ارباب من🖤🤍
part 14
(ویوصبح ا. ت)
صبح از خواب بیدار شدم دیدم کوک داره نگاهم میکنه منم بدون هیچ حرفی داشتم به چشمای خمارش نگاه میکردم که کوک گفت
کوک: بیب
ا. ت: بله عشقم
کوک: میخوام امروز به جیمین بگیم که با هم هستیم توهم به دوستات بگو خب
ا. ت: باشه اتفاقا منم میخواستم بگم ولی زود نیست
کوک: نه اصلا هم زود نیست
ا. ت: باشه. پاشو
کوک: تو برو دستشویی منم میام
ا. ت: باشه
بعدش بلند شدم و رفتم دستشویی کار های لازم رو انجام دادم و بعدش اومدم بیرون لباسم رو با یه لباس راحتی عوض کردم(عکسه لباس اسلاید ۲) بعد من کوک رفت دستشویی اومد لباسش رو عوض کرد و منم تخت رو مرتب کردم و مو هام رو بستم و با کوک رفتیم بیرون ندیمه ها همشون بودن جیمین با چند تا پسر که تا حالا ندیده بودمشون هم بودن و همه وقتی دیدن من و کوک دست های همو گرفتیم انگار که جن دیده باشن جیغ زدن که کوک گفت
کوک: مگه جن دیدین
جیمین: شما از کی با هم دیگه اید
ا. ت: از دیروز
جیمین: چرا به ما نگفتین
بقیه پسرا: راست میگه
ا. ت: اینا کین
جیمین: اولی کیم نامجون دومی کیم سوک جین سومی مین یونگی چهارمی جانگ هوسوک که بهش میگیم هوپی یا جی هوپ پنجمی کیم تهیونگ من و کوک هم که میشناسی
همشون: از دیدنت خوشحالیم ا. ت
ا. ت: اسم منو از کجا میدونید
جین: جیمین خیلی در موردت حرف میزد و ما دیدیمت البته تو عروسی متوجه ما نشدی
ا. ت: راستی منم از دیدنتون خوشحالم
بعدش دخترا پشماشون ریخته بود من به کوک گفتم میرم پیش دخترا بعد گونش رو بوسیدم و رفتم پیش دخترا و بهشون سلام کردم
ا. ت: سلام
همه: ا. تتتتتت
ا. ت: زهر مار ترسوندینم
جیسو: ا. ت تو کی اینقدر با ارباب صمیمی شدی
ا. ت: اولا دیگه نمیخواد بگین ارباب بگین جونگکوک دوما ما از دیروز با همدیگه ایم
همه: واقعا
ا. ت: په نه په
جیسو: من از اون خوشم میاد(اشاره به جین)
نایون: منم از اون خوسم میاد(اشاره به هوپی)
آیو: منم از اون خوشم میاد(اشاره به نامی)
لیسا: منم از اون خوشم میاد(اشاره به ته ته)
میا: منم از اون پسره که همیشه باهاشی خوشم میاد (اشاره به جیمین)
جنی: منم از اون خوشم میاد(اشاره به یونگی)
ا. ت: یا ابلفضل وایسین دیگه یه جوری براتون همین امشب جورشون میکنم خب
همه: واقعا
ا. ت: نه کیک (یاد اون پسره افتادم که میگفت واگعیه یا کیکه🤣)
همه: بی مزه
ا. ت: شما با مزه من بی مزه
بعدش خداحافظی کردیم و من رفتم پیش کوک و با پسرا رفتیم روی میز نشستیم و شروع کردیم به خوردن صبحانه که یهو پسرا گفتن ا. ت
پسرا: ا. ت
ا. ت: بله
جیمین: میگم اون ندبمه ها با تو نسبتی دارن
ا. ت: آم... آره دوستامن
جین: میشه برامون جورشون کنی
ا. ت: یااا اونا اسباب بازی نیستن
جین: منم نگفتم که اسباب بازین میخوایم دوست دخترامون بشن باشه
یهو دخترا رو صدا زدم که همشون اومدن بله ا. ت اینا از شما خوششون میاد دوست دختراشون میشین
دخترا: چی (با تعجب)
پسرا: چی (باتعجب)
