ازدواج اجباری پارت29
.....تهیونگ Tae
تو اتاق نشسته بودم واقعا نمیدونم دارم چه غلطی میکنم اینکه دارم با زن برادرم اینکارو میکنم اما من به خاطر عشقم به لارا اینکارو میکنم من لارا رو خیلی دوست دارم من نمیتونم بدون اون زندگی کنم و اینکه مادرم به راز ها ی لارا میدونه خیلی بده و اگه فاششون کنه بدتر من نمیخوام از لارا جدا شم
در باز شد و لارا اومد تو و کلافه نگاهم کرد
لارا: چرا اینقدر نگرانی خودتو دیدی
تهیونگ: قطعا نگرانم تو میدونی ماداریم چیکار میکنیم
لارا: نگران نباش این ضرری به جونگکوک نمیرسونه
تهیونگ: اون همسر جونگکوکه فکر میکونید همینطوری از سر کارتون میگذره
لارا: پس هر کاری میخوای بکن اون دخترم کاری از دستش برنمیاد
تهیونگ: ا.ت داشت یه حرفای میزد اونم کم چیزی نیست فکر میکنید فقط شما کار بلدید
لارا:نگران نباش اون بچه نمیتونه کاری کنه
اخم کردم
تهیونگ: تو کاملا عقلت رو از دست دادی تو جونگکوک رو نمیشناسی هزار بار گفتم از نقشه های مادرم دوری کن لارا عزیزم چرا گوش نمیدی
لارا: جونگکوک به خرفای تو باور داره یا زن دو روزه ش
تهیونگ عزیزم من دارم برا تو این کارو میکنم چرا باید فقط اونا سهم داشته باشن شما هم نوه این خانواده اید
تهیونگ: عزیزم من به این اهمیت نمیدم درسته جونگکوک به من باور داره به خاطر همین نتونستم بهش دروغ بگم و گفتم که تو هلش دادی
متعجب نگاهم کرد
لارا: تو همیشه نقشه های ما رو به هم میریزی به جای اینکه پشت مارو بگیری پشت اون جونگکوک از خود رازی رو میگیری اونقدری که وقادار اونی وفادار ما نیستی
تهیونگ: یادت نره هرگز نمیزارم زیانی به جونگکوک برسونید اون برادر منه شما کاری کردید به برادرای خودم دروغ بگم
لارا:من چیکار کنم مادرت تهدیدم میکنه
تهیونگ:به خاطر همین بود می گفتم به مادرم نزدیک نشو
عصبی از اتاق خارج شدم
......جونگکوک Jk
ا.ت با پدر مادرش برگشت نمیخواستم بره اما گفتم یکم استراحت کنه و از این بساط که براش پهن کردن یک دور باشه ومنم مینارو چاره میکنم به خاطر دروغش و بعد میدونم چیکار کنم
واقعا باورم نمیشه عمه کیم و لارا و تهیونگ دارن همچین کاری می کنن فک میکنن از کارا شون خبر ندارم تا الانشم به خاطر تهیونگ چیزی نگفتم وگرنه میدونستم باهاشون چیکار کنم اما به وقتش
.........ا.ت
بر گشتیم خونه اما همین که به هال رسیدیم پدرم از پشت مو هامو گرفت
پارک:دختره بی*شرم من تو رو برا چی فرستادم اونجا
از درد نا*لیدم
ا.ت:پدر خواهش میکنم درد داره
پارک: ساکت باش بی*حیا فرستادمت اونجا تا یکم عاقل شی دختره بی*شرم اون وقت او نجا داری همچین کار هایی می کنی قسم میخورم اونا نک*شنت خودم می ک*شمت
موهامو ول کرد و بهم سیلی زد که افتادم رو زمین از درد چشمام رو بستم وداد زدم
ا.ت:چرا باور نمیکنید من همچین کاری نکردم
خ.پارک:عزیزم ولش کن دردش میاری
به حرف مادرم توجه نکرد وگفت
پارک: ساکت باش بی*شرم یعنی کیم تهیونگ دروغ میگه
داد زدم
ا.ت:بله دروغ میگه
پارک: اون هرگز دروغ نمیگه
عصبی داد زدم
ا.ت: لع*نت بهت پس بیا منو بکش
پدرم خواست بیاد سمتم که نارا و جیمین اومدن پایین و جیمین سریع اومد سمتم و بلندم کرد و منو پشتش گزاشت
جیمین:چی شده پدر ولش کن
پدرم داد زد
پارک:بی*حیا فکر کردی کی که همچین کار های بکنی
خواست بیاد سمتم جیمین دوباره جلوش رو گرفت و دادزد
جیمین:پدر ولش کنننن
پارک: لع*نتی از وقتی ازدواج کردی بد تر شدی چون زن جونگکوک شدی فکر میکنی ازت مراقبت میکنه احمق
