My king
Part23
بدون توجه به اطراف، به سمت پدرم رفتم و محکم بغلش کردم...
ا/ت :دلم برات تنگ شده بود پدر
دستاش رو دورم حلقه کرد و گفت:
جونگ وو :منم همینطور بانوی من . خوشحالم که میبینمتون
ا/ت :وقتی باهام رسمی صحبت میکنی، دلم میگیره
جونگ وو :دیگران دارن نگامون میکنن ، بهتره بریم به اقامتگاهم
همراه پدر، وارد اقمتگاهش شدیم
جونگ وو :چرا نگفتی من بیام دیدنت .فقط کافی بود یکیو
میفرستادی دنبالم..باید بیشتر مراقب خودت و شاهزادمون
باشی..
ا/ت :دلم برای اون موقع ها که میومدم دیدنت تنگ شده
بود؛ واسه همین خودم اومدم...بعدشم، خیالت راحت...حواسم
هست پدر جان.
جونگ وو :اتفاقی افتاده؟؟
ا/ت :نه فقط طبیب چویی، جوشونده جدیدی برام تجویز کرده ومیگه برای تقویت من و بچم خوبه ..بانو هان یکم شک کرده و
نگران شده که چه دارویی هستش. واسه همین گفتم بیام هم
ببینمت و هم ازت بپرسم.
جونگ وو :ما داروهای تقویتی زیادی داریم ولی گاهاً از همون
داروها، برای آسیب زدن به بدن هم، میشه سو استفاده
کرد...باید جوشوندت رو بررسی کنم.
ا/ت :میگم فردا، بانو هان برات بیاره
جونگ وو :خوبه...
لبخندی به پدر زدم. بعد از زدن حرفای معمول پدر‐دختری، به
قصرم برگشتم.
تو راه برگشت، تصمیم گرفتم سری به یونگی بزنم..بعد از اعلام
حضورم، وارد اتاق کارش شدم..
یونگی :حال ملکه ی من چطوره؟؟
ا/ت :خوبم یونگی
این اولین بار بود با این اسم غیر رسمی صداش میکردم
نگاه پر ذوقی با یه لبخند کمرنگ بهم انداخت و
قبل از اینکه روی صندلی بشینم،
دستمو گرفت و رو پاش نشوند..نگاه متعجبی بهش انداختم..!
ا/ت :عالیجناب...معلومه چکار میکنید؟؟؟ممکنه کسی بیاد
داخل..
با قرار گرفتن انگشت اشارش رو لبام ساکت شدم
یونگی : دوباره همونو بگو
ا/ت : چ..چی؟؟ چیو دوباره بگم؟
یونگی : دوباره اسممو صدا کن ، همیشه وقتی خودمون دوتاییم به این اسم صدام بزن ا/ت...
یونگی :بعدشم در جوابت باید بگم اولاً کسی بدون اجازه، حق ورود نداره ..بعدشم، اینکه من همسر و فرزندم رو بغل کنم، به کسی ربطی نداره...
ا/ت :ولی...
با قرار گرفنت لباش، روی لبم، ساکت شدم..بوسه ی ملایمی به
هر دو لبم زد و ازم جدا شد...
ا/ت :عالیجناب...
یه بوسه دیگه...
یونگی : عالیجناب؟
ا/ت : ببخشید ، یو..یونگی(با مکث)
یونگی :اگه ملکه من مایلن که اینجوری، ساکت بشن، منم حاضرم با کمال میل قبول کنم...
از شدت خجالت، سرم رو تو گودی گردنش مخفی کردم و
ترجیح دادم، حرف دیگه ای نزنم...
یونگی :ملکه؟؟
ا/ت :بله سرورم....
ادامه پارت بعد
لایک و کامنت و فالو فراموش نشه لاوم♡︎
بدون توجه به اطراف، به سمت پدرم رفتم و محکم بغلش کردم...
ا/ت :دلم برات تنگ شده بود پدر
دستاش رو دورم حلقه کرد و گفت:
جونگ وو :منم همینطور بانوی من . خوشحالم که میبینمتون
ا/ت :وقتی باهام رسمی صحبت میکنی، دلم میگیره
جونگ وو :دیگران دارن نگامون میکنن ، بهتره بریم به اقامتگاهم
همراه پدر، وارد اقمتگاهش شدیم
جونگ وو :چرا نگفتی من بیام دیدنت .فقط کافی بود یکیو
میفرستادی دنبالم..باید بیشتر مراقب خودت و شاهزادمون
باشی..
ا/ت :دلم برای اون موقع ها که میومدم دیدنت تنگ شده
بود؛ واسه همین خودم اومدم...بعدشم، خیالت راحت...حواسم
هست پدر جان.
جونگ وو :اتفاقی افتاده؟؟
ا/ت :نه فقط طبیب چویی، جوشونده جدیدی برام تجویز کرده ومیگه برای تقویت من و بچم خوبه ..بانو هان یکم شک کرده و
نگران شده که چه دارویی هستش. واسه همین گفتم بیام هم
ببینمت و هم ازت بپرسم.
جونگ وو :ما داروهای تقویتی زیادی داریم ولی گاهاً از همون
داروها، برای آسیب زدن به بدن هم، میشه سو استفاده
کرد...باید جوشوندت رو بررسی کنم.
ا/ت :میگم فردا، بانو هان برات بیاره
جونگ وو :خوبه...
لبخندی به پدر زدم. بعد از زدن حرفای معمول پدر‐دختری، به
قصرم برگشتم.
تو راه برگشت، تصمیم گرفتم سری به یونگی بزنم..بعد از اعلام
حضورم، وارد اتاق کارش شدم..
یونگی :حال ملکه ی من چطوره؟؟
ا/ت :خوبم یونگی
این اولین بار بود با این اسم غیر رسمی صداش میکردم
نگاه پر ذوقی با یه لبخند کمرنگ بهم انداخت و
قبل از اینکه روی صندلی بشینم،
دستمو گرفت و رو پاش نشوند..نگاه متعجبی بهش انداختم..!
ا/ت :عالیجناب...معلومه چکار میکنید؟؟؟ممکنه کسی بیاد
داخل..
با قرار گرفتن انگشت اشارش رو لبام ساکت شدم
یونگی : دوباره همونو بگو
ا/ت : چ..چی؟؟ چیو دوباره بگم؟
یونگی : دوباره اسممو صدا کن ، همیشه وقتی خودمون دوتاییم به این اسم صدام بزن ا/ت...
یونگی :بعدشم در جوابت باید بگم اولاً کسی بدون اجازه، حق ورود نداره ..بعدشم، اینکه من همسر و فرزندم رو بغل کنم، به کسی ربطی نداره...
ا/ت :ولی...
با قرار گرفنت لباش، روی لبم، ساکت شدم..بوسه ی ملایمی به
هر دو لبم زد و ازم جدا شد...
ا/ت :عالیجناب...
یه بوسه دیگه...
یونگی : عالیجناب؟
ا/ت : ببخشید ، یو..یونگی(با مکث)
یونگی :اگه ملکه من مایلن که اینجوری، ساکت بشن، منم حاضرم با کمال میل قبول کنم...
از شدت خجالت، سرم رو تو گودی گردنش مخفی کردم و
ترجیح دادم، حرف دیگه ای نزنم...
یونگی :ملکه؟؟
ا/ت :بله سرورم....
ادامه پارت بعد
لایک و کامنت و فالو فراموش نشه لاوم♡︎
۵۷.۶k
۰۸ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.