{در روز ازدواج جدید }
{در روز ازدواج جدید }
پارت ۴۵
از پله ها پایین رفت تقریبن سه تا پله مونده بود که چراغ ها روشن شدن ات خندی کرد و نگاهش اوفتاد سمت جیمین
جیمین با تهیونگ و جونکوک ایستاده بود و جیمین ات چشم تو چشم شدن ات خنده اش محو شد و جیمین تک خندی کرد و لیوان ش*راب رو بالا کشید
زمان برایش ایستاد همیه اون سه سال برایش تکرار شد درد های که کشیده بود دوباره سراق اش میامد
و اما مال جیمین
دل اش میخواست همین الان باهاش حرف بزنه و دلیله حرف هایش و بپرسه اما با یاد اوریه اون حرف های دوباره قلب اش سنگ شد و عصبی شد چرا نمیتونست اون دوختر رو فراموش کنه یعنی هنوز هم قلب اش منتظره اون بود با قلب های شکسته شون به هم خیره شده بودن
نی سان زود به سمت اش رفت و دست دوست اش رو گرفت با نگرانی گفت
نی سان : ات عزیزم بریم اقایه مین ازدواج کردن اما تو پیشش نبودی
هر سه به سمت آقا داماد و عروس خانم رفتن
یونگی هوسوک جین یونجون همه نگران ات بودن
تهیونگ جونکوک نامجون و مادر جیمین نگران جیمین بودن
کنار یونگی رویه صندلی نشست
یونگی : دوخترم لطفا نزار پانسمان قلبت دوباره زخمی بشه
ات با چشم های غمگین اش نگاهش رو به سمت پدرش دوخت
ات : من خوبم پدر نگرانم نباش حتی
حتی خوشحال تر هم هستم چون قراره پدرم زنگی جیدیشو شروع کنه
یونگی: اما ..
ات : ای بابا پس رقص عروس و داماد کو
ات با ذوق ظاهری بلند شد
بعدش آهنگی رو صدا گذاشت صدا اش رو خیلی بلند کرد و دست پدرش رفت
ات : زود باش بابایی پاشو
دست یونگی رو تو دست هایون گذاشت و هر دو بلند شدن و شروع به رقص کردن
ات رویه صندلی نشست و با ذوق به پدر اش نگاه میکرد
تهیونگ : جیمین انقدر زیاد نخور
تهیونگ لیوان ش*راب رو از دست رفیق اش گرفت و گذاشت رویه میز
تهیونگ : جیمین کافیه دیگه
جونکوک عصبی گفت
جونکوک : تهیونگ ولش کن
جیمین خندی کرد اما اصلا م*ست نبود یعنی ش*راب رو اش تأثیری نداشت پس لبخند آرامی زد و گفت
جیمین : چند بارگفتم حالم خوبه ای بابا گيری کردیما
》》》》》》》》》》》》》
درست روبه رویه هم نشسته بودن جیمین این سمت سالون بود ات اون سمت سالون بود ات فقد به جیمین نگاه میکرد
یانگ هی: میشه پارک جیمین رو نشونم بدی ات
ات : ها چی چی گفتی هواسم نبود
نی سان عصبی گفت
نی سان : یانگ هی ساکت شو
ات غمگین گفت
ات : چرا که نه
نزدیک یانگ هی شد و گفت
ات : اونکی که کتو شلوار مشکی با پیراهنه سفید دکمه دار پوشیده
یانگ هی: کدومش همون که موهاش بلنده
ات : نه اون برادرش اونی که لبایه غنچیی و رنگ پوست سفید چشم هایه زیبا موهایه مشکی
وقتی حرف میزد مردمک چشم هایش سمت جیمین بود و زبر لبی میخندید
یانگ هی: همیشه بخند رفیقم
ات : یانگ هی ممنونم ازت
نگاه غمگین اش به زمین دوخت
نی سان : ترو خدا ناراحت نباش ببین جمین هم خوشحاله
نی سان بعد از حرف اش نگاهش رو به سمت تهیونگ دوخت
م/ج : ات دوخترم
ات با صدایه مادر جیمین نگاهش رو بهش دوخت
ات : خانم پارک
از رویه صندلی بلند شد و مادر جیمین کنار اش نشست
ات با محترمی و خوشحال گفت
ات : خانم پارک سلام
م/ج : سلام دوخترم حالت چطوره خوبی
ات : خوبم خانم پارک
مادر جیمین با
پارت ۴۵
