P25

ک گوشیم زنگ خورد آقای کانگ بود جواب دادم
یونجی:بله آقای کانگ
و:دخترم کارت داره خوب پیش میره(خوشحال)
یونجی:بله همینطوره
و:هفتا برگه آماده کردم
یونجی:بکنش هشتا
و:چرا
یونجی:جئون رو یادت رف
و:ولی اون ک هنوز زنگ نزده
یونجی:نزده اما الاناس ک زنگ بزنه و قبول کنه
و:باشه
و:خب خبری از مادرت هست
یونجی:نه هنوز اما ب زودی میشه
و:من زیاد ب کسی ک عمو ختابش میکنی اصلا خوشم نمیاد
یونجی:منم میخوام بدونم چی رو ازم مخفی میکنه
و:خب چرا ب اون گفتی که مادرت رو پیدا کنه
یونجی:ب کسای دیگه سپردم
و:باشه من دیگه وقتت رو نمی گیرم خدافظ
یونجی:باشه بای
قط کردم فقط ده دیقه وقت مونده رفتم سمت میز آرایشم و شونه رو برداشتم و موهام رو شونه کردم کلی سوال بی جواب توی مغزم بودمثلا چند نفر تو قتل بابام نقش داشتن؟مادرم چرا مارو ترک کرد و رفت و برای یکی دیگه مادری کرد؟و کلی سوال های دیگه ک جوابشون نامعلوم بود و فقط خودم میتونستم پیداشون کنم... شونه رو گذاشتم سر جاش رو رفتم روی تخت و نیم خیز شدم و پتو رو روی پاهام انداختم و گوشی رو روشن کردم خب پنج دیقه وقت مونده قفل گوشیم رو باز کردم و رفت توی اینستا ک...






اگه وقت کردم همین الان میفرستم