درخواستی..
سناریو..وقتی رفتی بار اما فقط 13 سالت بود...
سونگمین..
با سونگمین تنهایی زندگی میکردین..والدینتون..خیی سال پیش تو یک روز فوت کرده بودن..پس سرپرستی تو به عهده ی سونگمین بود..
سر همین قضیه سونگمین خیلی روت حساس بود ..
حتی تو مواقعی که نیاز نبود حساس باشه..
اما باید امروز از دستش جون سالم به در ببری..اگه بفهمه تنهایی رفتی بار میکشتت ..
کفش هات رو تو دستت گرفتی..خونه خاموشی بود..یواش یواش از پله ها پایین اومدی
دو و برت رو نگاهی انداختی..به ساعت گوشیت نگاهی کردی ساعت1 شب رود و تو باید 2 خونه میومدی..یواش در رو باز کردی ..خواستی یک قدم دیگه برداری که صدای متوقفت کرد
-کجا..
صداش سرد و جدی بود یواش یواش سمت صدا برگشتی و سونگمین رو دیدی
رو مبل نشسته بود و تو تاریکی به تو خیره شده بود..
-س..سو
از رو مبل بلند شد.. سمتت اومد و در پشته سرت رو بست و قفلش کرد
-این ساعت..با این دزد پلیس بازی کردنا..کجا میری
-م..من..من..سونگمین
-من من نکن...درست جواب بده ..نمیخوام دارت بزنم که..
-من....
-کجا میخواستی بری..
میدونست روحیه ی حساسی داشتی پس خلی اروم لب زد
-قول میدم عصبی نشم
-ب..بار
هیسی کشید و چشم هاش رو بست
-ببین سونگمین بد برداش..
-بد برداشت نمیکنم..ولی ببینم یادت رفته..تو 13 سالته..13 سالته..بار برای منی که 24 سالمه هم خطرناک چه برسه به تویی که هم دختری .. هم سنت پایین
سرت رو پایین انداختی و کفش هات رو رو زمین گذاشتی..
سونگمین به طرفت اومد و بغلت کرد
-نباید ناراحت بشی..اما کارت هم از اشتباه گذشته....بر بگیر بخواب..
-ج..جدا عصبانی نیستی..
-هستم..دارم میترکم..اما..قول دادم
لبخندی زدی که هولت داد طرف پله ها
-زودباش برو کپ مرگت رو بذار که پیرم کردی..
هانورا
سونگمین..
با سونگمین تنهایی زندگی میکردین..والدینتون..خیی سال پیش تو یک روز فوت کرده بودن..پس سرپرستی تو به عهده ی سونگمین بود..
سر همین قضیه سونگمین خیلی روت حساس بود ..
حتی تو مواقعی که نیاز نبود حساس باشه..
اما باید امروز از دستش جون سالم به در ببری..اگه بفهمه تنهایی رفتی بار میکشتت ..
کفش هات رو تو دستت گرفتی..خونه خاموشی بود..یواش یواش از پله ها پایین اومدی
دو و برت رو نگاهی انداختی..به ساعت گوشیت نگاهی کردی ساعت1 شب رود و تو باید 2 خونه میومدی..یواش در رو باز کردی ..خواستی یک قدم دیگه برداری که صدای متوقفت کرد
-کجا..
صداش سرد و جدی بود یواش یواش سمت صدا برگشتی و سونگمین رو دیدی
رو مبل نشسته بود و تو تاریکی به تو خیره شده بود..
-س..سو
از رو مبل بلند شد.. سمتت اومد و در پشته سرت رو بست و قفلش کرد
-این ساعت..با این دزد پلیس بازی کردنا..کجا میری
-م..من..من..سونگمین
-من من نکن...درست جواب بده ..نمیخوام دارت بزنم که..
-من....
-کجا میخواستی بری..
میدونست روحیه ی حساسی داشتی پس خلی اروم لب زد
-قول میدم عصبی نشم
-ب..بار
هیسی کشید و چشم هاش رو بست
-ببین سونگمین بد برداش..
-بد برداشت نمیکنم..ولی ببینم یادت رفته..تو 13 سالته..13 سالته..بار برای منی که 24 سالمه هم خطرناک چه برسه به تویی که هم دختری .. هم سنت پایین
سرت رو پایین انداختی و کفش هات رو رو زمین گذاشتی..
سونگمین به طرفت اومد و بغلت کرد
-نباید ناراحت بشی..اما کارت هم از اشتباه گذشته....بر بگیر بخواب..
-ج..جدا عصبانی نیستی..
-هستم..دارم میترکم..اما..قول دادم
لبخندی زدی که هولت داد طرف پله ها
-زودباش برو کپ مرگت رو بذار که پیرم کردی..
هانورا
۱۶.۰k
۱۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.