آوای دروغین
part74
^مونا ویو^
با کلافگی به دیوار تکیه داده بودم و جیمینو تماشا میکردم که داشت دکترو راضی میکرد تهیونگو ببینم...راضی کردن آوینا از دیشب تا الان طول کشید و الان هم باید این میمونو راضی میکردیم...با پوف کلافهای که آوینا کشید توجهم به سمتش جلب شد...دقیقا کنار من دست به سینه ایستاده بود و هرازگاهی با نیم نگاهی مطمئن میشد حالم خوبه
به سمت آوینا برگشتم و گفتم:این چرا انقد نفهمه؟
نفهم آخرو با حرص مشهودی لب زدم...هنوز آوینا جوابمو نداده بود که جیمین مکالمشو با دکتر زبون نفهم تموم کرد و به سمتمون اومد...همونطور که دستاشو توی موهاش میکشید با حرص گفت:نمیزاره...بیمیر تو کیمیست و ایجیزیه میلیقیت ندیرین(بیمار تو کماست و اجازهی ملاقات ندارین)
اوینا که از تقلید جیمین خندش گرفته بود گفت:حرص نخور پوستت چروک میشه
و این وسط منی که داشتم از حرص جر میخوردم گفتم:شماها یه جو اعتبار ندارین؟حالا خدا کنه اینقدر معروفین
جیمین انگاری که بهش برخورده باشه گفت:خب که چی؟بلدی بیا خودت برو راضیش کن
هوف کلافهای کشیدم و سعیم برای اینکه اشکامو پشت پلکام پنهان کنم بیفایده موند
آوینا رو صدا کردم و بهش گفتم که بره کارای ترخیص و انجام بده
آوینا:باشه مشکلی نیست ولی میشه یه زنگ به ماهان بزنی بیاد ببرتمون خونه
سرمو تکون دادم ولی قبل از اینکه کلمهای از بین لبام خارج بشه جیمین گفت:خودم میبرمتون
اوینا قبل از من جنبید و گفت:نه...نیازی نیست
جیمین:به هرحال که قراره برم خونه...هوسوک هیونگ و یونگی هیونگ میان بیمارستان...منم شماهارو سر راه میرسونم
آوینا که هیچ وقت دختر تعارفی نبود قبول کرد و منم که احساس میکردم وجود خارجی ندارم گلومو صاف کردم بلکه متوجه منم بشن
اوینا رفت کارای ترخیص و انجام بده و جیمینم همراهش رفت...جدیدا جیمین خیلی هوامونو داشت و این باعث دلگرمیمون میشد
بعد از رفتنشون به سمت اتاق تهیونگ راه افتادم
ولی اینکه پارهی تنت روی تخت بیمارستان باشه خیلی سخته...این سومین روزی بود که تو کما بود...اگه فقط یه درصد احتمال داشته باشه به هوش نیاد من نمیتونم طاقت بیارم...خودکشی میکنم
با دستهای گرمی که روی شونههام نشست به خودم اومدم
آوینا:باز که داری عین ابر بهار گریه میکنی
تازه متوجه اشکایی که چشمام و به مقصد نامشخصی ترک کرده بودن شدم
مونا:جیمین کجاست؟
آوینا:از در پشتی فرار کرد...جلو در پر از خبرنگاره...کُله این سه روزو وضع همین بود
دقت کردید شخصیت اصلی آویناست ولی بیشتر تو مونا ویوه داستان
^مونا ویو^
با کلافگی به دیوار تکیه داده بودم و جیمینو تماشا میکردم که داشت دکترو راضی میکرد تهیونگو ببینم...راضی کردن آوینا از دیشب تا الان طول کشید و الان هم باید این میمونو راضی میکردیم...با پوف کلافهای که آوینا کشید توجهم به سمتش جلب شد...دقیقا کنار من دست به سینه ایستاده بود و هرازگاهی با نیم نگاهی مطمئن میشد حالم خوبه
به سمت آوینا برگشتم و گفتم:این چرا انقد نفهمه؟
نفهم آخرو با حرص مشهودی لب زدم...هنوز آوینا جوابمو نداده بود که جیمین مکالمشو با دکتر زبون نفهم تموم کرد و به سمتمون اومد...همونطور که دستاشو توی موهاش میکشید با حرص گفت:نمیزاره...بیمیر تو کیمیست و ایجیزیه میلیقیت ندیرین(بیمار تو کماست و اجازهی ملاقات ندارین)
اوینا که از تقلید جیمین خندش گرفته بود گفت:حرص نخور پوستت چروک میشه
و این وسط منی که داشتم از حرص جر میخوردم گفتم:شماها یه جو اعتبار ندارین؟حالا خدا کنه اینقدر معروفین
جیمین انگاری که بهش برخورده باشه گفت:خب که چی؟بلدی بیا خودت برو راضیش کن
هوف کلافهای کشیدم و سعیم برای اینکه اشکامو پشت پلکام پنهان کنم بیفایده موند
آوینا رو صدا کردم و بهش گفتم که بره کارای ترخیص و انجام بده
آوینا:باشه مشکلی نیست ولی میشه یه زنگ به ماهان بزنی بیاد ببرتمون خونه
سرمو تکون دادم ولی قبل از اینکه کلمهای از بین لبام خارج بشه جیمین گفت:خودم میبرمتون
اوینا قبل از من جنبید و گفت:نه...نیازی نیست
جیمین:به هرحال که قراره برم خونه...هوسوک هیونگ و یونگی هیونگ میان بیمارستان...منم شماهارو سر راه میرسونم
آوینا که هیچ وقت دختر تعارفی نبود قبول کرد و منم که احساس میکردم وجود خارجی ندارم گلومو صاف کردم بلکه متوجه منم بشن
اوینا رفت کارای ترخیص و انجام بده و جیمینم همراهش رفت...جدیدا جیمین خیلی هوامونو داشت و این باعث دلگرمیمون میشد
بعد از رفتنشون به سمت اتاق تهیونگ راه افتادم
ولی اینکه پارهی تنت روی تخت بیمارستان باشه خیلی سخته...این سومین روزی بود که تو کما بود...اگه فقط یه درصد احتمال داشته باشه به هوش نیاد من نمیتونم طاقت بیارم...خودکشی میکنم
با دستهای گرمی که روی شونههام نشست به خودم اومدم
آوینا:باز که داری عین ابر بهار گریه میکنی
تازه متوجه اشکایی که چشمام و به مقصد نامشخصی ترک کرده بودن شدم
مونا:جیمین کجاست؟
آوینا:از در پشتی فرار کرد...جلو در پر از خبرنگاره...کُله این سه روزو وضع همین بود
دقت کردید شخصیت اصلی آویناست ولی بیشتر تو مونا ویوه داستان
۴.۱k
۰۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.