تو اتاق نشسته بودم واقعا نمیدونم دارم چه غلطی میکنم اینکه دارم با زن برادرم اینکارو میکنم اما من به خاطر عشقم به لارا اینکارو میکنم من لارا رو خیلی دوست دارم من نمیتونم بدون اون زندگی کنم و اینکه مادرم به راز ها ی لارا میدونه خیلی بده و اگه فاششون کنه بدتر من نمیخوام از لارا جدا شم
در باز شد و لارا اومد تو و کلافه نگاهم کرد
لارا: چرا اینقدر نگرانی خودتو دیدی
تهیونگ: قطعا نگرانم تو میدونی ماداریم چیکار میکنیم
لارا: نگران نباش این ضرری به جونگکوک نمیرسونه
تهیونگ: اون همسر جونگکوکه فکر میکونید همینطوری از سر کارتون میگذره
لارا: پس هر کاری میخوای بکن اون دخترم کاری از دستش برنمیاد
تهیونگ: ا.ت داشت یه حرفای میزد اونم کم چیزی نیست فکر میکنید فقط شما کار بلدید
لارا:نگران نباش اون بچه نمیتونه کاری کنه
اخم کردم
تهیونگ: تو کاملا عقلت رو از دست دادی تو جونگکوک رو نمیشناسی هزار بار گفتم از نقشه های مادرم دوری کن لارا عزیزم چرا گوش نمیدی
لارا: جونگکوک به خرفای تو باور داره یا زن دو روزه ش
تهیونگ عزیزم من دارم برا تو این کارو میکنم چرا باید فقط اونا سهم داشته باشن شما هم نوه این خانواده اید
تهیونگ: عزیزم من به این اهمیت نمیدم درسته جونگکوک به من باور داره به خاطر همین نتونستم بهش دروغ بگم و گفتم که تو هلش دادی
متعجب نگاهم کرد
لارا: تو همیشه نقشه های ما رو به هم میریزی به جای اینکه پشت مارو بگیری پشت اون جونگکوک از خود رازی رو میگیری اونقدری که وقادار اونی وفادار ما نیستی
تهیونگ: یادت نره هرگز نمیزارم زیانی به جونگکوک برسونید اون برادر منه شما کاری کردید به برادرای خودم دروغ بگم
لارا:من چیکار کنم مادرت تهدیدم میکنه
تهیونگ:به خاطر همین بود می گفتم به مادرم نزدیک نشو
عصبی از اتاق خارج شدم
......جونگکوک Jk
ا.ت با پدر مادرش برگشت نمیخواستم بره اما گفتم یکم استراحت کنه و از این بساط که براش پهن کردن یک دور باشه ومنم مینارو چاره میکنم به خاطر دروغش و بعد میدونم چیکار کنم
واقعا باورم نمیشه عمه کیم و لارا و تهیونگ دارن همچین کاری می کنن فک میکنن از کارا شون خبر ندارم تا الانشم به خاطر تهیونگ چیزی نگفتم وگرنه میدونستم باهاشون چیکار کنم اما به وقتش
.........ا.ت
بر گشتیم خونه اما همین که به هال رسیدیم پدرم از پشت مو هامو گرفت
پارک:دختره بی*شرم من تو رو برا چی فرستادم اونجا
از درد نا*لیدم
ا.ت:پدر خواهش میکنم درد داره
پارک: ساکت باش بی*حیا فرستادمت اونجا تا یکم عاقل شی دختره بی*شرم اون وقت او نجا داری همچین کار هایی می کنی قسم میخورم اونا نک*شنت خودم می ک*شمت
موهامو ول کرد و بهم سیلی زد که افتادم رو زمین از درد چشمام رو بستم وداد زدم
ا.ت:چرا باور نمیکنید من همچین کاری نکردم
خ.پارک:عزیزم ولش کن دردش میاری
به حرف مادرم توجه نکرد وگفت
پارک: ساکت باش بی*شرم یعنی کیم تهیونگ دروغ میگه
داد زدم
ا.ت:بله دروغ میگه
پارک: اون هرگز دروغ نمیگه
عصبی داد زدم
ا.ت: لع*نت بهت پس بیا منو بکش
پدرم خواست بیاد سمتم که نارا و جیمین اومدن پایین و جیمین سریع اومد سمتم و بلندم کرد و منو پشتش گزاشت
جیمین:چی شده پدر ولش کن
پدرم داد زد
پارک:بی*حیا فکر کردی کی که همچین کار های بکنی
خواست بیاد سمتم جیمین دوباره جلوش رو گرفت و دادزد
جیمین:پدر ولش کنننن
پارک: لع*نتی از وقتی ازدواج کردی بد تر شدی چون زن جونگکوک شدی فکر میکنی ازت مراقبت میکنه احمق
۳۷.۳k
۰۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.