا.ت:کوک نکنن..(خنده)شیرموزت میریزه هااا(خنده)
کوک:باشه حالا که اینجوری شد بدهش خودم میبرم..بده بده
ا.ت:بیا(خنده)
پارچ و گرفت منم دوتا لیوان برداشتم گذاشتم تو سینی و رفتم سمت میز ناهار خوری و گذاشتمشون روی میز..صبحونه رو خوردیم و ساعت نزدیکای ۱۱ و نیم بود که...........
💄💄💄💄💄💄💄💄💄💄💄💄💄💄
۲.۵k
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.