فیک:ماه کامل پارت 3
&ویو ا.ت
داشتم میرفتم سمت اتاق تنها چیزی که از ذهنم میگذشت خاطراتم با جیمین بود رفتم تو اتاق توی اتاق یه بالکن بود رفتم تو بالکن و با تمام وجودم داد زدم:جیمین چرا منو تنها گذاشتیییی {گریه و داد} از بالکن اومدم برون رفتم تو اتاق و خودمو پرت کردم رو تخت که درو زدن
ا.ت:بیا تو
اجوما:خانم شام امادس بفرمایید
ا.ت:خیلی ممنونم من میلی ندارم
اجوما:هر جور راحتید {رفت}
_اقا،خانم ا.ت گفتن میلی به غذا ندارن {اجوما به ته میگه اقا و به شوگا میگه ارباب}
ته:اصلا اسرار کردی که بیاد؟
اجوما:بله اقا من خیلی گفتم که بیان ولی قبول نکردن
ته:فکر کنم قبلا بهت گفتم به من دروغ نگی
اجوما:....
ته:نکنه دخترت لونا رو یادت رفته؟
اجوما:نه اقا من غلط بکنم یادم بره
شوگا:{از پله ها میاد پایین} باز چیشده
ته:از خودش بپرس
شوگا:ته تو از روز اول با این بدبخت تو جنگی ولش کن دیگه بسه
ته:فقط خواستم یاداوری کنم که دروغ گفتن به من چه عواقبی داره {رفت سمت اتاقش}
شوگا:بیا شام بخور کدوم گوری داری میری؟
ته:میل ندارم شما بخورین
شوگا:باشه برو
_اوجوما لیسا کجاس؟
اجوما:ارباب،خانم یکم پیش خونه رو ترک کردن
شوگا:نگفت کجا میره
اجوما:نه ارباب
شوگا:باشه برو
اجوما:چشم ارباب
شوگا:راستی این غذا رو هم بده بادیگاردا بدن گشنه های محل
اجوما:چشم
شوگا:{به لیسا زنگ میزنه} این دختره بلد نیست یه خبر بده؟
_گندش بزنن جواب نمیده
&چند ساعت بعد
&ویو لیسا
از بار داشتم برمیگشتم اینقدر مست بودم که گوشمم گم کردم تو راه زنگ گوشیمو شنیدم دیدم تو کیفمه زدم زیر خنده برش داشتم شوگا بود
شوگا:به چه عجب جواب دادی
لیسا:ببین همین که جوابتو دادم باید بری خداتو شکر کنی {مست}
شوگا:کدوم گوری بودی تا این ساعت؟ {با داد}
لیسا:شششش همسایه ها بیدار میشنا یکم یواش{مست}
شوگا:با کی رفتی و کجا رفتی؟
لیسا:به تو چه {مست}
_ببین من دارم میام باهم حرف میزنیم بای بای داداشی {قطع کرد}
شوگا:وایسا قطع نک... ن این دختر دیگه واقعا رو مخمه {گوشی رو پرت میکنه سمت در اتاق ته}
Kɪᴍ ᴍɪsᴜ ☪︎
داشتم میرفتم سمت اتاق تنها چیزی که از ذهنم میگذشت خاطراتم با جیمین بود رفتم تو اتاق توی اتاق یه بالکن بود رفتم تو بالکن و با تمام وجودم داد زدم:جیمین چرا منو تنها گذاشتیییی {گریه و داد} از بالکن اومدم برون رفتم تو اتاق و خودمو پرت کردم رو تخت که درو زدن
ا.ت:بیا تو
اجوما:خانم شام امادس بفرمایید
ا.ت:خیلی ممنونم من میلی ندارم
اجوما:هر جور راحتید {رفت}
_اقا،خانم ا.ت گفتن میلی به غذا ندارن {اجوما به ته میگه اقا و به شوگا میگه ارباب}
ته:اصلا اسرار کردی که بیاد؟
اجوما:بله اقا من خیلی گفتم که بیان ولی قبول نکردن
ته:فکر کنم قبلا بهت گفتم به من دروغ نگی
اجوما:....
ته:نکنه دخترت لونا رو یادت رفته؟
اجوما:نه اقا من غلط بکنم یادم بره
شوگا:{از پله ها میاد پایین} باز چیشده
ته:از خودش بپرس
شوگا:ته تو از روز اول با این بدبخت تو جنگی ولش کن دیگه بسه
ته:فقط خواستم یاداوری کنم که دروغ گفتن به من چه عواقبی داره {رفت سمت اتاقش}
شوگا:بیا شام بخور کدوم گوری داری میری؟
ته:میل ندارم شما بخورین
شوگا:باشه برو
_اوجوما لیسا کجاس؟
اجوما:ارباب،خانم یکم پیش خونه رو ترک کردن
شوگا:نگفت کجا میره
اجوما:نه ارباب
شوگا:باشه برو
اجوما:چشم ارباب
شوگا:راستی این غذا رو هم بده بادیگاردا بدن گشنه های محل
اجوما:چشم
شوگا:{به لیسا زنگ میزنه} این دختره بلد نیست یه خبر بده؟
_گندش بزنن جواب نمیده
&چند ساعت بعد
&ویو لیسا
از بار داشتم برمیگشتم اینقدر مست بودم که گوشمم گم کردم تو راه زنگ گوشیمو شنیدم دیدم تو کیفمه زدم زیر خنده برش داشتم شوگا بود
شوگا:به چه عجب جواب دادی
لیسا:ببین همین که جوابتو دادم باید بری خداتو شکر کنی {مست}
شوگا:کدوم گوری بودی تا این ساعت؟ {با داد}
لیسا:شششش همسایه ها بیدار میشنا یکم یواش{مست}
شوگا:با کی رفتی و کجا رفتی؟
لیسا:به تو چه {مست}
_ببین من دارم میام باهم حرف میزنیم بای بای داداشی {قطع کرد}
شوگا:وایسا قطع نک... ن این دختر دیگه واقعا رو مخمه {گوشی رو پرت میکنه سمت در اتاق ته}
Kɪᴍ ᴍɪsᴜ ☪︎
۲.۰k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.