معشوقه من
part : ۶
هواتاریک شده بود که بیدارشدم
کل اتاق توی تاریکی فرو رفته بود و تنها نوری از چراغ های
داخل حیاط از بین پرده ها وارد اتاق میشد
از جام بلند شدم و خواستم به سمت سرویس برم تا صورتمو
بشورم که با دیدن هیبت بزرگی که روی صندلی توی اتاق
نشسته بود هینی گفتم و چند قدم عقب پریدم
_خدای من تو دیگه کی هستی؟
از جاش بلند شد و به سمتم اومد
باهرقدمش به سمتم عقب عقب میرفتم که با برخوردم به میز
پشت سرم متوقف شدم
روبروم ایستاد
خودمو به عقب خم کردم
از باالی سرم روم خم شد و باچشمای زیتونی رنگش توچشمام
زل زد
+میتونی ارباب صدام کنی...!!!
تهیونگ:
شوکه به پسر26 27ساله روبرم نگاه میکردم
این اربابه؟
خب... انتظارش رو نداشتم انقدر جوون باشه
زبونمو روی لبم کشیدم و لب زدم:
_تواربابی؟مگه میشه انقدر جوون باشی؟
+دلیلی برای دروغ گفتن اونم به تو ندارم
و صاف ایستاد به سمت کلید روی دیوار رفت و چراغ رو
روشن کرد
چشمام به تاریکی عادت کرده بود بخاطرهمین نور چشمامو زد
دستمو باال آوردم و جلوی چشمام گرفتم
پشت بهم چرخید و روی صندلی نشست
بااشاره گفت منم بشینم
لبه تخت نشستم و منتظر بهش نگاه کردم
چند ثانیه بعدصدای بمش توی گوشم پیچید
+همونطور که فهمیدی من ارباب این عمارتم... وتوبه عنوان
معشوقه من به اینجا آورده شدی
میخام از همین اول تکلیف یسری چیزارو روشن کنم...قانون
برات میزارم قانونایی که رعایت نکردنشو برات عواقب داره
مکثی کرد و ادامه داد
+اول ازهمه لباس پوشیدنته... همیشه باید مرتب و تمیز
باشی...قبالبه خدمه گفته بودم لباسای پوشیده بگیرن برات ولی خودم فعال ندیدمشون
بهتره از پوشیدن هرنوع لباس بدن نمایی جلوگیری کنی وگرنه
کالهمون میره توهم
قانون دوم
خوشم نمیاد هیچکسی چه به عمد و چه غیر عمد بهت دست
بزنه... 100درصد اگه اتفاق بیوفته تنبیه میشی حاال تقصییرتو
باشه یا نباشه
هیچیو ازم مخفی نمیکنی... دقت کن چی میگم.. هیچیو چون اگه
اینکارو بکنی بالی بدتر مرگ سرت میارم
قانون سوم
سعی نکن فرار کنی... به هیچ عنوان... یادت نره خوانوادتو تو
مشتم دارم
قانون چهارم
باید هرموقع که بخام تمکین کنی
دریک کالم... تو مال منی و بدون اجازه من حق نفس کشیدن نداری نفس عمیقی کشید و آبروهاشو باال انداخت
ادامه دارددد
لایک و کامنت یادتون نره★
هواتاریک شده بود که بیدارشدم
کل اتاق توی تاریکی فرو رفته بود و تنها نوری از چراغ های
داخل حیاط از بین پرده ها وارد اتاق میشد
از جام بلند شدم و خواستم به سمت سرویس برم تا صورتمو
بشورم که با دیدن هیبت بزرگی که روی صندلی توی اتاق
نشسته بود هینی گفتم و چند قدم عقب پریدم
_خدای من تو دیگه کی هستی؟
از جاش بلند شد و به سمتم اومد
باهرقدمش به سمتم عقب عقب میرفتم که با برخوردم به میز
پشت سرم متوقف شدم
روبروم ایستاد
خودمو به عقب خم کردم
از باالی سرم روم خم شد و باچشمای زیتونی رنگش توچشمام
زل زد
+میتونی ارباب صدام کنی...!!!
تهیونگ:
شوکه به پسر26 27ساله روبرم نگاه میکردم
این اربابه؟
خب... انتظارش رو نداشتم انقدر جوون باشه
زبونمو روی لبم کشیدم و لب زدم:
_تواربابی؟مگه میشه انقدر جوون باشی؟
+دلیلی برای دروغ گفتن اونم به تو ندارم
و صاف ایستاد به سمت کلید روی دیوار رفت و چراغ رو
روشن کرد
چشمام به تاریکی عادت کرده بود بخاطرهمین نور چشمامو زد
دستمو باال آوردم و جلوی چشمام گرفتم
پشت بهم چرخید و روی صندلی نشست
بااشاره گفت منم بشینم
لبه تخت نشستم و منتظر بهش نگاه کردم
چند ثانیه بعدصدای بمش توی گوشم پیچید
+همونطور که فهمیدی من ارباب این عمارتم... وتوبه عنوان
معشوقه من به اینجا آورده شدی
میخام از همین اول تکلیف یسری چیزارو روشن کنم...قانون
برات میزارم قانونایی که رعایت نکردنشو برات عواقب داره
مکثی کرد و ادامه داد
+اول ازهمه لباس پوشیدنته... همیشه باید مرتب و تمیز
باشی...قبالبه خدمه گفته بودم لباسای پوشیده بگیرن برات ولی خودم فعال ندیدمشون
بهتره از پوشیدن هرنوع لباس بدن نمایی جلوگیری کنی وگرنه
کالهمون میره توهم
قانون دوم
خوشم نمیاد هیچکسی چه به عمد و چه غیر عمد بهت دست
بزنه... 100درصد اگه اتفاق بیوفته تنبیه میشی حاال تقصییرتو
باشه یا نباشه
هیچیو ازم مخفی نمیکنی... دقت کن چی میگم.. هیچیو چون اگه
اینکارو بکنی بالی بدتر مرگ سرت میارم
قانون سوم
سعی نکن فرار کنی... به هیچ عنوان... یادت نره خوانوادتو تو
مشتم دارم
قانون چهارم
باید هرموقع که بخام تمکین کنی
دریک کالم... تو مال منی و بدون اجازه من حق نفس کشیدن نداری نفس عمیقی کشید و آبروهاشو باال انداخت
ادامه دارددد
لایک و کامنت یادتون نره★
۲.۱k
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.