غیرتی من
غیرتی من
پارت44
یکی به گوشی شی یان زنگ زد
یان:سلام خوب هستین فداتون بشم مگ عشق منید بله بله چشم
گوشی رو قطع کروم رفت طبقه بالا
کوی:کی بود؟
یان:یه خانم
کوی:یه خانمممممم
(شی یان)
سوتی دادم نباید میگفتم یه خانم
از پله ها اومدم پایین که کوی یدونه خوابوند زیر گوشم
کوی:میتونی همون خانم رو بیاری تو خونم
رفت بالا لباساشو عوض کرد اومد پایین دستشو گرفتم
شی یان:کجا؟
کوی:خونه اقا شجاع
کوی رو به خودم نزدیک کردم و بوسش کردم هولم دادو رفت
شی یان:وایییییییی(با صدای بلند)
(کوی)
خوب حالا وایسا و ببین اقای شی باهات چیکارو میکنم سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت خونه یوان محکم زدم تو گوش خودم که قرمز شد
(نویسنده:پسرا دخترا رو اذیت نکنید خونه خرابتون میکنه)
رفتم در زدم که درو باز کردم افتادم تو بغلش
کوی:یوان(گریه شدید)
یوان محکم بغلم کرد
یوان:چی شده
کوی:شی یان محکم زده تو گوشم و به خانم داشت میگفت عشقممممممممم
یوان:بیا تو حرف میزنیم
رفتیم تو که من نشستم رو پای یوان دامنم هم پام بوو کاملا نشسته بودم رو مردونگیش
یوان:کوی جای بدی..
خودمو روی مردونگیش تکون دادم که یوان خفه شد
کوی:میشه باهمدیگه بریم بیرون نهار بخوریم
یوان:اره چرا که نه
از رو پاش بلند شدم که اونم یه نفش عمیق کشید لباساشو عوض کرد رفتیم یه پاشاژ بزرگ
کوی:چرا ایجا نگه داشتی؟
یوان:بیا بریم خرید هم بکن
از ماشین پیاده شدم دست یوان رو گرفتم رفتیم تو پاساژ همه مغازه ها رو میدیدم که رفتیم طبقه بالا من نشستم رو یه صندلی که یوان بره غذا هارو سفارش بده
دیدیم از روبروم شی یان و یه اقا داره میاد خیلی عادی داشت نگاهم میکرد که یوان اومد نشست صورتش قرمز شده بود منم خوشحال بودم
کوی:یوان مرسی عشقم غذا هارو گرفتی
یوان:خب بگو ببنیم برای چی با شی یان دعوات شد
به شی یان نگاه کرد دستمو گذاشتم رو میز موهام رو از رو گردنم کنار زدم که شی یان داشت منفجر میشد
(شی یان)
اصلا نمیتونستم تحمل کنم اون پسره کیه و کوی با اون چیکار میکنه اصلا خون به مغزم نمیرسید که با صدای مدیر اجرایی با خودم اومدم
مدیر اجرایی:اقای شی حالتون خوبه قرمز شدین
شی یان:خوبم خوبم
مدیر اجرایی:میخواد یه روز دیگه حرف بزنیم
شی یان:نه خوبه
به میزب که کوی نشسته بود نگاه کردم دیدم نیست نمیتونستم صبر کن مدیر اجرایی رو پیچوندم رفتم خونه
(کوی)
به یوان گفتم بریم یه رستوران دبگه ابنجا خیلی شلوغه از پاساژ اومدیدم بیرون سوار ماشین شدیم یوان رفت یه رستوران دیگه
یوان:شی یان رو دیدم
کوی:کجا؟
یوان:رفته بودم غذا هارو سفارش بدم بدجور داشت تو رو نگاه میکرد
کوی:مهم نیست....
پارت44
یکی به گوشی شی یان زنگ زد
یان:سلام خوب هستین فداتون بشم مگ عشق منید بله بله چشم
گوشی رو قطع کروم رفت طبقه بالا
کوی:کی بود؟
یان:یه خانم
کوی:یه خانمممممم
(شی یان)
سوتی دادم نباید میگفتم یه خانم
از پله ها اومدم پایین که کوی یدونه خوابوند زیر گوشم
کوی:میتونی همون خانم رو بیاری تو خونم
رفت بالا لباساشو عوض کرد اومد پایین دستشو گرفتم
شی یان:کجا؟
کوی:خونه اقا شجاع
کوی رو به خودم نزدیک کردم و بوسش کردم هولم دادو رفت
شی یان:وایییییییی(با صدای بلند)
(کوی)
خوب حالا وایسا و ببین اقای شی باهات چیکارو میکنم سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت خونه یوان محکم زدم تو گوش خودم که قرمز شد
(نویسنده:پسرا دخترا رو اذیت نکنید خونه خرابتون میکنه)
رفتم در زدم که درو باز کردم افتادم تو بغلش
کوی:یوان(گریه شدید)
یوان محکم بغلم کرد
یوان:چی شده
کوی:شی یان محکم زده تو گوشم و به خانم داشت میگفت عشقممممممممم
یوان:بیا تو حرف میزنیم
رفتیم تو که من نشستم رو پای یوان دامنم هم پام بوو کاملا نشسته بودم رو مردونگیش
یوان:کوی جای بدی..
خودمو روی مردونگیش تکون دادم که یوان خفه شد
کوی:میشه باهمدیگه بریم بیرون نهار بخوریم
یوان:اره چرا که نه
از رو پاش بلند شدم که اونم یه نفش عمیق کشید لباساشو عوض کرد رفتیم یه پاشاژ بزرگ
کوی:چرا ایجا نگه داشتی؟
یوان:بیا بریم خرید هم بکن
از ماشین پیاده شدم دست یوان رو گرفتم رفتیم تو پاساژ همه مغازه ها رو میدیدم که رفتیم طبقه بالا من نشستم رو یه صندلی که یوان بره غذا هارو سفارش بده
دیدیم از روبروم شی یان و یه اقا داره میاد خیلی عادی داشت نگاهم میکرد که یوان اومد نشست صورتش قرمز شده بود منم خوشحال بودم
کوی:یوان مرسی عشقم غذا هارو گرفتی
یوان:خب بگو ببنیم برای چی با شی یان دعوات شد
به شی یان نگاه کرد دستمو گذاشتم رو میز موهام رو از رو گردنم کنار زدم که شی یان داشت منفجر میشد
(شی یان)
اصلا نمیتونستم تحمل کنم اون پسره کیه و کوی با اون چیکار میکنه اصلا خون به مغزم نمیرسید که با صدای مدیر اجرایی با خودم اومدم
مدیر اجرایی:اقای شی حالتون خوبه قرمز شدین
شی یان:خوبم خوبم
مدیر اجرایی:میخواد یه روز دیگه حرف بزنیم
شی یان:نه خوبه
به میزب که کوی نشسته بود نگاه کردم دیدم نیست نمیتونستم صبر کن مدیر اجرایی رو پیچوندم رفتم خونه
(کوی)
به یوان گفتم بریم یه رستوران دبگه ابنجا خیلی شلوغه از پاساژ اومدیدم بیرون سوار ماشین شدیم یوان رفت یه رستوران دیگه
یوان:شی یان رو دیدم
کوی:کجا؟
یوان:رفته بودم غذا هارو سفارش بدم بدجور داشت تو رو نگاه میکرد
کوی:مهم نیست....
۴.۳k
۱۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.