از پله ها پایین رفت تقریبن سه تا پله مونده بود که چراغ ها روشن شدن ات خندی کرد و نگاهش اوفتاد سمت جیمین
جیمین با تهیونگ و جونکوک ایستاده بود و جیمین ات چشم تو چشم شدن ات خنده اش محو شد و جیمین تک خندی کرد و لیوان ش*راب رو بالا کشید
زمان برایش ایستاد همیه اون سه سال برایش تکرار شد درد های که کشیده بود دوباره سراق اش میامد
و اما مال جیمین
دل اش میخواست همین الان باهاش حرف بزنه و دلیله حرف هایش و بپرسه اما با یاد اوریه اون حرف های دوباره قلب اش سنگ شد و عصبی شد چرا نمیتونست اون دوختر رو فراموش کنه یعنی هنوز هم قلب اش منتظره اون بود با قلب های شکسته شون به هم خیره شده بودن
نی سان زود به سمت اش رفت و دست دوست اش رو گرفت با نگرانی گفت
نی سان : ات عزیزم بریم اقایه مین ازدواج کردن اما تو پیشش نبودی
هر سه به سمت آقا داماد و عروس خانم رفتن
یونگی هوسوک جین یونجون همه نگران ات بودن
تهیونگ جونکوک نامجون و مادر جیمین نگران جیمین بودن
کنار یونگی رویه صندلی نشست
یونگی : دوخترم لطفا نزار پانسمان قلبت دوباره زخمی بشه
ات با چشم های غمگین اش نگاهش رو به سمت پدرش دوخت
ات : من خوبم پدر نگرانم نباش حتی
حتی خوشحال تر هم هستم چون قراره پدرم زنگی جیدیشو شروع کنه
یونگی: اما ..
ات : ای بابا پس رقص عروس و داماد کو
ات با ذوق ظاهری بلند شد
بعدش آهنگی رو صدا گذاشت صدا اش رو خیلی بلند کرد و دست پدرش رفت
ات : زود باش بابایی پاشو
دست یونگی رو تو دست هایون گذاشت و هر دو بلند شدن و شروع به رقص کردن
ات رویه صندلی نشست و با ذوق به پدر اش نگاه میکرد
تهیونگ : جیمین انقدر زیاد نخور
تهیونگ لیوان ش*راب رو از دست رفیق اش گرفت و گذاشت رویه میز
تهیونگ : جیمین کافیه دیگه
جونکوک عصبی گفت
جونکوک : تهیونگ ولش کن
جیمین خندی کرد اما اصلا م*ست نبود یعنی ش*راب رو اش تأثیری نداشت پس لبخند آرامی زد و گفت
جیمین : چند بارگفتم حالم خوبه ای بابا گيری کردیما
》》》》》》》》》》》》》
درست روبه رویه هم نشسته بودن جیمین این سمت سالون بود ات اون سمت سالون بود ات فقد به جیمین نگاه میکرد
یانگ هی: میشه پارک جیمین رو نشونم بدی ات
ات : ها چی چی گفتی هواسم نبود
نی سان عصبی گفت
نی سان : یانگ هی ساکت شو
ات غمگین گفت
ات : چرا که نه
نزدیک یانگ هی شد و گفت
ات : اونکی که کتو شلوار مشکی با پیراهنه سفید دکمه دار پوشیده
یانگ هی: کدومش همون که موهاش بلنده
ات : نه اون برادرش اونی که لبایه غنچیی و رنگ پوست سفید چشم هایه زیبا موهایه مشکی
وقتی حرف میزد مردمک چشم هایش سمت جیمین بود و زبر لبی میخندید
یانگ هی: همیشه بخند رفیقم
ات : یانگ هی ممنونم ازت
نگاه غمگین اش به زمین دوخت
نی سان : ترو خدا ناراحت نباش ببین جمین هم خوشحاله
نی سان بعد از حرف اش نگاهش رو به سمت تهیونگ دوخت
م/ج : ات دوخترم
ات با صدایه مادر جیمین نگاهش رو بهش دوخت
ات : خانم پارک
از رویه صندلی بلند شد و مادر جیمین کنار اش نشست
ات با محترمی و خوشحال گفت
ات : خانم پارک سلام
م/ج : سلام دوخترم حالت چطوره خوبی
ات : خوبم خانم پارک
مادر جیمین با
۲.۰k
۱۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.