ا. ت: همون که شنیدین خب من و کوک میریم تا شما با هم حرف بزنین کوک بریم
کوک: با تک خنده باشه بریم
(یک ماه بعد)
الان من و کوک یک ماهه که با هم دیگه هستیم بقیه هم با همن خیلی زندگی خوبی داریم کوک بهم گفت امروز آماده شم قراره با بقیه بریم یه جایی و گفت ساعت ۵:٠٠ بعد از ظهر میام دنبالت الان ساعته 12 هست و من باید دیگه تا ساعته۴ آماده باشم رفتم تو آشپزخونه اواخر زیادی حالت تعوع میگرفتم تصمیم گرفتم برم دکتر لباس پوشیدم و رفتم بیمارستان و دکتر معاینه م کرد و گفت باید آزمایش بدی منم آزمایش دادم و روی صندلی انتطار نشستم تا جوابش بیاد وقتی جواب اومد دکتر بهم گفت خانم حاله هر دوتون خوبه
ا. ت: چی هر دومون
دکتر: مگه نمیدونین که حامله اید
ا. ت: چی
دکتر: تبریک میگم شما ۱ماهه که حامله هستین
ا. ت:(هنوز تو شوک) دارین راست میگین
دکتر: بله اینم جوابه آزمایش ها
بعدش دکتر رفت منم مونده بودم چجوری به کوک بگم تو شوک بودم و یهو نگاه به ساعت انداختم دیدم ساعته ۲ سریع یه تاکسی گرفتم و رفتم عمارت کوک خونه نبود رفته بود شرکت منم رفتم حموم ۳۰ مینی گرفتم و اومدم بیرون رفتم یه لباس که روی تختم بود و یه نامه روس بود رو دیدم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ متن نامه
بیب این لباس رو بپوش واست گرفتم تا امروز بپوشی ساعته ۵ میام دنبالت دوست دارم
(از طرف کوک)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(ویوصبح ا. ت)
صبح از خواب بیدار شدم دیدم کوک داره نگاهم میکنه منم بدون هیچ حرفی داشتم به چشمای خمارش نگاه میکردم که کوک گفت
کوک: بیب
ا. ت: بله عشقم
کوک: میخوام امروز به جیمین بگیم که با هم هستیم توهم به دوستات بگو خب
ا. ت: باشه اتفاقا منم میخواستم بگم ولی زود نیست
کوک: نه اصلا هم زود نیست
ا. ت: باشه. پاشو
کوک: تو برو دستشویی منم میام
ا. ت: باشه
بعدش بلند شدم و رفتم دستشویی کار های لازم رو انجام دادم و بعدش اومدم بیرون لباسم رو با یه لباس راحتی عوض کردم(عکسه لباس اسلاید ۲) بعد من کوک رفت دستشویی اومد لباسش رو عوض کرد و منم تخت رو مرتب کردم و مو هام رو بستم و با کوک رفتیم بیرون ندیمه ها همشون بودن جیمین با چند تا پسر که تا حالا ندیده بودمشون هم بودن و همه وقتی دیدن من و کوک دست های همو گرفتیم انگار که جن دیده باشن جیغ زدن که کوک گفت
کوک: مگه جن دیدین
جیمین: شما از کی با هم دیگه اید
ا. ت: از دیروز
جیمین: چرا به ما نگفتین
بقیه پسرا: راست میگه
ا. ت: اینا کین
جیمین: اولی کیم نامجون دومی کیم سوک جین سومی مین یونگی چهارمی جانگ هوسوک که بهش میگیم هوپی یا جی هوپ پنجمی کیم تهیونگ من و کوک هم که میشناسی
همشون: از دیدنت خوشحالیم ا. ت
ا. ت: اسم منو از کجا میدونید
جین: جیمین خیلی در موردت حرف میزد و ما دیدیمت البته تو عروسی متوجه ما نشدی
ا. ت: راستی منم از دیدنتون خوشحالم
بعدش دخترا پشماشون ریخته بود من به کوک گفتم میرم پیش دخترا بعد گونش رو بوسیدم و رفتم پیش دخترا و بهشون سلام کردم
