2p
رز:پارک..... جیمین؟
جیمین لبخندی به رز زد...انتظار نداشت رز اونو به یاد بیاره.....ولی انگار رز خیلی خوب اونو یادش بوده...ولی ذهن رز و این درگیر کرده بود..جیمین اینجا چیکار میکنه؟
رز: ....بعد این همه سال....اینجا....چیکار میکنی؟.....شاید اومدی بهم هشدار بدی مثل بقیه...
جیمین:اشتباه نکن رز...برای اون اینجا نیستم...اون موضوع جداگونه باید صحبت کنیم درموردش..(بنظرتون چه موضوعی رو میگه؟)
جی کی....
رز نزاشت صحبتش تموم بشه و لب زد..
:برادر من مرده!..چیو سعی داری بهم بفهمونی؟
جیمین دستی به سرش کشید...فکر نمیکرد رز چنین فکری کنه..و رز فردی بود که با مدرک چیزیو باور میکرد...
جیمین:رز....اون زنده است
رز:شاید برای من مرده!..وقتی من تو اوج سختی بودم اون کجا بود؟وقتی میخاستن بهم تجاوز بکنن اون کجا بود؟..حتی سرقبر مامان باباهم نیومد...بعد از مرگشون من خیلی سختی کشیدم و اون هیچوقت پیداش نشد.تو مدرسه بخاطر بی کسیم تحقیر میشدم اون کجا بود؟همه فکر میکردن کاملا بی خانمان و یتیمم،میتونست یه نشونه از خودش بهم نشون بده.ولی نشون نداد حتی اینم...بعد از مرگ پدر مادرم اون از خونه رفت و صاحبخونه منو بیرون کرد..اگر آلیس نبود الان چه بلایی سرم اومده بود؟شاید یه هرزه توی بار بودم که سعی میکنه درامدشو با این کار بدست بیاره.هرچیزی که الان دارمو مدیون الیسم...جی کی..برای من مرده جیمین...حتی خبر نداره که توی این مدت چه بلاهایی سرم اومد...
(رابطه جیمین و رز خواهر برادریه و رز مثل الیس براش ارزش داره)
جیمین با تعجب به رز نگاه میکرد..
اون دختر حق داشت....حق داشت نخواد جی کیو به عنوان برادرش بپذیره دیگه...
رز لحظه ای مکس کرد...خاست حرفی بزنه.ولی نمیتونست...چی نمیزاشت حرفشو بزنه؟بغض توی گلوش...ناگهان بغضش شکست...سرشو پایین انداخت و سعی داشت اشکاشو پاک کنه...
جیمین ویو...
بعضش شکست..رز مثل خواهرم بود..قطعا طاقت دیدن اشکاشو نداشتم....بلند شدم و به سمتش رفتم...و در اغوشش گرفتم...
"هی هی..هیش...پرنسسا که گریه نمیکنن زیبا...."
دستشو دور کمرم حلقه کرد...و سرشو روی سینم گذاشت...اونم نیاز به یه بغل داشت.....بهش لبخندی زدم و موهاشو نوازش کردم...بعد چند مین ازم جدا شد و اشکاشو پاک کرد)
جیمین:رز...بدون هرموقع که نیاز داشتی کسی کنارت باشه من هستم..تو با الیس هیچ فرقی برام نداری...هروقت..هرزمان..هرچیزی بخای من هستم!
رز لبخندی پر از درد زد...
جیمین:فک کنم باید بری دیگه...دوباره همو میبینیم..باشه؟!
مواظب خودت باش...
رز:توهم همینطور...
به سمت در رفت و خارج شد از در....
زنگ اخر بود...
رز فقط روی نیمکت نشسته بود...
با هیچکس گفت و گو نمیکرد....
آلیس اروم کنار رز نشست.. و چیزی دم گوشش گفت..
آلیس:تخم صگ بنال خو...
رز؛آلیس....جیمینو دیدم...
آلیس نفسی بیرون داد...
الیس:میدونستم خودشه...هفته پیش گفت میخواد بیاد دیدنت..بگذریم...عصر میام خونت..
رز:اوکی بیا...سرراهت خوراکیم بگیر...من یه خورده کار دارم میام خونه بعدش
الیس؛اوکیهه..
