پارت³
لینو: دلم برای فلیکس سوخت، چطور تونستم همچین فرشته ای رو اذیت کنم، من.. من نفرت انگیز. هنوز حرف هاشو یادم مونده...
4 ساعت پیش
آلیس: فلیکس... اینجایی خیلی نگرانت شده بودم. داداش چرا اون کارو کردی...هق.. حالت خوبه مامان.. مامان نفهمید. مامان خودش پشیمونه؛
فلیکس: کار. ی..هق.. نکــ..ردم.. هق.. که! تو خوا.خواهرمی.. هق.. نمیتونستم بذارم به.. هت آسیب بزنه..
آلیس: تو خوب میدونی که مامان....
فلیکس: آره میدونم...میدونم.. که..هق.. از بع.. د..هق مرگ بابا..هق.. بی اعصاب شده.. ولی..ولی.. دلیل نمیشه که دس..ت رو. هق.. ما بلند کنه..( بغضش شکستو زد زیر گریه) میدونی..میدونی.. وقتی به خ.. اطر..هق.. اون مجبور شد..یم از استرالیا بیا.. یم کر.کره.. چقدر گریه کردم..هق.. به خ.خ.خاطر اینکه مام.. هق.مان با عمو.. هق. مشکل داش..ت مجبور.. ش.دم وطنمو.. ول کنم بیام اینج..ـا از وقتی.. هق.. هم کهـــ.. اوم..دم همــ.ه اذ.. هق.. یتم میـ.. هق.میکنن اونجا کم..هق.. بود این..جام.. مس.مس.. خره میکنن چرا آخه؟ چرا باید این هــ...مه..هق.. مشکل داشته باشی.. م.
زمان حال
لینو: با این حرفهای فلیکس فهمیدم راه خیلی اشتباه رفتم؛ خیلی الکی یه آدم یگناه و اذیت کردم. کسیو اذیت کردم که داره تو زندگیش سختی میکشه قطعاً باید جبران کنم از فردا . از فردا شروع میکنم.
فردای آنروز
لینو: از خواب بیدار شدم و بعد از انجام کارهای مربوطه لباس فرممو پوشیدم و به سمت مدرسه حرکت کردم. قراره کلی کار انجام بدم؛ باید از دل فیلیکس در بیارم سعی کنم بیشتر بشناسمش و سعی کنم خوشحالش کنم چون اون پسر واقعاً به محبت نیاز داره.
فلیکس: دیرم شده خیلی خیلی دیر کردم. داخل شدم انگار زنگ اول گذشته بود. اههه! غیبت خوردم. زنگ خورد رفتم تو کلاس که هیونجین و بقیه رو دیدم، تنم لرزید ولی خیلی آروم رفتم سر میزم نشستم.
هیونجین: آره بابا خیلی سخت بود.
لیسا: اون فلیکسه؟
هیونجین: پوزخند زدمو برگشتم ولی همونجا متوقف شدم ص.صورت فیلیکس کبود شده بود؟!! قشنگ جای یه دست رو صورتش بود چه اتفاقی افتاده بود؟!
فلیکس: آخر های کلاس بود، که استاد بلند شد و گفت فیلیکس با کی همگروه میشی یخواستم جواب بدم که یهو..
لینو: من باهاش همگروه میشم بعد برگشتم و به صورت کبود متعجب فلیکس نگاه کردم. آخه اون چقدر مظلومه.
4 ساعت پیش
آلیس: فلیکس... اینجایی خیلی نگرانت شده بودم. داداش چرا اون کارو کردی...هق.. حالت خوبه مامان.. مامان نفهمید. مامان خودش پشیمونه؛
فلیکس: کار. ی..هق.. نکــ..ردم.. هق.. که! تو خوا.خواهرمی.. هق.. نمیتونستم بذارم به.. هت آسیب بزنه..
آلیس: تو خوب میدونی که مامان....
فلیکس: آره میدونم...میدونم.. که..هق.. از بع.. د..هق مرگ بابا..هق.. بی اعصاب شده.. ولی..ولی.. دلیل نمیشه که دس..ت رو. هق.. ما بلند کنه..( بغضش شکستو زد زیر گریه) میدونی..میدونی.. وقتی به خ.. اطر..هق.. اون مجبور شد..یم از استرالیا بیا.. یم کر.کره.. چقدر گریه کردم..هق.. به خ.خ.خاطر اینکه مام.. هق.مان با عمو.. هق. مشکل داش..ت مجبور.. ش.دم وطنمو.. ول کنم بیام اینج..ـا از وقتی.. هق.. هم کهـــ.. اوم..دم همــ.ه اذ.. هق.. یتم میـ.. هق.میکنن اونجا کم..هق.. بود این..جام.. مس.مس.. خره میکنن چرا آخه؟ چرا باید این هــ...مه..هق.. مشکل داشته باشی.. م.
زمان حال
لینو: با این حرفهای فلیکس فهمیدم راه خیلی اشتباه رفتم؛ خیلی الکی یه آدم یگناه و اذیت کردم. کسیو اذیت کردم که داره تو زندگیش سختی میکشه قطعاً باید جبران کنم از فردا . از فردا شروع میکنم.
فردای آنروز
لینو: از خواب بیدار شدم و بعد از انجام کارهای مربوطه لباس فرممو پوشیدم و به سمت مدرسه حرکت کردم. قراره کلی کار انجام بدم؛ باید از دل فیلیکس در بیارم سعی کنم بیشتر بشناسمش و سعی کنم خوشحالش کنم چون اون پسر واقعاً به محبت نیاز داره.
فلیکس: دیرم شده خیلی خیلی دیر کردم. داخل شدم انگار زنگ اول گذشته بود. اههه! غیبت خوردم. زنگ خورد رفتم تو کلاس که هیونجین و بقیه رو دیدم، تنم لرزید ولی خیلی آروم رفتم سر میزم نشستم.
هیونجین: آره بابا خیلی سخت بود.
لیسا: اون فلیکسه؟
هیونجین: پوزخند زدمو برگشتم ولی همونجا متوقف شدم ص.صورت فیلیکس کبود شده بود؟!! قشنگ جای یه دست رو صورتش بود چه اتفاقی افتاده بود؟!
فلیکس: آخر های کلاس بود، که استاد بلند شد و گفت فیلیکس با کی همگروه میشی یخواستم جواب بدم که یهو..
لینو: من باهاش همگروه میشم بعد برگشتم و به صورت کبود متعجب فلیکس نگاه کردم. آخه اون چقدر مظلومه.
۴۱۷
۰۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.