چه خواهد شد / پارت ۵۰
با چاقویی که تو شکمش بود روی زمین افتاد.....اسلحه از دستش افتاد....شروع به نفس نفس زدن کرد و جلوی خونریزی رو با دستاش گرفت....
دیدن این صحنه قلبمو از جا کند....سعی کردم دستامو باز کنم....ولی هرچی تلاش کردم باز نشدن....
ملینا : ایلیاااا(با گریه) میکشمت عوضیییی (با پدرامه)
پدرام : تو زندگی بعدی ؟ چون الان من قراره بکشمت...
اومد سمت من و داشت بهم نزدیک تر و نزدیک تر میشد ...... هرچی سعی کردم دستامو باز کنم نشد ..... مچم بخاطر سفتی گره طناب میسوخت و چشام تار میدید....
وقتی بهم نزدیک تر شد صدای شلیک اومد....و پدرام با ترس و اعصبانیتی که تو چشاش دیده میشد روی زمین افتاد و با افتادنش ایلیا که به زور وایساده بود و اسلحه رو گرفته بود پشتش دیده میشد .
ملینا : ایلیااااا !
تموم انرژیمو برای داد زدن اسمش استفاده کردم . تنها چیزی که میخوام ارامشی ابدی بدون زره ای استرس و ترسه...
****
به ارومی چشامو باز کردم. نوری که اتاقو پر کرده بود چشامو اذیت کرد. بوی غذا میومد و جام گرم و نرم بود . مردم؟ یه خوابه؟ یا از یه خواب بد بیدار شدم؟ سعی کردم از جام بلند بشم که سوزشی رو روی دستم حس کردم. متوجه ی سرمی که به دستم وصل بود شدم . اطرافو نگاه کردم اتاق ِ خیلی بزرگ و شیکی بود. بیشتر دقت کردم که گوشه ی اتاق یه تخت دیگه هم دیدم .
چون چشام تار میدید متومه نشدم کی رو تخته.
داشتم به این فکر میکردم که سرم رو از دستم در بیارم که یکی وارد اتاق شد . یه خانوم پیر . با اومدنش بیشتر بوی غذا تو اتاق پیچید . با لبخند اومد سمتم .
خانوم: عزیزم باید استراحت کنی . الان حالت خوبه؟
ملینا: آ... آره خوبم ممنون . شما کی هستین؟....
مردین و زنده شدین برای پارت قبل اره؟ 😂
نظر؟
دیدن این صحنه قلبمو از جا کند....سعی کردم دستامو باز کنم....ولی هرچی تلاش کردم باز نشدن....
ملینا : ایلیاااا(با گریه) میکشمت عوضیییی (با پدرامه)
پدرام : تو زندگی بعدی ؟ چون الان من قراره بکشمت...
اومد سمت من و داشت بهم نزدیک تر و نزدیک تر میشد ...... هرچی سعی کردم دستامو باز کنم نشد ..... مچم بخاطر سفتی گره طناب میسوخت و چشام تار میدید....
وقتی بهم نزدیک تر شد صدای شلیک اومد....و پدرام با ترس و اعصبانیتی که تو چشاش دیده میشد روی زمین افتاد و با افتادنش ایلیا که به زور وایساده بود و اسلحه رو گرفته بود پشتش دیده میشد .
ملینا : ایلیااااا !
تموم انرژیمو برای داد زدن اسمش استفاده کردم . تنها چیزی که میخوام ارامشی ابدی بدون زره ای استرس و ترسه...
****
به ارومی چشامو باز کردم. نوری که اتاقو پر کرده بود چشامو اذیت کرد. بوی غذا میومد و جام گرم و نرم بود . مردم؟ یه خوابه؟ یا از یه خواب بد بیدار شدم؟ سعی کردم از جام بلند بشم که سوزشی رو روی دستم حس کردم. متوجه ی سرمی که به دستم وصل بود شدم . اطرافو نگاه کردم اتاق ِ خیلی بزرگ و شیکی بود. بیشتر دقت کردم که گوشه ی اتاق یه تخت دیگه هم دیدم .
چون چشام تار میدید متومه نشدم کی رو تخته.
داشتم به این فکر میکردم که سرم رو از دستم در بیارم که یکی وارد اتاق شد . یه خانوم پیر . با اومدنش بیشتر بوی غذا تو اتاق پیچید . با لبخند اومد سمتم .
خانوم: عزیزم باید استراحت کنی . الان حالت خوبه؟
ملینا: آ... آره خوبم ممنون . شما کی هستین؟....
مردین و زنده شدین برای پارت قبل اره؟ 😂
نظر؟
۱۴.۱k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.