-خوردن زنگ مدرسه
جیمین لبخندی به رز زد...انتظار نداشت رز اونو به یاد بیاره.....ولی انگار رز خیلی خوب اونو یادش بوده...ولی ذهن رز و این درگیر کرده بود..جیمین اینجا چیکار میکنه؟
رز: ....بعد این همه سال....اینجا....چیکار میکنی؟.....شاید اومدی بهم هشدار بدی مثل بقیه...
جیمین:اشتباه نکن رز...برای اون اینجا نیستم...اون موضوع جداگونه باید صحبت کنیم درموردش..(بنظرتون چه موضوعی رو میگه؟)
جی کی....
رز نزاشت صحبتش تموم بشه و لب زد..
:برادر من مرده!..چیو سعی داری بهم بفهمونی؟
جیمین دستی به سرش کشید...فکر نمیکرد رز چنین فکری کنه..و رز فردی بود که با مدرک چیزیو باور میکرد...
جیمین:رز....اون زنده است
رز:شاید برای من مرده!..وقتی من تو اوج سختی بودم اون کجا بود؟وقتی میخاستن بهم تجاوز بکنن اون کجا بود؟..حتی سرقبر مامان باباهم نیومد...بعد از مرگشون من خیلی سختی کشیدم و اون هیچوقت پیداش نشد.تو مدرسه بخاطر بی کسیم تحقیر میشدم اون کجا بود؟همه فکر میکردن کاملا بی خانمان و یتیمم،میتونست یه نشونه از خودش بهم نشون بده.ولی نشون نداد حتی اینم...بعد از مرگ پدر مادرم اون از خونه رفت و صاحبخونه منو بیرون کرد..اگر آلیس نبود الان چه بلایی سرم اومده بود؟شاید یه هرزه توی بار بودم که سعی میکنه درامدشو با این کار بدست بیاره.هرچیزی که الان دارمو مدیون الیسم...جی کی..برای من مرده جیمین...حتی خبر نداره که توی این مدت چه بلاهایی سرم اومد...
(رابطه جیمین و رز خواهر برادریه و رز مثل الیس براش ارزش داره)
جیمین با تعجب به رز نگاه میکرد..
اون دختر حق داشت....حق داشت نخواد جی کیو به عنوان برادرش بپذیره دیگه...
رز لحظه ای مکس کرد...خاست حرفی بزنه.ولی نمیتونست...چی نمیزاشت حرفشو بزنه؟بغض توی گلوش...ناگهان بغضش شکست...سرشو پایین انداخت و سعی داشت اشکاشو پاک کنه...
جیمین ویو...
بعضش شکست..رز مثل خواهرم بود..قطعا طاقت دیدن اشکاشو نداشتم....بلند شدم و به سمتش رفتم...و در اغوشش گرفتم...
"هی هی..هیش...پرنسسا که گریه نمیکنن زیبا...."
دستشو دور کمرم حلقه کرد...و سرشو روی سینم گذاشت...اونم نیاز به یه بغل داشت.....بهش لبخندی زدم و موهاشو نوازش کردم...بعد چند مین ازم جدا شد و اشکاشو پاک کرد)
جیمین:رز...بدون هرموقع که نیاز داشتی کسی کنارت باشه من هستم..تو با الیس هیچ فرقی برام نداری...هروقت..هرزمان..هرچیزی بخای من هستم!
رز لبخندی پر از درد زد...
جیمین:فک کنم باید بری دیگه...دوباره همو میبینیم..باشه؟!
مواظب خودت باش...
رز:توهم همینطور...
به سمت در رفت و خارج شد از در....
زنگ اخر بود...
رز فقط روی نیمکت نشسته بود...
با هیچکس گفت و گو نمیکرد....
آلیس اروم کنار رز نشست.. و چیزی دم گوشش گفت..
آلیس:تخم صگ بنال خو...
رز؛آلیس....جیمینو دیدم...
آلیس نفسی بیرون داد...
الیس:میدونستم خودشه...هفته پیش گفت میخواد بیاد دیدنت..بگذریم...عصر میام خونت..
رز:اوکی بیا...سرراهت خوراکیم بگیر...من یه خورده کار دارم میام خونه بعدش
الیس؛اوکیهه..
-خوردن زنگ مدرسه
۳۳.۲k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.