آهنگ قلب من 🎼 ●Part 45●
[پرش زمانی به هفت ماه بعد]
(نابی)
الان سه ماهه که دخترمون نورا به دنیا اومده و زندگی مارو خیلی قشنگ تر کرده ، مشغول درست کردن شام بودم که صدای گریه نورا در اومد و همزمان به من حالت تهوع دست داد بخاطر همین رفتم داخل سرویس و از صدای گریه های نورا هم کلافه شده بودم سریع صورتمو شستم و رفتم داخل اتاقش و سریع بغلش کردم
نابی: جانم مامان آروم باش دخترم ببخشید دیر اومدم هیششش
بالاخره بعد از کلی راه رفتن و تکون دادن آروم شد ، همونطور که تو بغلم بود و داشت لباس من بدبخت رو میخورد بودمش تو پذیرایی که همون موقع شوگا اومد تو
شوگا: سلامممم
نابی: سلام عزیزم
شوگا اومد سمت ما و بوسه ای رو لب من کشت و بعد رفت سمت نورا
شوگا: دختر بابا چطوره؟ اوه یعنی مامانت انقدر گشنه نگهت داشته که داری لباسشو هام هام میکنی فسقلی
نابی: یااا شوگا خودت میدونی که مشکل چیه
شوگا: بله عزیزم میدونم آروم باش وقت دکتر گرفتی؟
نابی: آره برای فرداست
شوگا: خوبه
نابی: هوفف نمیدونم چم شده شیرم خشک شده و به بو ها حساس شدم از اونطرفم نورا فقط شیر خودمو میخواد و شیر خشک نمیخوره دیگه دارم خل میشم
شوگا: آروم باش عزیزم بچرو بده به من برو این شیر خشک جدیدی که گرفتم رو درست کن این دیگه بهترین شیر خشکه اگه اینو نخوره دیگه هیچ ایده ای به ذهنم نمیرسه
نابی: اکی
نورارو دادم به شوگا و رفتم شیرخشک رو درست کردم و بعد از مطمئن شدن از دماش رفتم رفتم پیش شوگا و شیر رو دادم به نورا باورم نمیشد بالاخره بعد از ۷۲ ساعت نورا با این شیر کنار اومد
نابی: اخیشششش
شوگا: هوفف اگر این جواب نمیداد دیگه رسما رد میدادم
نابی: ببین بچم چقدر گشنش بوده
شوگا: منم سه روز هیچی نخورم خب گشنم میشه چه برسه به این فسقلی
نابی: دورت بگردم دختر قشنگم ببخشید مامانی جونم بخاطر من اینهمه گشنگی کشیدی عزیزکم
نورا با ولع شیر رو میخورد و بعد از اون دوباره براش شیر درست کردم و اون رو هم تا آخر خورد ، بعد از دور دهنش رو تمیز کردم ، پوشکش رو هم عوض کردم و خوابوندمش
کپی ممنوع ❌
(نابی)
الان سه ماهه که دخترمون نورا به دنیا اومده و زندگی مارو خیلی قشنگ تر کرده ، مشغول درست کردن شام بودم که صدای گریه نورا در اومد و همزمان به من حالت تهوع دست داد بخاطر همین رفتم داخل سرویس و از صدای گریه های نورا هم کلافه شده بودم سریع صورتمو شستم و رفتم داخل اتاقش و سریع بغلش کردم
نابی: جانم مامان آروم باش دخترم ببخشید دیر اومدم هیششش
بالاخره بعد از کلی راه رفتن و تکون دادن آروم شد ، همونطور که تو بغلم بود و داشت لباس من بدبخت رو میخورد بودمش تو پذیرایی که همون موقع شوگا اومد تو
شوگا: سلامممم
نابی: سلام عزیزم
شوگا اومد سمت ما و بوسه ای رو لب من کشت و بعد رفت سمت نورا
شوگا: دختر بابا چطوره؟ اوه یعنی مامانت انقدر گشنه نگهت داشته که داری لباسشو هام هام میکنی فسقلی
نابی: یااا شوگا خودت میدونی که مشکل چیه
شوگا: بله عزیزم میدونم آروم باش وقت دکتر گرفتی؟
نابی: آره برای فرداست
شوگا: خوبه
نابی: هوفف نمیدونم چم شده شیرم خشک شده و به بو ها حساس شدم از اونطرفم نورا فقط شیر خودمو میخواد و شیر خشک نمیخوره دیگه دارم خل میشم
شوگا: آروم باش عزیزم بچرو بده به من برو این شیر خشک جدیدی که گرفتم رو درست کن این دیگه بهترین شیر خشکه اگه اینو نخوره دیگه هیچ ایده ای به ذهنم نمیرسه
نابی: اکی
نورارو دادم به شوگا و رفتم شیرخشک رو درست کردم و بعد از مطمئن شدن از دماش رفتم رفتم پیش شوگا و شیر رو دادم به نورا باورم نمیشد بالاخره بعد از ۷۲ ساعت نورا با این شیر کنار اومد
نابی: اخیشششش
شوگا: هوفف اگر این جواب نمیداد دیگه رسما رد میدادم
نابی: ببین بچم چقدر گشنش بوده
شوگا: منم سه روز هیچی نخورم خب گشنم میشه چه برسه به این فسقلی
نابی: دورت بگردم دختر قشنگم ببخشید مامانی جونم بخاطر من اینهمه گشنگی کشیدی عزیزکم
نورا با ولع شیر رو میخورد و بعد از اون دوباره براش شیر درست کردم و اون رو هم تا آخر خورد ، بعد از دور دهنش رو تمیز کردم ، پوشکش رو هم عوض کردم و خوابوندمش
کپی ممنوع ❌
۱۶۴.۶k
۲۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.