لونیکا(ماه کوچولو)پارت1
/به یاد دارم تک تک دقیقه هایی که مثل افیونی بودند مخمور کننده،زیبایی هایی که پس ازمدتی تنها دردی از خود به جای گذاشته بودند راغب برای رویای واهی و حسر انکه کاش ان لحظات به حقیقت نپیوسته بود انگونه شاید من دیگر حیران نامیده نمیشدم همانطور که از اغاز بودم میماندم روحی شکسته در کالبدی خمیده/
مین یونگی 2000
لبخندی خمیده زد و کادو رو به پسر کوچک تر که معلوم بود خیلی خوشحاله داد
-بفرما پسر کوچولو
-یاا من کوچولو نیستممم 15 سالمهه
- باشه باشه پسر بزرگ
یونگی از ته دلش خندید و به جینا نگاه کرد اون هم خوشحال به نظر میرسید و میخندید
-خب حالا این پسر بزرگ بیاد بغل نونا جیناش
-نوناااا
-باشه
جیمین خندید و توی بغل نوناش پنهان شد جینا هم که دید پسر کوچولو خجالت کشده اونو به خودش چسبوند و سرش رو بوسید یونگی به این خواهر و برادر نگاه کرد و با لحن حرصی ساختگی گفت
-یااا اون زن منه
که با خنده هرسه تاشون این مکالمه به اتمام رسید بیرون رفتن و سوار ماشین یونگی شدن
-یونگی هیونگگ
-جونم فسقلی؟
-جینا نونا چقدر ازت کوچیک تره؟
ار این سوال جیمین خندش گرفت و گفت
-من 23 سالمه و اون 25سالشه اگر بخوایم بگیم اون ازم بزرگتره
-وایی من فکر میکردم تو بزرگتری هیونگ
-یااا به چهره من میخوره پیر باشم؟؟!
هردو خندیدن
-خب جوجه ی نونا برات یه خبر خیلی خوب داریم
-چه خبری؟!
-قراره دایی بشی
با گفتن ای حرف اشک توی چشمای جیمین جمع شد و گفت
-دختره یا پسر؟
-دختره پسر کوچولوی کنجکاو
بعد از این مکالمه کوتاه حرفی بینشون رد و بدل نشد وقتی به خونه رسیدن جیمین با داد به سمت مادرش رفت و گفت
-ماماننننننننن دارم دایی میشمممممم
-اروم پسره ی کله شقق
جیمین چیزی نگفت و به سمت اتاقش رفت اون میدونست خواهرش اِیدز (بیماری هست که از طریق خون منتقل میشه و واگیر داره)داره و اون خوشحالی ها همش ظاهری بود چون خواهرش نمیدونست از بیماریش خبر داره به اتاقش رسید وارد اتاقش شد و بی صدا اشک میریخت
*پرش زمانی به 6 ماه بعد*
استرس داشت که خواهرش به خاطر به دنیا اوردن جیا بمیره و ترسش به حقیقت پیوست جینا مرده بود و جیا تنها یادگارش بود به سمت یونگی رفت پاهای یونگی شل شد و روی زمین افتاد و با تمام وجود گریه میکرد و این باعث میشد قلب امگا کوچک فشرده بشه و تیری توی قلبش فرو بره اون تقریبا از احساستش نسبت به یونگی با خبر بود ودر تلاش بود دفنش کنه ولی موفق که نمیشد هیچ بلکه بیشتر هم میشد خودش اونقدری گریه کرده بود که چشماش کاسه خون شده بود و فشارش افتاده بود ولی بدون اهمیت به وضعیتی که خودش داشت به سمت یونگی رفت و قبل از اینکه بهش برسه از حال رفت و روی زمین افتاد و یونگی بدون هیچ اختیاری به سمتش دوید
-یااا چت شد یهو؟!
شرط: هرموقع حوصله داشتم بقیشو اپلود میکنم...
مین یونگی 2000
لبخندی خمیده زد و کادو رو به پسر کوچک تر که معلوم بود خیلی خوشحاله داد
-بفرما پسر کوچولو
-یاا من کوچولو نیستممم 15 سالمهه
- باشه باشه پسر بزرگ
یونگی از ته دلش خندید و به جینا نگاه کرد اون هم خوشحال به نظر میرسید و میخندید
-خب حالا این پسر بزرگ بیاد بغل نونا جیناش
-نوناااا
-باشه
جیمین خندید و توی بغل نوناش پنهان شد جینا هم که دید پسر کوچولو خجالت کشده اونو به خودش چسبوند و سرش رو بوسید یونگی به این خواهر و برادر نگاه کرد و با لحن حرصی ساختگی گفت
-یااا اون زن منه
که با خنده هرسه تاشون این مکالمه به اتمام رسید بیرون رفتن و سوار ماشین یونگی شدن
-یونگی هیونگگ
-جونم فسقلی؟
-جینا نونا چقدر ازت کوچیک تره؟
ار این سوال جیمین خندش گرفت و گفت
-من 23 سالمه و اون 25سالشه اگر بخوایم بگیم اون ازم بزرگتره
-وایی من فکر میکردم تو بزرگتری هیونگ
-یااا به چهره من میخوره پیر باشم؟؟!
هردو خندیدن
-خب جوجه ی نونا برات یه خبر خیلی خوب داریم
-چه خبری؟!
-قراره دایی بشی
با گفتن ای حرف اشک توی چشمای جیمین جمع شد و گفت
-دختره یا پسر؟
-دختره پسر کوچولوی کنجکاو
بعد از این مکالمه کوتاه حرفی بینشون رد و بدل نشد وقتی به خونه رسیدن جیمین با داد به سمت مادرش رفت و گفت
-ماماننننننننن دارم دایی میشمممممم
-اروم پسره ی کله شقق
جیمین چیزی نگفت و به سمت اتاقش رفت اون میدونست خواهرش اِیدز (بیماری هست که از طریق خون منتقل میشه و واگیر داره)داره و اون خوشحالی ها همش ظاهری بود چون خواهرش نمیدونست از بیماریش خبر داره به اتاقش رسید وارد اتاقش شد و بی صدا اشک میریخت
*پرش زمانی به 6 ماه بعد*
استرس داشت که خواهرش به خاطر به دنیا اوردن جیا بمیره و ترسش به حقیقت پیوست جینا مرده بود و جیا تنها یادگارش بود به سمت یونگی رفت پاهای یونگی شل شد و روی زمین افتاد و با تمام وجود گریه میکرد و این باعث میشد قلب امگا کوچک فشرده بشه و تیری توی قلبش فرو بره اون تقریبا از احساستش نسبت به یونگی با خبر بود ودر تلاش بود دفنش کنه ولی موفق که نمیشد هیچ بلکه بیشتر هم میشد خودش اونقدری گریه کرده بود که چشماش کاسه خون شده بود و فشارش افتاده بود ولی بدون اهمیت به وضعیتی که خودش داشت به سمت یونگی رفت و قبل از اینکه بهش برسه از حال رفت و روی زمین افتاد و یونگی بدون هیچ اختیاری به سمتش دوید
-یااا چت شد یهو؟!
شرط: هرموقع حوصله داشتم بقیشو اپلود میکنم...
۲.۲k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.