(فصل دوم)ویو ات
(فصل دوم)ویو ات
روی تخت که پیشه تخته لینا بود خوابم برده بود۰
با صدای پیامک گوشیم از روی تخت بلند شدم که برم ببینم ولی مطمئنم که پیامک های مزخرفه حوصله نداشتم ولی رفتم چک کنم۰
پیام از طرفه ویالا بود ولی چشمام بسته بود پس گوشیم رو خاموش کردم و رفتم سمت تخت و داراز کشیدم،انقدر خسته بودم که سریع خوابم برد۰
ویو جونگ کوک
دکتر:شما دونفر نسبت پدر و پسری دارید۰!!!
با همین حرفی که زد احساس کردم یک سطل آب یخ روم خالی کردن۰توی ذهنم پر از سوال بود!
چرا اینجوری شد؟دقیقا چجوری این اتفاق افتا؟اصلا چجوری؟
که همون لحظه ات به فکرم اومد!
اون،اون مطمئنم بعداز شنیدن این حرف قراره بهش آسیب بدی برسه نع؟؟
من ک۰۰
دیدم ویالا از اتاق خواب رفت بیرون۰نه نه نه مطمئنم اون الان میخواد به ات بگه!
بدو بدو رفتم سمت در که دستم کشیده شد و باعث ایستادنم شد۰برگشتم که دیدم اون حرومزاده به دستم مثله کنه چسبیده که گفت:عزیزم تا الان که مارو ول کردی،الان وقتشه که بیای پیشه ما۰
وقتی این حرف رو زد خون جلو چشمام رو گرفت۰انقدر عصبی شده بودم که میتونستم راحت همونجا لهش کنم ولی ویالا داشت میرفت۰دستم رو از دستش کشیدم و رفتم سمت در۰
بدو بدو از پله ها میرفتم پایین که دیدم سوار ماشین شد و داشت میرفت۰به سرعت رفتم سمت ماشین ولی حرکت کردو رفت۰
رفتم سمت ماشین خودم و حرکت کردم سمت خونه ی ویالا چون میدونستم ات اونجاس۰
ویو ویالا
روی تخت که پیشه تخته لینا بود خوابم برده بود۰
با صدای پیامک گوشیم از روی تخت بلند شدم که برم ببینم ولی مطمئنم که پیامک های مزخرفه حوصله نداشتم ولی رفتم چک کنم۰
پیام از طرفه ویالا بود ولی چشمام بسته بود پس گوشیم رو خاموش کردم و رفتم سمت تخت و داراز کشیدم،انقدر خسته بودم که سریع خوابم برد۰
ویو جونگ کوک
دکتر:شما دونفر نسبت پدر و پسری دارید۰!!!
با همین حرفی که زد احساس کردم یک سطل آب یخ روم خالی کردن۰توی ذهنم پر از سوال بود!
چرا اینجوری شد؟دقیقا چجوری این اتفاق افتا؟اصلا چجوری؟
که همون لحظه ات به فکرم اومد!
اون،اون مطمئنم بعداز شنیدن این حرف قراره بهش آسیب بدی برسه نع؟؟
من ک۰۰
دیدم ویالا از اتاق خواب رفت بیرون۰نه نه نه مطمئنم اون الان میخواد به ات بگه!
بدو بدو رفتم سمت در که دستم کشیده شد و باعث ایستادنم شد۰برگشتم که دیدم اون حرومزاده به دستم مثله کنه چسبیده که گفت:عزیزم تا الان که مارو ول کردی،الان وقتشه که بیای پیشه ما۰
وقتی این حرف رو زد خون جلو چشمام رو گرفت۰انقدر عصبی شده بودم که میتونستم راحت همونجا لهش کنم ولی ویالا داشت میرفت۰دستم رو از دستش کشیدم و رفتم سمت در۰
بدو بدو از پله ها میرفتم پایین که دیدم سوار ماشین شد و داشت میرفت۰به سرعت رفتم سمت ماشین ولی حرکت کردو رفت۰
رفتم سمت ماشین خودم و حرکت کردم سمت خونه ی ویالا چون میدونستم ات اونجاس۰
ویو ویالا
۵۵۶
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.