Miracle part 17
مین هی نفس عمیقی کشید و وارد کمپانی شد…می خواست بدون جلب توجه سریع بره توی اتاقش و با تهیونگ چشم تو چشم نشه…تقریبا نزدیک اتاقش بود که با صدای تهیونگ ایستاد و از عصبانیت چشماش رو روی هم گذاشت و غری زیر لب زد…تهیونگ رفت و جلوی مین هی ایستاد که مین هی لبخند فیکی زد و گفت
مین هی : بله با من کاری داشتید ؟
تهیونگ : چرا ازم فرار میکنی ؟!
مین هی : من ؟!...من کی ازتون فرار کردم ؟!...حتما اشتباه متوجه شدید…من فقط داشتم میرفتم اتاقم
تهیونگ : دروغ نگو…داشتم از دور میدیدمت که چجوری غایمکی میرفتی سمت اتاقت…چرا ازم فرار میکنی ؟!...نکنه به خاطر اتفاقات اون شبه
مین هی خنده عصبی کرد و گفت
مین هی : چه چیزی باعث شده که فکر کنی از تو داشتم فرار میکردم ؟!...تو اصلا هم برام مهم نیستم و نه اتفاقات اون شب…
تهیونگ نیشخندی زد و گفت
تهیونگ : پس از کی فرار میکردی ؟
مین هی : خب…من از…اصلا به تو چه ؟…چرا من باید همه چیز رو به تو توضیح بدم ؟
مین هی دستپاچه اینو گفت و سریع وارد اتاقش شد که تهیونگ هم وارد اتاق شد
مین هی : چیکارم داری ؟!...چرا دنبالم میای ؟!
تهیونگ بدون توجه به سوال های مین هی خیلی جدی گفت
تهیونگ : فراموش نکردم
مین هی : چی ؟!...چی رو فراموش نکردی ؟!
تهیونگ یه قدم به مین هی نزدیک شد و گفت
تهیونگ : من اتفاقات اون شب رو فراموش نکردم…همه چیز رو یادمه
مین هی متعجب پرسید
مین هی : چی ؟!ولی تو که گفتی چیزی یادت نمیاد ؟!
تهیونگ : دروغ گفتم
مین هی : باشه…بیا اتفاقات اون شب رو فراموش کنیم و جوری رفتار کنیم که انگار اتفاقی نیفتاده…ما اون…
تهیونگ وسط حرف مین هی پرید و با جدیت تمام گفت
تهیونگ : اما من نمی خوام اتفاقات اون شب رو فراموش کنم
مین هی متعجب به تهیونگ خیره شده بود که تهیونگ یه قدم دیگه برداشت و توی چند سانتی مین هی قرار گرفت و گفت
تهیونگ : من نمی خوام اتفاقات اون شب رو فراموش کنم…برعکس می خوام همیشه یادم باشه…من دوست دارم کانگ مین هی
#فیک
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
مین هی : بله با من کاری داشتید ؟
تهیونگ : چرا ازم فرار میکنی ؟!
مین هی : من ؟!...من کی ازتون فرار کردم ؟!...حتما اشتباه متوجه شدید…من فقط داشتم میرفتم اتاقم
تهیونگ : دروغ نگو…داشتم از دور میدیدمت که چجوری غایمکی میرفتی سمت اتاقت…چرا ازم فرار میکنی ؟!...نکنه به خاطر اتفاقات اون شبه
مین هی خنده عصبی کرد و گفت
مین هی : چه چیزی باعث شده که فکر کنی از تو داشتم فرار میکردم ؟!...تو اصلا هم برام مهم نیستم و نه اتفاقات اون شب…
تهیونگ نیشخندی زد و گفت
تهیونگ : پس از کی فرار میکردی ؟
مین هی : خب…من از…اصلا به تو چه ؟…چرا من باید همه چیز رو به تو توضیح بدم ؟
مین هی دستپاچه اینو گفت و سریع وارد اتاقش شد که تهیونگ هم وارد اتاق شد
مین هی : چیکارم داری ؟!...چرا دنبالم میای ؟!
تهیونگ بدون توجه به سوال های مین هی خیلی جدی گفت
تهیونگ : فراموش نکردم
مین هی : چی ؟!...چی رو فراموش نکردی ؟!
تهیونگ یه قدم به مین هی نزدیک شد و گفت
تهیونگ : من اتفاقات اون شب رو فراموش نکردم…همه چیز رو یادمه
مین هی متعجب پرسید
مین هی : چی ؟!ولی تو که گفتی چیزی یادت نمیاد ؟!
تهیونگ : دروغ گفتم
مین هی : باشه…بیا اتفاقات اون شب رو فراموش کنیم و جوری رفتار کنیم که انگار اتفاقی نیفتاده…ما اون…
تهیونگ وسط حرف مین هی پرید و با جدیت تمام گفت
تهیونگ : اما من نمی خوام اتفاقات اون شب رو فراموش کنم
مین هی متعجب به تهیونگ خیره شده بود که تهیونگ یه قدم دیگه برداشت و توی چند سانتی مین هی قرار گرفت و گفت
تهیونگ : من نمی خوام اتفاقات اون شب رو فراموش کنم…برعکس می خوام همیشه یادم باشه…من دوست دارم کانگ مین هی
#فیک
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
۳۴.۵k
۱۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.