درگیر مافیاها فصل دوم/پارت ۱۰
اسلاید دوم: سونگ هون
از زبان سویون:
سونگ هون با من اومده بود شرکت منو یوری ببینه که بهم گفت: سویون من فردا شب بلیط دارم برمیگردم سوییس ولی قبلش میخوام یه کاری بکنم
سویون: چیکار؟
سونگ هون: میخوام برم زندان ملاقات پدر
سویون: یه خنده عصبی کردم و برای چی میخوای بری دیدن اون آدم؟
سونگ هون: میخوام بیادش بیارم کشتن مادرمونو؛ میخوام بگم خوشحالم اون تو میبینمش
سویون: سراغش نرو خواهش میکنم چون ممکنه یه چیزی بهت بگه که تا ابد آزارت بده اونو که میشناسی
سونگ هون: نمیخوام بشینم به حرفاش گوش کنم که فقط میخوام حرفای خودمو بهش بزنم و برای همیشه از کره برم
سویون: یعنی دیگه هیچوقت نمیای؟ پس من چی؟
سونگ هون: خب شما بیاین دیدن من؛ همین حالاشم بخاطر تو اینجام وگرنه با خاکی که خون مادرمون توش ریخته شده کاری ندارم
سویون: هرطور خودت میخوای عمل کن ولی من ته دلم راضی نیست به دیدنش بری...
از زبان سونگ هون: به حرف سویون گوش نکردم و تصمیم قطعی داشتم ایل سوکو ببینم برای همین رفتم زندان و درخواست ملاقات با پدرمو کردم اون روز میشد به ملاقات زندانیا رفت نگهبان زندان منو هدایت کرد به سالنی که اونجا میتونستم پدرمو ببینم وارد سالنی با راهروی طولانی شدم بهم جای مشخصی رو نشون دادن منم به اون سمت رفتم و روی صندلی نشستم که دیدم پدرم از دور داره میاد سراسر قلبم از نفرت و کینه آکنده شد اومد و روبه روی من نشست بین منو اون یه دیوار شیشه ای بود اولش حتی نتونستم یه کلمه بگم ولی با هر زحمتی بود لب به حرف زدن وا کردم و گفتم: چقد زار و بیچاره بنظر میای ایل سوک هیچوقت اینطوری ضعیف و ژولیده ندیده بودمت
ایل سوک: مگه تو نیومدی که همینو ببینی پسر جون
سونگ هون: همیشه بخاطر کشتن مادرم ازت متنفر بودم ولی به هر حال پدرم بودی نمیتونستم خودم بکشمت ولی حالا از دیدن وضعیتت ناراحت نیستم
ایل سوک: مادرت خیانت کار بود باید میمرد من پشیمون نیستم در ضمن تو اگه خودت نخواستی منو بکشی بخاطر این بود که میخواستی همچنان بی زحمت زندگی کنی بعدشم خواهرت کار نکرده تورو انجام داد از جفتتون بیزارم
سونگ هون: مادر من خیانت کار نبود کثافت کاریای تو خستش کرده بود میخواست از تو فرار کنه میخواست جدا بشه که نذاشتیش
ایل سوک: درباره اون زنیکه با من بحث نکن بهم بگو ببینم تو خواهرت با پولای من خوش میگذرونین تو سوییس ؟ همون پولایی که تو بهش میگی نتیجه کثافت کاری ولی یه عمره باهاش زندگی میکنی
سونگ هون : لبخند تلخی زدم و گفتم: مثل اینکه از هیچی خبر نداری پیرمرد خرف
سویون الان زن جونگکوکه ازش بچه داره همینجا توی سئول زندگی میکنن
اینارو که گفتم ایل سوک آتیش گرفت و با مشت روی میز کوبید و گفت: چطور ممکنه شما دوتا بی عرضه بچه های من باشین...
شرط: ۶۰ لایک
از زبان سویون:
سونگ هون با من اومده بود شرکت منو یوری ببینه که بهم گفت: سویون من فردا شب بلیط دارم برمیگردم سوییس ولی قبلش میخوام یه کاری بکنم
سویون: چیکار؟
سونگ هون: میخوام برم زندان ملاقات پدر
سویون: یه خنده عصبی کردم و برای چی میخوای بری دیدن اون آدم؟
سونگ هون: میخوام بیادش بیارم کشتن مادرمونو؛ میخوام بگم خوشحالم اون تو میبینمش
سویون: سراغش نرو خواهش میکنم چون ممکنه یه چیزی بهت بگه که تا ابد آزارت بده اونو که میشناسی
سونگ هون: نمیخوام بشینم به حرفاش گوش کنم که فقط میخوام حرفای خودمو بهش بزنم و برای همیشه از کره برم
سویون: یعنی دیگه هیچوقت نمیای؟ پس من چی؟
سونگ هون: خب شما بیاین دیدن من؛ همین حالاشم بخاطر تو اینجام وگرنه با خاکی که خون مادرمون توش ریخته شده کاری ندارم
سویون: هرطور خودت میخوای عمل کن ولی من ته دلم راضی نیست به دیدنش بری...
از زبان سونگ هون: به حرف سویون گوش نکردم و تصمیم قطعی داشتم ایل سوکو ببینم برای همین رفتم زندان و درخواست ملاقات با پدرمو کردم اون روز میشد به ملاقات زندانیا رفت نگهبان زندان منو هدایت کرد به سالنی که اونجا میتونستم پدرمو ببینم وارد سالنی با راهروی طولانی شدم بهم جای مشخصی رو نشون دادن منم به اون سمت رفتم و روی صندلی نشستم که دیدم پدرم از دور داره میاد سراسر قلبم از نفرت و کینه آکنده شد اومد و روبه روی من نشست بین منو اون یه دیوار شیشه ای بود اولش حتی نتونستم یه کلمه بگم ولی با هر زحمتی بود لب به حرف زدن وا کردم و گفتم: چقد زار و بیچاره بنظر میای ایل سوک هیچوقت اینطوری ضعیف و ژولیده ندیده بودمت
ایل سوک: مگه تو نیومدی که همینو ببینی پسر جون
سونگ هون: همیشه بخاطر کشتن مادرم ازت متنفر بودم ولی به هر حال پدرم بودی نمیتونستم خودم بکشمت ولی حالا از دیدن وضعیتت ناراحت نیستم
ایل سوک: مادرت خیانت کار بود باید میمرد من پشیمون نیستم در ضمن تو اگه خودت نخواستی منو بکشی بخاطر این بود که میخواستی همچنان بی زحمت زندگی کنی بعدشم خواهرت کار نکرده تورو انجام داد از جفتتون بیزارم
سونگ هون: مادر من خیانت کار نبود کثافت کاریای تو خستش کرده بود میخواست از تو فرار کنه میخواست جدا بشه که نذاشتیش
ایل سوک: درباره اون زنیکه با من بحث نکن بهم بگو ببینم تو خواهرت با پولای من خوش میگذرونین تو سوییس ؟ همون پولایی که تو بهش میگی نتیجه کثافت کاری ولی یه عمره باهاش زندگی میکنی
سونگ هون : لبخند تلخی زدم و گفتم: مثل اینکه از هیچی خبر نداری پیرمرد خرف
سویون الان زن جونگکوکه ازش بچه داره همینجا توی سئول زندگی میکنن
اینارو که گفتم ایل سوک آتیش گرفت و با مشت روی میز کوبید و گفت: چطور ممکنه شما دوتا بی عرضه بچه های من باشین...
شرط: ۶۰ لایک
۲۸.۶k
۱۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.