☆تک پارتی☆
☆تک پارتی☆
☆دردسر ساز من☆
ویو کوک:
با صدای آلارم چشمامو باز کردم ایش تازه سه ساعت بود خوابیده بودم همش قیافه اون دختره جلو چشمامه اه خواب ندارم ولی امروز باید برم شرکت
بعد از به فحش دادن زمین و اسمون کارامو انجام دادم و اماده شدم که برم شرکت
سوئیچ ماشین و برداشتم و به طرف پارکینگ حرکت کردم
(پرش زمانی رسیدن به شرکت)
سوئیچ رو دادم به نگهبان تا ماشینو پارک کنه و به سمت دفترم حرکت کردم
همه برام ارزش خاصی قائل میشدن و تعظیم میکردن ولی باید اینکار و میکردنن بالاخره من رئیس شرکتم یهو چشمم خورد به یونا قلبم داشت میومد تو دهنم که دیدم داره با لی صحبت میکنه و میخنده ناخودآگاه اخمی کردم و نفسمو عصبی دادم بیرون اخر باید این مرتیکه رو از شرکت اخراج کنم
رو به منشی گفتم
کوک:مواردی که خواسته بودم و بیار دفترم
منشی:چشم
کوک:ممنون فقط به پارک یونا بگو بیاد دفترم
منشی:چشم اقای جئون
منشی رفت منم رفتم به دفترم روی صندلی چرمم نشستم و منتظر منشی بودم که در به صدا در اومد و منشی یونا اومدن
منشی:اقای جئون اینم مواردی که خواسته بودید و پارک یونا هم اومد
کوک:ممنون
منشی رفت و منو یونا تنها موندیم که از صندلی بلند شدم و به طرفش رفتم
_
ویو یونا
با چیزی که دیدم نفسم و حبس کردم اوه اوه چه دافیه چیزی نگفتم تا خودش شروع به حرف زدن کرد
کوک:میدونم زیادی جذابم لازم نیست انقد بهم خیره بشی
یونا:بله؟چیزی گفتید؟
کوک:نه نه برای این کار گفتم بیای
یه نگاه به سر تا پام انداخت و با عصبانیت اخمی کرد*
کوک:این چیه پوشیدی؟*اخم
یونا:لباسه
کوک:میدونم لباسه چرا انقدر دامنت کوتاهه؟
یونا:به شما ربطی داره آقای جئون؟
با این حرفم اروم اروم به سمتم میومد منم هی میرفتم عقب که به دیوار برخورد کردم
___
ویو کوک:
بین دیوار حبسش کردم آخه با این لباس کوتاه بعدشم با لی اونجوری خنده میکرد
کوک:خیلی به من مربوطه جئون یونا
یونا:نه اصلا ربطی ندا..چیی؟
فاصله رو به یه میلی متر رسوندم طوری که حتی لب میزدم به لباش برخورد میکرد
کوک:تو نباید اموال منو به نمایش بزاری جئون یونا
یونا:ها چی میگی اخه
کوک:تو برای منی دردسر ساز من
که اروم بوسیدمش که چشماش گرد شد
و ازش جدا شدم
کوک:قبول میکنی؟
یونا:اگه منظورت اعترافته معلومه که بله
ایندفعه محکم و عمیق چهار مین بوسیدمش
که با نفس نفس ازم جدا شد
یونا:ایشش خب اروم تر خفه شدم
کوک:دیگه نبینم سمت اون لی بریاا
و اموال منو به نمایش بزاری وگرنه برای خودت بد میشه
یونا:بزار چند دقیقه از قبول کردنم بگذره بعد قوانین بزار*خنده
کوک:چون دوست دارم*لبخند
یونا:اوه تا حالا لبخند به این جذابی ندیده بودم
کوک:الان که دیدی مگه نه؟
یونا:آره اره دیدم*خنده
__
و پایان..
☆دردسر ساز من☆
ویو کوک:
با صدای آلارم چشمامو باز کردم ایش تازه سه ساعت بود خوابیده بودم همش قیافه اون دختره جلو چشمامه اه خواب ندارم ولی امروز باید برم شرکت
بعد از به فحش دادن زمین و اسمون کارامو انجام دادم و اماده شدم که برم شرکت
سوئیچ ماشین و برداشتم و به طرف پارکینگ حرکت کردم
(پرش زمانی رسیدن به شرکت)
سوئیچ رو دادم به نگهبان تا ماشینو پارک کنه و به سمت دفترم حرکت کردم
همه برام ارزش خاصی قائل میشدن و تعظیم میکردن ولی باید اینکار و میکردنن بالاخره من رئیس شرکتم یهو چشمم خورد به یونا قلبم داشت میومد تو دهنم که دیدم داره با لی صحبت میکنه و میخنده ناخودآگاه اخمی کردم و نفسمو عصبی دادم بیرون اخر باید این مرتیکه رو از شرکت اخراج کنم
رو به منشی گفتم
کوک:مواردی که خواسته بودم و بیار دفترم
منشی:چشم
کوک:ممنون فقط به پارک یونا بگو بیاد دفترم
منشی:چشم اقای جئون
منشی رفت منم رفتم به دفترم روی صندلی چرمم نشستم و منتظر منشی بودم که در به صدا در اومد و منشی یونا اومدن
منشی:اقای جئون اینم مواردی که خواسته بودید و پارک یونا هم اومد
کوک:ممنون
منشی رفت و منو یونا تنها موندیم که از صندلی بلند شدم و به طرفش رفتم
_
ویو یونا
با چیزی که دیدم نفسم و حبس کردم اوه اوه چه دافیه چیزی نگفتم تا خودش شروع به حرف زدن کرد
کوک:میدونم زیادی جذابم لازم نیست انقد بهم خیره بشی
یونا:بله؟چیزی گفتید؟
کوک:نه نه برای این کار گفتم بیای
یه نگاه به سر تا پام انداخت و با عصبانیت اخمی کرد*
کوک:این چیه پوشیدی؟*اخم
یونا:لباسه
کوک:میدونم لباسه چرا انقدر دامنت کوتاهه؟
یونا:به شما ربطی داره آقای جئون؟
با این حرفم اروم اروم به سمتم میومد منم هی میرفتم عقب که به دیوار برخورد کردم
___
ویو کوک:
بین دیوار حبسش کردم آخه با این لباس کوتاه بعدشم با لی اونجوری خنده میکرد
کوک:خیلی به من مربوطه جئون یونا
یونا:نه اصلا ربطی ندا..چیی؟
فاصله رو به یه میلی متر رسوندم طوری که حتی لب میزدم به لباش برخورد میکرد
کوک:تو نباید اموال منو به نمایش بزاری جئون یونا
یونا:ها چی میگی اخه
کوک:تو برای منی دردسر ساز من
که اروم بوسیدمش که چشماش گرد شد
و ازش جدا شدم
کوک:قبول میکنی؟
یونا:اگه منظورت اعترافته معلومه که بله
ایندفعه محکم و عمیق چهار مین بوسیدمش
که با نفس نفس ازم جدا شد
یونا:ایشش خب اروم تر خفه شدم
کوک:دیگه نبینم سمت اون لی بریاا
و اموال منو به نمایش بزاری وگرنه برای خودت بد میشه
یونا:بزار چند دقیقه از قبول کردنم بگذره بعد قوانین بزار*خنده
کوک:چون دوست دارم*لبخند
یونا:اوه تا حالا لبخند به این جذابی ندیده بودم
کوک:الان که دیدی مگه نه؟
یونا:آره اره دیدم*خنده
__
و پایان..
۱.۷k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.