trap
همینطور که بهشون نزدیکتر میشد، صداشو بلند کرد و گفت:
ـ سالم یونگی.
باالخره لباشون از هم جدا شد و یونگی تونست جیمین رو ببینه.
ـ سالم جیمین.
جونگکوک دوباره لبهاشو روی لبهای یونگی کوبوند و منتظرش
موند تا دوباره بوسه دیگهای رو با هم شروع کنن. یونگی پوزخندی مغرورانه به حرکات جونگکوک زد و جواب بوسهشو داد. میتونست
حرکت دستای جونگکوک رو از گردنش تا روی سینش، لمس
سیکسپکها و عضلههاش رو حس کنه. باالخره بوسه رو قطع کرد.
ـ هی بیبی... چرا اول صبحی اینقدر گرسنهای؟
جونگکوک گردنشو و بوسید و سرشو به سینش تکیه داد.
ـ فقط دلم برات تنگ شده...
یونگی لبخندی زد و کمرشو نوازش کرد. نگاهش به جیمین افتاد که
بغلشون روی صندلی نشسته بود.
ـ این گال چیه؟ دوستپسر پیدا کردی؟
جیمین نگاهی به گالی توی دستش کرد.
ـ آه... این؟
جونگکوک سرشو به طرف جیمین چرخوند.
ـ اونا مال منه. میدونی که... خیلی از پسرای دانشکده هستن که منو
میخوان بی اهمیت دوباره به سمت یونگی برگشت. یونگی لبخندی بهش زد.
ـ واقعا؟ پس چرا تا االن نمیدونستم؟
معلومه که میدونست... غرور سر تا پاشو میگرفت وقتی بقیه راجع به
اون و جونگکوک حرف میزدن. اینطور نبود که جونگکوک رو فقط
بخاطر اینکه محبوب بود، دوست داشته باشه. یونگی از ته قلبش عاشق
جونگکوک بود. وقتی که دو سال پیش به جونگکوک توی جشن
فارغالتحصیلیشون اعتراف کرد، با شنیدن اینکه کوک هم ازش
خوشش میاد، میتونست حس کنه دنیا دست اونه. از اون موقع با هم
قرار گذاشتن و با هم به یک دانشگاه رفتن تا بتونن همیشه با هم باشن.
ـ معلومه... االن یه عالمه پسر هستن که آمادهن تا بکشنت و منو مال
خودشون بکنن.
بینی یونگی رو بین دو تا انگشتاش گرفت و فشار داد.
ـ اما نگران نباش. من مال توام و مال توام میمونم.
یونگی با دهن بسته خندید و جونگکوکو توی بغلش کشید.
ـ لعنتی... من خوششانسترین پسر دنیا نیستم؟
جونگکوک هم سفت بغلش کرد.
ـ شاید...
جیمین زیر چشمی نگاهشون میکرد و دستهی صندلی توی دستاش هر
لحظه بیشتر فشرده میشد. حسودی توی چشماش موج میزد. اینطور
نبود که از اولش از جونگکوک متنفر باشه. اونا بهترین دوستای هم
توی دبیرستان بودن و جیمین هیچوقت محبوبیت جونگکوک واسش
مهم نبود. حتی یادش میاومد که اون موقعها، خوشتیپترین و
مهربونترین پسر دبیرستان که از جونگکوک دو سال هم کوچیکتر
بود، ازش خواست که باهاش قرار بذاره. ولی خب اون با بهترین روشی
که میشه یه نفر رو رد کرد، بهش جواب داده بود. جوری که کوک بقیه
رو رد میکرد، رو مخش بود. چون نه گفتنشهاش بیشتر مشتاقشون
میکرد تا دوباره ازش بخوان که باهاشون قرار بذاره؛ تا اینکه ازش
ناامید بشن و برن رد کارشون. البته هیچکدوم از اینا زیاد برای جیمین
ـ سالم یونگی.
باالخره لباشون از هم جدا شد و یونگی تونست جیمین رو ببینه.
ـ سالم جیمین.
جونگکوک دوباره لبهاشو روی لبهای یونگی کوبوند و منتظرش
موند تا دوباره بوسه دیگهای رو با هم شروع کنن. یونگی پوزخندی مغرورانه به حرکات جونگکوک زد و جواب بوسهشو داد. میتونست
حرکت دستای جونگکوک رو از گردنش تا روی سینش، لمس
سیکسپکها و عضلههاش رو حس کنه. باالخره بوسه رو قطع کرد.
ـ هی بیبی... چرا اول صبحی اینقدر گرسنهای؟
جونگکوک گردنشو و بوسید و سرشو به سینش تکیه داد.
ـ فقط دلم برات تنگ شده...
یونگی لبخندی زد و کمرشو نوازش کرد. نگاهش به جیمین افتاد که
بغلشون روی صندلی نشسته بود.
ـ این گال چیه؟ دوستپسر پیدا کردی؟
جیمین نگاهی به گالی توی دستش کرد.
ـ آه... این؟
جونگکوک سرشو به طرف جیمین چرخوند.
ـ اونا مال منه. میدونی که... خیلی از پسرای دانشکده هستن که منو
میخوان بی اهمیت دوباره به سمت یونگی برگشت. یونگی لبخندی بهش زد.
ـ واقعا؟ پس چرا تا االن نمیدونستم؟
معلومه که میدونست... غرور سر تا پاشو میگرفت وقتی بقیه راجع به
اون و جونگکوک حرف میزدن. اینطور نبود که جونگکوک رو فقط
بخاطر اینکه محبوب بود، دوست داشته باشه. یونگی از ته قلبش عاشق
جونگکوک بود. وقتی که دو سال پیش به جونگکوک توی جشن
فارغالتحصیلیشون اعتراف کرد، با شنیدن اینکه کوک هم ازش
خوشش میاد، میتونست حس کنه دنیا دست اونه. از اون موقع با هم
قرار گذاشتن و با هم به یک دانشگاه رفتن تا بتونن همیشه با هم باشن.
ـ معلومه... االن یه عالمه پسر هستن که آمادهن تا بکشنت و منو مال
خودشون بکنن.
بینی یونگی رو بین دو تا انگشتاش گرفت و فشار داد.
ـ اما نگران نباش. من مال توام و مال توام میمونم.
یونگی با دهن بسته خندید و جونگکوکو توی بغلش کشید.
ـ لعنتی... من خوششانسترین پسر دنیا نیستم؟
جونگکوک هم سفت بغلش کرد.
ـ شاید...
جیمین زیر چشمی نگاهشون میکرد و دستهی صندلی توی دستاش هر
لحظه بیشتر فشرده میشد. حسودی توی چشماش موج میزد. اینطور
نبود که از اولش از جونگکوک متنفر باشه. اونا بهترین دوستای هم
توی دبیرستان بودن و جیمین هیچوقت محبوبیت جونگکوک واسش
مهم نبود. حتی یادش میاومد که اون موقعها، خوشتیپترین و
مهربونترین پسر دبیرستان که از جونگکوک دو سال هم کوچیکتر
بود، ازش خواست که باهاش قرار بذاره. ولی خب اون با بهترین روشی
که میشه یه نفر رو رد کرد، بهش جواب داده بود. جوری که کوک بقیه
رو رد میکرد، رو مخش بود. چون نه گفتنشهاش بیشتر مشتاقشون
میکرد تا دوباره ازش بخوان که باهاشون قرار بذاره؛ تا اینکه ازش
ناامید بشن و برن رد کارشون. البته هیچکدوم از اینا زیاد برای جیمین
۳.۷k
۳۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.