ا. ت: سلام
همه: ا. تتتتتت
ا. ت: زهر مار ترسوندینم
جیسو: ا. ت تو کی اینقدر با ارباب صمیمی شدی
ا. ت: اولا دیگه نمیخواد بگین ارباب بگین جونگکوک دوما ما از دیروز با همدیگه ایم
همه: واقعا
ا. ت: په نه په
جیسو: من از اون خوشم میاد(اشاره به جین)
نایون: منم از اون خوسم میاد(اشاره به هوپی)
آیو: منم از اون خوشم میاد(اشاره به نامی)
لیسا: منم از اون خوشم میاد(اشاره به ته ته)
میا: منم از اون پسره که همیشه باهاشی خوشم میاد (اشاره به جیمین)
جنی: منم از اون خوشم میاد(اشاره به یونگی)
ا. ت: یا ابلفضل وایسین دیگه یه جوری براتون همین امشب جورشون میکنم خب
همه: واقعا
ا. ت: نه کیک (یاد اون پسره افتادم که میگفت واگعیه یا کیکه🤣)
همه: بی مزه
ا. ت: شما با مزه من بی مزه
بعدش خداحافظی کردیم و من رفتم پیش کوک و با پسرا رفتیم روی میز نشستیم و شروع کردیم به خوردن صبحانه که یهو پسرا گفتن ا. ت
پسرا: ا. ت
ا. ت: بله
جیمین: میگم اون ندبمه ها با تو نسبتی دارن
ا. ت: آم... آره دوستامن
جین: میشه برامون جورشون کنی
ا. ت: یااا اونا اسباب بازی نیستن
جین: منم نگفتم که اسباب بازین میخوایم دوست دخترامون بشن باشه
یهو دخترا رو صدا زدم که همشون اومدن بله ا. ت اینا از شما خوششون میاد دوست دختراشون میشین
دخترا: چی (با تعجب)
پسرا: چی (باتعجب)
ا. ت: همون که شنیدین خب من و کوک میریم تا شما با هم حرف بزنین کوک بریم
کوک: با تک خنده باشه بریم
(یک ماه بعد)
الان من و کوک یک ماهه که با هم دیگه هستیم بقیه هم با همن خیلی زندگی خوبی داریم کوک بهم گفت امروز آماده شم قراره با بقیه بریم یه جایی و گفت ساعت ۵:٠٠ بعد از ظهر میام دنبالت الان ساعته 12 هست و من باید دیگه تا ساعته۴ آماده باشم رفتم تو آشپزخونه اواخر زیادی حالت تعوع میگرفتم تصمیم گرفتم برم دکتر لباس پوشیدم و رفتم بیمارستان و دکتر معاینه م کرد و گفت باید آزمایش بدی منم آزمایش دادم و روی صندلی انتطار نشستم تا جوابش بیاد وقتی جواب اومد دکتر بهم گفت خانم حاله هر دوتون خوبه
ا. ت: چی هر دومون
دکتر: مگه نمیدونین که حامله اید
ا. ت: چی
دکتر: تبریک میگم شما ۱ماهه که حامله هستین
ا. ت:(هنوز تو شوک) دارین راست میگین
دکتر: بله اینم جوابه آزمایش ها
بعدش دکتر رفت منم مونده بودم چجوری به کوک بگم تو شوک بودم و یهو نگاه به ساعت انداختم دیدم ساعته ۲ سریع یه تاکسی گرفتم و رفتم عمارت کوک خونه نبود رفته بود شرکت منم رفتم حموم ۳۰ مینی گرفتم و اومدم بیرون رفتم یه لباس که روی تختم بود و یه نامه روس بود رو دیدم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ متن نامه
بیب این لباس رو بپوش واست گرفتم تا امروز بپوشی ساعته ۵ میام دنبالت دوست دارم
(از طرف کوک)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۲۳.۹k
۱۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.